لیبرالیسم؛ همه آنچیزی که ارزش جنگیدن دارد

زمان مطالعه: 8 دقیقه

لیبرالیسم؛ همه آنچیزی که ارزش جنگیدن دارد

پیام مهم پیروزی‌های اخیر اوکراین چیست؟

هفته‌هاست که اوکراینی‌ها شجاعانه برای خانه و زندگی خود در حال جنگیدن هستند. آن‌ها حملات متعددی را علیه اشغالگران روس در جنوب از خرسون و در شمال از خارکیف ترتیب داده‌اند. این حملات در جنوب پیشرفت اندکی داشت اما در خطوط شمالی موفق به شکست روسیه و تصرف مرکز راه‌آهن استراتژیک کوپیانسک و منطقه ایزیوم شدند. این حملات به‌طور وحشتناکی سریع رخ دادند.
اکنون روس‌ها آشفته‌اند و اوکراینی‌ها ممکن است بتوانند در هرج‌ومرج موجود، قسمت‌های بیشتری از سرزمین خود را پس بگیرند. روسیه انتظار حملات سریع و قاطع اوکراین را نداشت و همین امر احتمال تصرف اراضی بیشتر توسط روسیه را کاهش می‌دهد.

موفقیت‌های اوکراین پیشرفت قابل‌توجهی داشته است. اوکراین به‌وضوح طرف خوب این جنگ است، کشور صلح‌طلبی که بدون علت توسط همسایه‌ای بی‌رحم و امپریالیست مورد تهاجم قرار گرفت و عقب راندن این مهاجم برای آزاداندیشان موجب مسرت است. این درگیری اما به موارد مهمی از تضاد گسترده موجود میان موافقان و مخالفان لیبرالیسم (liberalism) در جهان اشاره دارد.

تعریف این کلمات دشوار و ترسیم تضادهای پیچیده و مبهم این دوگانگی موجود در دنیای واقعی دشوارتر است. دنیای واقعی جنگ ستارگان یا ارباب حلقه‌ها نیست، اما وقایع اوکراین درس‌هایی در مورد آنچه را که ارزش جنگیدن دارد، منابع واقعی قدرت جمعی و مسیر آینده رهبر جهانی این تفکر یعنی ایالات متحده در خود نهان دارد.

محکم بودن یا محکم به نظر رسیدن؟

ویلیام شرمن می‌گوید: «اشتباه نکنید، مردم شمال مردمی صلح‌طلب هستند، اما در مقابل بسیار جدی بوده و در زمان خودش خواهند جنگید».

البته آمریکایی‌ها همه‌چیز را ابتدا به جنگ‌های فرهنگی خود ارتباط می‌دهند. در همان ابتدای حمله روسیه، مت والش، شخصیت رسانه‌ای راست‌گرا، به قدرت و سرسختی روس‌ها و عدم ترس پوتین از آمریکا اشاره کرد.

این تصور که روسیه مهد سنتی سرسختی و استقامت است، موجب شد که بسیاری از محافظه‌کاران، تبلیغات روسیه در مورد یک پیروزی قریب‌الوقوع را به آسانی باور کنند.

 

لیبرالیسم؛ همه آنچیزی که ارزش جنگیدن دارد

اما شش ماه بعد، روسیه در حال تجربه شکست‌های متعددی بود. نیروی‌های این کشور از شمال اوکراین بیرون رانده شدند، حمله به بندر اودسا شکست خورد، نیروی دریایی آن متحمل یک سری فجایع عجیب شد و هم‌اکنون نیز اوکراینی‌ها موفق به شکست خطوط دشمن در شمال شرقی شده‌اند. تنها موفقیت روسیه استفاده انبوه از قدرت توپخانه در تبدیل شهر ماریوپل به یک ویرانه و تصرف بخش کوچکی از خاک شرق اوکراین بوده است. دلیل این شکست‌ها ویژگی‌های سربازان درگیر در دو سمت جنگ نیست. دلیل عمده به تجهیزات و رهبران برمی‌گردد. شکست سنگین روسیه از دید نظامی این واقعیت را نشان می‌دهد که سربازان سرسخت و قوی در کشورهای اقتدارگرا، لزوما در برابر سربازان به ظاهر زن‌مآبانه کشورهای دموکراتیک پیروز نخواهند بود. (امیدواریم از کاربرد این اصطلاح سوءبرداشت نشود، بدیهی است که حتی در تفکرات لیبرالیستی نیز تناقضی میان «قدرت و سرسختی» و «ذات زنانه» دیده نمی‌شود.)

قطعا سربازان اوکراینی نیز محکم و سرسخت هستند، اما نگرش آن‌ها بجای پرخاشگری و وحشی‌گری، مقاومتی توام با آرامش تا سرحد توانشان است. آن‌ها جنگ را فرصتی برای تبعیض جنسیتی ندانسته و بر اساس برخی برآوردها در حدود ۲۰ درصد پرسنل نظامی اوکراین را زنان تشکیل می‌دهند.

این تفاوت را می‌توان در رویکرد متفاوت طرفین جنگ در برابر حقوق بشر نیز مشاهده کرد. ارتش روسیه به دلیل عادی‌سازی جنایت معروف شده است، در حالی که اوکراینی‌ها مجبورند به سربازان روسی تسلیم شده این تضمین را بدهند که به آنها آسیبی نخواهند رساند. در طرف مقابل روسیه در حال قتل‌عام غیرنظامیان اوکراین است، آن‌هم نه به دلیل دشمنی خونی، بلکه فقط به این دلیل که خشن و وحشتناک به نظر برسند، اما جواب اوکراینی‌ها در مقابل این وحشی‌گری بسیار ساده است، انفجار خودروهای زرهی بیشتر. همین امر موجب شد تا با افزایش فشار در حملات اخیر، روس‌ها تجهیزات خود را رها کرده و فرار کنند.

به‌ عبارت‌ دیگر تفاوت آشکاری میان محکم بودن و محکم به نظر رسیدن وجود دارد. محکم به نظر رسیدن در مورد خشونت ظاهری و وحشیگری است، اما محکم بودن در مورد توانایی تحمل شرایط سخت، درد و ترس در کنار تداوم مبارزه موثر است. این تنها دلیلی است که رژیم‌های مستبد و غیر لیبرال همواره و به‌صورت ذاتی، رژیم‌های لیبرال‌تر را دست‌کم می‌گیرند. نازی‌ها و امپراتوری ژاپن هر دو معتقد بودند که آمریکا به دلیل انحطاط سرمایه‌داری و تنوع نژادی، کشوری ضعیف است. روسیه نیز در مورد مردم شمال اروپا چنین نظری دارد. سخنان پوتین و اطرافیانش در مورد ضعف غرب، بازتاب همان ادعاهای گذشته است. شی جین پینگ رئیس‌جمهور چین نیز چنین اعتقادی دارد و برای جلوگیری از انحطاط بیشتر، در حال نابودی فرهنگ غربی است. یکی از انگیزه‌های پوتین برای حمله به اوکراین رواج کلیشه «جامعه ضعیف و رو به انحطاط» غرب بود.

پوتین و شی جی پینگ نیز همان اشتباه هیتلر و ژاپنی‌ها را در این قرن تکرار کردند. اگر ایالات‌متحده ضعیف شود فقط به دلیل اختلافات داخلی خواهد بود، نه به دلیل انحطاط جامعه.

کشورهای همسو با غرب نظیر اوکراین و تایوان تنها به خاطر نگرش خود به مسائل جنسیتی و یا اعدام نکردن زندانیان، به‌راحتی قابل‌تصرف نیستند.

لیبرالیسم؛ همه آنچیزی که ارزش جنگیدن دارد

لیبرال‌ها برای چه چیزی می‌جنگند؟

“چین کشور بزرگی است و شما در مقابل آن بسیار کوچک هستید، این واقعیت را نمی‌توانید تغییر دهید.” (یانگ جیچی، وزیر خارجه چین، ۲۰۱۰.)

یکی از دلایلی که اوکراینی‌ها بجای وحشیگری، بسیار آرام و خونسرد به کار خود ادامه می‌دهند این است که برخلاف روس‌ها هیچ‌گونه غرور امپریالیستی در آن‌ها نهادینه نشده است. مورد دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد، الگوبرداری اوکراین از غرب و پیوستن به آن است. اما دلیل اصلی موضع تدافعی آن‌ها است. انگیزه‌های حمله به سرزمینی دیگر و سلاخی مردم آن با انگیزه دفاع از خانه و خانواده بسیار متفاوت است. این تفاوت در انگیزه می‌تواند در تبیین منظورمان از لیبرال و غیر لیبرال مفید واقع شود. بخش بزرگی از این تفاوت در سیستم‌های سیاسی و اجتماعی است (که در ادامه به‌اختصار شرح داده خواهد شد). اما بخش عمده این تفاوت به مفهوم “مهاجم” و “مدافع” مرتبط است. بین این دو مفهوم که “مهاجم آنچه می‌خواهد می‌تواند انجام دهد و مدافع باید متحمل رنج و سختی شود” و “هر کشور در تعیین سرنوشت خود آزاد است”، تفاوت آشکاری وجود دارد.

لیبرال بودن از نظر ژئوپلیتیک تا حدودی به معنای هم‎‌ذات پنداری با مدافعان است. این دیدگاه تا حدودی (هرچند اندک) با نظریه حاکمیت وستفالنی (Westphalian sovereignty) هم‌راستا است. این نظریه، قانونی بین‌المللی در مورد احترام به مرزهای ثابت و منافع کشورهای کوچک است. پس از جنگ جهانی دوم، قاعده مرزهای ثابت تا به امروز موجب کاهش چشمگیر درگیری‌های بین دولتی شده است. روسیه با حمله به اوکراین این قانون را زیر پا گذاشت و جهانی تاریک و خشن را در آینده ترسیم نمود.

رژیم لیبرال، حقوق بشر را نیز به رسمیت می‌شناسد. ایالات‌متحده پس از جنگ جهانی، تلاش‌های بسیاری برای ترویج ایده حقوق بشر در این سیستم کرد (هرچند موفقیت این تلاش نیز از دیدگاه منتقدین قابل‌بحث است). این تعریف برای “لیبرال” بسیار رایج‌تر است: یک سیستم سیاسی بر پایه حقوق بشر و دموکراسی. در این بُعد از لیبرالیسم، اقلیت‌های نژادی، جنسی، نقش‌های جنسیتی غیر سنتی و سایر مواردی که اقتدارگرایان آن را منحط می‌دانند، به رسمیت شناخته می‌شوند. به همین دلیل است که گاهی “لیبرال” را با بازار آزاد می‌شناسند، حتی اگر در عمل اکثر این کشورها همان کارهای کشورهای سوسیال‌دموکرات (social democracies) را انجام دهند.

با این حال، مفاهیم لیبرالیسم تحت عنوان حاکمیت وستفالنی و لیبرالیسم تحت عنوان حقوق بشر و دموکراسی در اغلب موارد به تضادی آشکار می‌رسند. وقتی کشوری در حال سرکوب مردم خودش است، آیا شما سعی در مداخله خواهید کرد؟ از طرف دیگر این دو مفهوم از دید احترام به خودمختاری، حتی در زمان اختلافات بر سر قدرت، به‌اتفاق نظر می‌رسند. البته در مقایسه احترام به ملت‌ها و احترام به افراد بحثی که وجود دارد این است که ممکن است این ایده به‌طورکلی درست نباشد.

نئومحافظه‌کاران (neoconservatives) در دهه ۲۰۰۰ دقیقا در همین مورد دچار اشتباهی وحشتناک شدند. هرچند آن‌ها سعی داشتند این اشتباه را با ترویج دموکراسی و مداخله‌گرایی لیبرال پنهان کنند، اما درنهایت نئوکآن‌ها (neocons) با توسل به سخن معروف کارل روو که «ما یک امپراتوری هستیم، اکنون و تنها زمانی که عمل کنیم، واقعیت خود را می‌سازیم.»، منجر به گسترش جنگ در عراق شدند. این جنگ اصول حاکمیت وستفالنی را آشکارا نقض کرد، به طوری که ایالات‌متحده با سرپیچی از اعتراضات بین‌المللی به عراق حمله کرد و در این تجاوز همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد با شکنجه‌هایی گسترده، حقوق بشر را نیز نقض کرد. این موضوع به روشنی نشان دادکه  اگر قرار باشد یک اصلی که منجر به بهبود می‌شود را قبول کنید، باید آن را در سطح فردی و جمعی اجرا کنید، کاری که ایالات‌متحده از انجام آن سر باز زد.

بنابراین قبل از حمله روسیه به اوکراین، این جنگ عراق بود که نخستین ضربه را به نظم لیبرال ایجاد شده توسط ایالات‌متحده پس از جنگ جهانی، وارد ساخت. ایالات‌متحده با کنار زدن اصول لیبرال در دوره نئومحافظه کاری، پیامی واضح به جهان مخابره کرد؛ ضعیف‌ها باز هم باید از آن چیزی که لازم است رنج ببرند.
این پیام مهم را نباید فراموش کرد. تنها به این دلیل که ایالات‌متحده در سرود ملی خود “سرزمین آزادگان” را سر می‌دهد، تمام اقداماتش به‌ طور خودکار و به طور قطعی لیبرال نیست. داستان در اوکراین مشخص است، اما جهان را نمی‌توان به همین سادگی به دو گروه خوب و بد تقسیم کرد. به همان اندازه که برای مقابله با رویای توسعه‌طلبی پوتین و شی مبارزه می‌شود، برای بازگرداندن تعهد اخلاقی ایالات‌متحده به لیبرالیسم در داخل و خارج مرزهایش نیز باید تلاش شود. اوکراین نقش ایالات‌متحده در جهان را بازهم به آمریکایی‌ها یادآوری کرد: «ویران‌کننده امپراتوری‌ها و مدافع حقوق بشر».

تقویت دنیای لیبرال

موفقیت‌های اوکراین پیام‌های مهمی در مورد آنچه را  که ارزش جنگیدن دارد و چگونگی پیگیری موثر تجاوز به ما می‌دهد. حملات اخیر در کنار شجاعت، سرسختی، هوشمندی و سازگاری سربازان اوکراینی، همچنین به دلیل کمک‌های نظامی گسترده غرب به نتیجه رسید. معروف‌ترین و احتمالا مؤثرترین تجهیزات فرستاده شده توسط غرب، سیستم توپخانه موشکی HIMARS و راکت‌های هدایت‌شونده GMLRS بودند. این موشک‌ها توانستند از طریق حملات مداوم مهمات توپخانه روس‌ها را نابود کرده، پست‌های فرماندهی و پدافند هوایی را از بین ببرند و درنهایت از ضد حملات اوکراین پشتیبانی کنند. این اولین باری نیست که ایالات‌متحده چنین کاری را انجام می‌دهد. این مساعدت‌ها یادآور کمک‌های همین کشور به شوروی در زمان حملات نازی در جنگ جهانی دوم است.

عمل کردن به‌عنوان زرادخانه دموکراسی (arsenal of democracy) یک استراتژی اثبات‌شده است. بنابراین علیرغم شکایت راست‌ها و چپ‌ها از اینکه این پول می‌تواند در جای بهتری خرج شود، ایالات‌متحده برای کمک به اوکراین در مسیر درستی قرار دارد. البته این کشور دلایل خود را برای کمک به اوکراین دارد. ایالات‌متحده اگر بتواند یکی از سرسخت‌ترین و قدرتمندترین رقبای خود را تنها با هزینه ۴۰ میلیارد دلار به زیر بکشد، پیروزی بزرگی کسب کرده است. اما باید بسیار بدبین باشیم که به همین ادله بسنده کنیم. در واقع دفاع از اوکراین، دفاع در برابر ظهور عصر جدیدی از توسعه امپریالیستی خواهد بود. یک پروفسور چینی در مصاحبه‌ای در مورد حمله روسیه نوشت:

“نظم قدیم به‌سرعت در حال فروپاشی است و ظهور سیاست‌مداران قدرتمند در عرصه جهانی در حال تسریع است … کشورها مملو از جاه‌طلبی‌اند و همانند ببرهایی که به طعمه خود چشم دوخته‌اند، مترصد فرصتی برای بازیابی نظم قدیم هستند.”

جلوگیری از این آینده باید هدف اصلی لیبرالیسم در عصر حاضر باشد. اما اگر این تلاش‌ها به نتیجه برسند و از حرکت به‌سوی دنیای تاریک توتالیتاریسم جلوگیری شود، نظم جهانی نوظهور شبیه به «دوران تک‌قطبی» دهه ۱۹۹۰ نخواهد بود. اگر بخواهیم از ابتدا شروع کنیم، ایالات‌متحده دیگر نمی‌تواند محافظ هژمونیک لیبرالیسم باشد.  ایالات‌متحده در مقابل رشد سریع کشورهای درحال‌توسعه، بسیار کوچک است. تجربه جنگ عراق و دولت ترامپ نشان داد که سیاست داخلی آمریکا به‌قدری بی‌ثبات است که جهان برای ادامه مسیر نمی‌تواند فقط به این کشور تکیه کند. ما باید برای دفاع چندجانبه از لیبرالیسم در حال حاضر و دستیابی به یک نظم لیبرال چندوجهی در آینده تلاش کنیم. درنهایت، تنها راه تضمین جهانی بدون جنگ، اتحاد کشورها با یکدیگر است. در حال حاضر موفقیت‌های کسب‌شده در اوکراین این مسیر را نشان می‌دهد.

10 دیدگاه در “لیبرالیسم؛ همه آنچیزی که ارزش جنگیدن دارد
  1. آواتار آرمان مسعودی آرمان مسعودی گفت:

    مقاله بسیار زیبا و خواندنی بود
    با سپاس از utofx

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید