شی جین پینگ (Xi Jinping) آنقدرها که تصور میشود به عنوان یک سکاندار، صلاحیت ندارد…
به نظر میرسد بسیاری از مردم نسبت به این موضوع بیاطلاع هستند، زیرا شی طی سالیان گذشته ثابت کرده است که در کنترل حزب کمونیست چین، مهارت فوق العادهای دارد. از میدان به در کردن دراماتیک رقیب او بوشیلای، پویش مبارزه با فساد او که رقبا و شکاکان مختلف را حذف کرد، پاکسازی پلیس و ایجاد اولین مکتب شخصیتی کشور از زمان مائو؛ همه اینها تصویر مردی جسور را خلق کردند. مردی با بصیرت و اراده آهنین که میتواند جهان را به همان بیرحمی دگرگون کند که ساختار قدرت اطرافش را دگرگون کرده بود. لازم به ذکر است که این اواخر شی دوره سوم ریاست جمهوری خود را آغاز کرد که همراه با سایر حیطههای اختیار او، وی را به یک دیکتاتور مادامالعمر تبدیل خواهد کرد.
با این حال، یک فرض فرعی ناگفته در داستان شی توانا این است که دولت چین اساساً میتواند هر کاری را که حزب کمونیست چین (CCP) از آن درخواست میکند، انجام دهد. به هر حال، این کشور به تازگی سه دهه از سریعترین رشدی را که اقتصاد تا به حال تجربه کرده به پایان رسانده است؛ شاهکارهای تولید، کلان شهرهای بزرگ، قطارهای پرسرعت و ظرفیت تولید انبوهی که با کل جهان توسعه یافته رقابت میکند. تا زمانی که حزب با یک هدف عمل میکرد، چین نیز مطابق همان هدف عمل میکرد و اگر این هدف شی بود، این امر تقریبا خود شی جین پینگ را به یک قادر مطلق تبدیل میکرد.
اما این فرض در صورت صحت، همواره بسیار مشروط بوده است. در دهههای ۱۹۹۰و ۲۰۰۰، حزب کمونیست چین یک الیگارشی بوروکراتیک توزیعشده ایجاد کرد که در آن تولیدات صنعتی به پیمانکاران استانها واگذار شد، متصدی با صلاحیت در حزب پاداش میگرفت، جانشینی با اجماع اتفاق میافتاد و رهبر عالیمقام حقوق یکسانی با سایر مردم داشت. دنگ شیائوپینگ (Deng Xiaoping) که این سیستم را به راه انداخت و جانشینانی را انتخاب کرد که آن را تکمیل کنند، مطمئناً یک شخصیت کلیدی تاریخی بود، با این حال قدرت نظام به استعدادهای پراکنده دهها میلیون نفر از اعضای حزب متکی بود.
ذکر این نکته حائز اهمیت است که شی با سازماندهی مجدد حزب کمونیست چین بر اساس ابقای خود، همه این دستآوردها را به خطر میاندازد. پاداش دادن به وفاداری افراد به جای شایستهسالاری، موجب تنزل کیفیت پرسنل عالیرتبه میشود. حذف جناحهای رقیب، انتقاد و اجماع مورد نیاز را از تصمیمات سلب میکند و تمرکز قدرت در دست یک نفر به این معنی است که اشتباهات آن شخص، منجر به شکست در مقیاس ملی خواهد شد.
در حال حاضر، اشتباهات شروع به انباشته شدن کردهاند. رشد اقتصادی به ویژه رشد پراهمیت بهرهوری که حتی قبل از کووید هم بسیار کاهش یافته بود، اکنون اساساً متوقف شده است. این سقوط عمدتاً به دلیل انتخابهای شخصی شی جین پینگ است؛ اصرار سرسختانه او بر سیاست کووید صفر (که بعد کنترل اجتماعی نیز دارد)، تمایل او برای کاهش رونق بخش گسترده املاک و مستغلات و سرکوب شرکتهای فناوری و سایر کارآفرینان.
در خارج از کشور، پروژه کمربند و جاده (Belt and Road) شی، ردپایی از زیرساختهای غیراقتصادی، بدهیها و احساسات بد در سراسر جهان بر جای گذاشته است. دیپلماسی تهاجمی گرگ جنگجو (wolf warrior)، همراه با اقدامات سرکوب گرایانه در هنگ کنگ و استفاده وی از اردوگاههای کار اجباری و نظارت تمامیت خواه در سین کیانگ، بسیاری از کشورها را آزرده کرده است. همچنین وعده شی مبنی بر شراکت “بدون محدودیت” با روسیه در هنگام حمله اشتباه پوتین به اوکراین، منجر به ضرر برای خود وی شده است. حتی سیاست صنعتی ملیشده شی؛ ابتکار “ساخت چین ۲۰۲۵” و فشارهای اخیر برای سلطه بر صنعت نیمهرساناها (semiconductor)، کار زیادی برای تسریع رشد اقتصادی انجام نداده و ایالات متحده و سایر کشورها را وادار کرده است که از درگیری جزئی، به یک جنگ اقتصادی تمامعیار با چین روی بیاورند.
نکته: ابتکار کمربند و جاده، یک طرح سرمایهگذاری در زیربناهای اقتصادی بیش از ۷۰ کشور جهان و سازمانهای بینالمللی و توسعهٔ دو مسیر تجاری «کمربند اقتصادی راه ابریشم» و «راه ابریشم دریایی» است که در مرکز سیاست خارجی شی جین پینگ دبیرکل حزب کمونیست چین و رهبر عالیمقام این کشور قرار دارد.
شی جین پینگ در سخنرانی خود در کنگره بیستم حزب کمونیست چین تلاش کرد این شکستها را موفقیت آمیز قلمداد کند. در ادامه خلاصهای از نکات مهم گفتههای وی را مرور میکنیم:
در ابتدای سخنرانی، پس از صحبتهای معمول در مورد توسعه سوسیالیستی، شی دستاوردهای عمده را فهرست کرد:
درباره کووید: «ما مردم و زندگی آنها را در اولویت قرار دادیم و یک جنگ همه جانبه مردمی را علیه ویروس راهاندازی کردیم.»
درباره هنگکنگ: «میهن پرستان اکنون هنگکنگ را اداره میکنند.»
درباره دیپلماسی: «ما از شأن چین دفاع کردهایم.»
شکست در همه موارد؛ سیاست کووید صفر، دیپلماسی تهاجمی، سرکوب بخش تکنولوژی، شکست هنگکنگ، در نهایت به عنوان یک پیروزی اراده معرفی میشود. از نظر شی تا زمانی که چین یکپارچه باقی بماند و باصلابت عمل کند، علیرغم هرگونه پیامد منفی اقتصادی و دیپلماتیک، موفقیت حاصل شده است.
فراتر از خرابکاریهای آشکار، شی حقیقتا باعث تغییر شخصیت جامعه چین شده است. افراد آگاهی که در سالهای رشد سریع هوجینتائو یا حتی در سالهای اولیه حکومت شی در چین زندگی میکردند، چینی پر از امید و انرژی را به یاد میآورند؛ چینی که به نظر میرسید از نظر اقتصادی و فرهنگی در حال گسترش است، حتی اگر از نظر سیاسی این طور نبود. کسبوکارهای فناوری خصوصی مانند تنسنت (Tencent) و علیبابا Alibaba، وعده ثروت و خلاقیت را به طبقه کارآفرین نوپا میدادند. جامعه چینی در حال لذت بردن از ثروتهای تازه کسبشده و اوقات فراغت و سرگرمی بود؛ چه در کلوپهای رقص شانگهای و چه در خانه با انجام بازیهای ویدیویی و یا تماشای ستارههای مسابقات استعدادیابی تلویزیون.
مردم میتوانستند فعالیت هنری داشته باشند، امور حقوقی خود را دنبال کنند و یا به واسطه همکاری بینالمللی به توسعه علوم پیشرفته بپردازند. حزب کمونیست چین بهجای حضور وحشتناکی که در طول انقلاب فرهنگی داشت و یا کشتار دوباره میدان تیانآنمن، مانند یک قدرتی که از دور حکمرانی میکند، به نظر میرسید. این چین جدیدی بود که طرفدارانش در کتابهایی مانند شانگهای طبقه متوسط (Middle Class Shanghai) با اقتدار از آن تعریف میکردند.
اما چینی که از آن صحبت شد، دیگر وجود ندارد. مردم چین از این موضوع آگاهی دارند و تصور میشود آمریکاییها تازه شروع به درک آن کردهاند. شی جین پینگ، چین را نابود کرد؛ نه با استفاده از نیروی نظامی، بلکه با سرکوب بخش فناوری، با در تنگنا قرار دادن شخصیتهای تلویزیونی و محدودیت بازیهای ویدیویی، با کمپینهایی ضد نفوذ غربی، ژاپنی و کرهای، با اعمال محدودیت بر سرویسهای VPN که مردم چین برای دسترسی به اینترنت جهانی از آن استفاده میکردند، با سطوح فزاینده نظارت انبوه و سیستمهای اعتبار اجتماعی، با افزایش حضور حزب کمونیست در هر سطحی از زندگی مردم و اکنون با اصرار بر ادامه سیاست کووید صفر.
برخی معتقدند که قدرت شی نشاندهنده بازگشت به سیستم امپراتوری قدیمی چین یا تکرار مائو است، اما ممکن است کمی متفاوت باشد؛ یک فرد از نسل دوران انفجار زاد و ولد که بر مدرنیته لگد میزند و مشتاق دستیابی به عظمت گذشته چین است. در این رابطه شباهت بسیاری بین دونالد ترامپ و شی وجود دارد، زیرا ترامپ نیز همانند شی از شخصیتی برخوردار است که ثابت شده در زورگویی بر یک حزب سیاسی به منظور اطاعت و فرمانبرداری از وی مهارت دارد. در واقع، شی نیز همان نقاب دروغین شایستگی را بر صورت دارد، چراکه نوع خاصی از یک پیرمرد تندرو، نوستالژیک و سلطهجو کاملا قابل تشخیص است. البته تفاوت بزرگ در این است که حزب جمهوری خواه در آمریکا، یک الیگارشی بوروکراتیک فراگیر نیست که قدرت شبهمطلقی را بر تجارت و جامعه داشته باشد. بنابراین، شخصیتی از نوع ترامپ در چین قدرت بسیار بیشتری نسبت به آمریکا دارد.
به همین دلیل است که ساختار سیاسی و حکومتی چین (یک الیگارشی تک حزبی اقتدارگرا)، بسیار بیشتر از آنچه که در سالهای دنگ و پس از دنگ ظاهر میشد، ناقص به نظر میرسد. این نوع سیستم در بسیج منابع ملی عالی عمل میکند، به طوری که چین همیشه منابع بیشتری نسبت به سایرین داشته است. اما این موضوع ذاتاً ناپایدار است؛ به این معنی که حتی اگر بتواند از تبدیل شدن به یک دیکتاتوری شخصی برای چندین دهه جلوگیری کند، تمرکز قدرت، عدم تحمل جامعه مدنی، جنبشهای اپوزیسیون و انتخاب رهبران توسط گروه کوچکی از خودیها، همگی اشاره به تسلطی دارند که توسط یک سرکرده قلدر که واقعاً در سیاستورزی داخلی مهارت دارد، پیادهسازی میشود. هرکس میتواند سلسله قوانینی را تدوین کند، اما در یک جامعه بدون حضور گسترده مراکز جایگزین قدرت، این قوانین ارزش خاصی ندارند.
بنابراین اکنون وضعیت، بدین شکل است. شاید برای یک دهه دیگر یا حتی بیشتر، چین و حزب کمونیست چین خود را در کنار رهبری میبیند که شبیه مرد بزرگی در تاریخ به نظر میرسد، اما با تأخیر متوجه خواهند شد که او همان شخصیتی نبوده که انتظارش را میکشیدند. آنها اگر به صورت جمعی، زودتر متوجه این موضوع میشدند، میتوانستند از شر او خلاص شوند، اما اکنون هیچ کس جرات نمیکند علیه او اقدام کند.
به نظر میرسد دموکراسی ویژگیهای جذابی دارد.