
نزدیکی چین و روسیه پیامدهای متعددی برای کشورهای اوراسیا دارد. مطمئنا این اتحاد تحت تاثیر نونظامیگری تقلبی آلمان و ژاپن نیست. پس دلیل این اتفاق چه میتواند باشد؟
دلیل نزدیکی چین و روسیه، چالشی است که سیستمهای متحد تحت کنترل آمریکا برای مهار این کشورها ایجاد کردهاند. احساسات ملیگرایانه در لهستان و دیگر کشورهای مرکز و شرق اروپا رنگ و بوی ضد روسی پیدا کرده است.
آمریکا، آلمان را تحت فشار قرار داده تا با لهستان و دیگر کشورهای حوزه بالتیک، در مورد روسیه به اجماع برسند. این امر مستلزم آن است که برلین سیاست سنتی خود موسوم به Ostpolitik* در قبال روسیه را کنار بگذارد و رویکردی خصمانهتر اتخاذ کند.
*(سیاست ترک مخاصمهای که ویلی برنت برای عدم مناقشه میان آلمان غربی و آلمان شرقی مطرح کرد)
به همین ترتیب در آسیا نیز ایالات متحده در حال محاصره چند جانبه چین با کمک ژاپن، هند و استرالیاست. ایالات متحده امیدوار است که کشورهای اسیا و اقیانوسیه را بر ضد چین تحریک کند. پیشرفت واشنگتن در هند بسیار خوب بوده است اما کشورهای جنوب شرقی آسیا از جانبداری از هر یک از طرفین خودداری میکنند و کره جنوبی نیز یکی به نعل میزند و یکی به میخ.
از طرف دیگر آمریکا به طور فزایندهای به تحریکهای یک جانبه علیه چین و روسیه متوسل شده است اما این تحریمها توسط بنیادهای حقوقی بین المللی پشتیبانی نمیشود به همین دلیل آمریکا از طریق اِعمال فرامرزی قوانین ملی خود، قصد دارد کشورها را مجبور به اطاعت از رژیم تحریمی کند. تحریمهایی که اغلب مغایر با قوانین بین المللی و منشور سازمان ملل است. در این میان شرکتهای اروپای که در پروژه ۱۱ میلیارد دلاری خط لوله گاز نورد استریم ۲ در حال کار هستند، توسط آمریکا تهدید به تحریم شدهاند.
همچنین ایالات متحده قصد دارد با استفاده از رژیم تحریم خود، کشورهای کوچک را تحت تاثیر قرار میدهد. به عنوان مثال این کشور سریلانکا را تهدید کرده است تا پروژه «راه جدید ابریشم» را که توسط شرکتهای چینی در حال انجام است، لغو کند.
در منطقه اقیانوس هند، کشور هند همان نقشی را ایفا میکند که لهستان در حاشیه غربی اوراسیا در حال ایفای آن است: «اسب تروای آمریکا در استراتژی منطقهای». از سوی دیگر، تغییر رژیم مالدیو در سال گذشته اکنون به نتیجه رسیده و این به منزله ایجاد پایگاه نظامی آمریکا در این منطقه و ایجاد زنجیره دوم برای نظارت و ارعاب نیروی دریایی چین در اقیانوس هند خواهد بود.
ایالات متحده با همکاری هند، رهبر تازه سریلانکا را تحت فشار قرار داد تا پیمانهای نظامی با این کشور به تصویب برساند. یکی از مهمترین دستاورهای این حرکت ایالات متحده، توافقنامهای بود که زمینه استقرار پرسنل نظامی امریکایی را در این جزیره فراهم میکند.
همچنین ایالات متحده با بیپروایی موضوع بینالمللی حقوق بشر را سیاسی کرده و از مسائل مربوط به حقوق بشر بهعنوان دستاویزی برای دخالت در امور داخلی چین استفاده میکند. ایالات متحده به بهانه مشارکت نهادها و کارمندان چینی در مناقشه شین جیانگ و هنگ کنگ، تحریمهایی را علیه آنها تصویب کرده است.
همچنین صحبتهایی مبنی بر تحریمهای احتمالی غرب علیه روسیه به بهانه مسمومیت الکسی ناوالنی، فعال سیاسی مخالف پوتین شنیده میشود. روسیه همین الان هم با سیل عظیمی از تحریمهای مختلف ازسوی آمریکا روبرو است.
میراث مشترک
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ برای روسیه یک فاجعه ژوئوپولتیک بود. اما به شکل متناقضی، این اتفاق منجر به نزدیکی بیشتر مسکو و پکن شد. چرا که آنها با ناباوری به روایت پیروزمندانه ایالات متحده درباره پایان جنگ سرد نگاه میکردند؛ روایتی که قطعا برای هیچکدام از دو کشور خوشآیند نبود و به موقعیت ملی و هویت آنها آسیب زیادی میزد.
فروپاشی شوروی برای بسیاری از کشورهای این اتحادیه (به ویژه روسیه) ارمغانی جز عدم اطمینان سیاسی، نزاع قومی، محرومیت اقتصادی، فقر و جنایت نداست. چین رنج روسیه را از نزدیک مشاهده کرده و شروع به مطالعه روی تجربه اصلاحات در اتحاد جماهیر شوروی کردند تا بتوانند از مسیری که باعث سرنگونی این اتحادیه شده بود، دوری گزینند.
با نگاه به گذشته درمییابیم که اگرچه گفتمانهای سیاسی در چین و روسیه درمورد دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چندان با یکدیگر همسو نیستند، اما رهبران مسکو و پکن مطمئن هستند که این تجربه تلخ بر روابط آینده دو کشور تاثیری نخواهد گذاشت.
ژی جین پینگ پس از آنکه به عنوان دبیرکل حزب کمونیست چین انتخاب شد، در دسامبر سال ۲۰۱۲ در مقابل اعضای حزب اظهار داشت که چین همچنان باید درس فروپاشی شوروی را به خاطر بسپارد.
ور در ادامه در مورد «فساد سیاسی»، «جزم اندیشی» و «عدم تمکین نظامی» به عنوان دلایل حزب کمونیست شوروی صحبت کرد. همچنین به گفته ژی «یک دلیل مهم برای سقوط شوروی این بود که ایدهآلها و اعتقادات متزلزل شدند».
ژی گفت:« در پایان هیچ مردی به اندازه کافی شجاع نبود که مقاومت کند و (این تصمیم) را به چالش بکشد.»
چند هفته بعد، ژی دوباره به این موضوع پرداخت و این بار یک دلیل مهم فروپاشی شوروی را کشمکش شدید در حوزه ایدئولوژیک برشمرد. انکار کامل تاریخ شوروی، انکار لنین، انکار استالین، پوچگرایی تاریخی، آشفتگی فکری، عدم نقش داشتن سازمانهای محلی در تصمیمگیریها و ارتشی که تحت نظارت حزب نبود از دلایل سقوط این اتحادیه برشمرده شد.
«در پایان، حزب بزرگ کمونیست شوروی، مانند پرندگان و جانوران پراکنده شد و ملت بزرگ سوسیالیست شوروی تکه تکه شد. این مسیر پیش روی یک ارابه واژگون است.»
اما در روایت روسی، دلیل اصلی فروپاشی شوروی، شکست سیاستهای کلان اقتصادی این اتحادیه بود. به این ترتیب میتوان فهمید که چرا ولادیمیر پوتین، به دنبال استفاده از تجربه چین در اصلاح ساختارها و گشایش اقتصادی است.
پوتین ادعا نمیکند که پیرو مارکسیست-لینینیست است. وی همچنین از مشروعیت ایدئولوژی شوروی دفاع نمیکند. از نظر وی پروستریکا (اصلاحات اقتصادی گروباچف) بنیان خوبی داشت چرا که گورباچف به خوبی متوجه شده بود که پروژه شوروی زمینگیر شده است. اما ایدهها و سیاستهای جدید گورباچف به خوبی پیاده نشدند و خود آنها منجر به یک بحران اقتصادی عمیقتر و و در نهایت ورشکستگی مالی شدند. این امر منجر به بیاعتباری گورباچف و نابودی دولت شوروی شد.
پوتین تجربه دست اولی هم از عملکرد فوقالعاده سوسیالیسم و هم از شکست سرنوشتساز آن در رقابت با غرب در عرصه تامین کیفیت زندگی مطلوب برای شهروندان داشت. وی احتمالا هنگامی که از درسدن (محل ماموریتش در زمان فروپاشی شوروی) به سن پترزبورگ باز میگشت، از آرمانهای کمونیستی بسیار ناامید شده بود. وی در زمان مرگ استالین، تنها 5 ماه از عمرش سپری شده بود. از نظر او تمام شخصیتهای بزرگ دوران مارکسیسم-لنینیسم آنچنان هم تاثیرگذار نبودند.
از طرف دیگر، شی جین پینگ، تجربه یک انقلاب در چین را از سر گذرانده است. برای شی، مائو تسهدونک هم یک شخصیت خداگونه و هم یک انسان زنده بود. پدر شی، رفیق مائو بود (اگرچه مائو او را حذف کرده بود). شی تجربه یک انقلاب فرهنگی را داشت. با این حال برای شی، انکار مائو، انکار بخشی از خودش بود. پس شی فهمید که اگر به دنبال نفی وجود مائو باشد، باز به نوعی «پوچگرایی تاریخی» دست زده است؛همان کاری که پیشتر شوروی انجام داده بود.
به گفته شی:«حزب کمونیست شوروی هنگامی که قدرت را به دست گرفت، ۲۰۰ هزار عضو داشت، وقتی هیتلر را شکست داد، ۲ میلیون عضو داشت و هنگام برکناری از قدرت، ۲۰ میلیون عضو. چرا؟ چون آن زمان، دیگر نه ایدهآلی وجود داشت و نه اعتقادی.»
منبع: www.asiatimes.com