معرفی فلسفه کاپیتالیسم: برای رفاه و توسعه

زمان مطالعه: 18 دقیقه

معرفی فلسفه کاپیتالیسم: برای رفاه و توسعه

یکی از مهم‌ترین بازیگران در اقتصاد جهانی، دولت‌ها هستند و دولت‌ها در کشورهای پیشرفته و حتی غیرپیشرفته، رویکرد یکسانی به اقتصاد ندارند. برخی از آنها طرفدار مداخله در بازار هستند و برخی دیگر طرفدار بازار آزاد هستند. برخی به دنبال افزایش مالیات و برخی دیگر به دنبال کاهش مالیات هستند. برخی از دولت‌ها به دنبال افزایش کمک‌های رفاهی و برخی دیگر به دنبال توسعه بازار برای توسعه اقتصادی هستند.

این رویکردهای مختلف باعث وضع قوانین متفاوتی می‌شود به عنوان مثال اگر در ایالات متحده دولتی بر سر کار بیاید که رویکردی رفاه‌گرایانه داشته باشد، مجبور است برای برنامه‌های رفاهی خود مالیات را افزایش دهد. افزایش مالیات منجر به افزایش هزینه شرکت‌های سهامی شده که در نهایت منجر به کاهش ارزش سهام می‌شود. در عین حال رویکردهای رفاهی منجر به توزیع ثروت شده که این امر در نهایت منجر به افزایش رشد اقتصادی شده و تورم را افزایش می‌دهد.

بنابراین اهمیت دارد که چه دولتی در کدام کشور بر سر کار است و برنامه‌های این دولت در زمینه هزینه‌کرد دولت چیست. در این مجموعه از سری مقالات یوتوفارکس قصد داریم مبانی نظری و فلسفی عمده جهان را بررسی کنیم تا متوجه شویم دولت‌ها چگونه به جهان نگاه می‌کنند و این نوع نگرش چه تاثیری بر اقتصاد جهانی دارد.

در این مقاله قصد داریم در مورد کاپیتالیسم صحبت کنیم، مفهومی عام که با کج فهمی‌های گسترده‌ای در میان عوام مواجه شده است.

دوره مستر کلاس طلا

مشاهده رایگان دوره آموزشی طلا

قسمت 1 تا 3 دوره مستر کلاس طلا، جامع‌ترین و کامل‌ترین دوره آموزشی طلا را از طریق لینک زیر مشاهده کنید

تاریخچه کاپیتالیسم

کاپیتالیسم سیستم اقتصادی حاکم بر جهان غرب از زمان فروپاشی فئودالیسم است که در آن ابزار تولید نه در اختیار پادشاه و اشراف‌زادگان بلکه در اختیار سرمایه‌داران قرار می‌گیرد. در واقع در کاپیتالیسم، منشا قدرت نه زمین و اصل و نسب بلکه میزان ثروت و سرمایه است.

توسعه سرمایه‌داری به کشف ماشین بخار و استفاده آن در صنعت نساجی انگلستان نسبت داده می‌شود. پیش از آن انباشت ثروت در اروپا تنها از طریق زمین امکان پذیر بود به این معنی که اگر کسی زمین بیشتری داشت، می‌توانست ثروت بیشتری انباشت کند در نتیجه می‌توانست سربازان مزدور بیشتری استخدام کند و به واسطه زور باز هم زمین بیشتری کسب کند. اما مشکل اینجا بود که صنعت کشاورزی توان آن را نداشت که از حد خاصی بهره‌وری بیشتر ارائه کند. یک قطعه زمین مشخص هر سال مقدار مشخصی محصول می‌داد. همچنین امکان ذخیره سازی محصولات کشاورزی بسیار کم بود بنابراین به سختی امکان تجارت آن به نقاط دوردست وجود داشت. از طرفی امکان داشت سال‌های خاصی خشکسالی به وجود آید در نتیجه قدرت زمین‌دار یا فئودال به شدت کاهش می‌یافت چرا که امکان پرداخت پول به سربازان مزدور را نداشت و امنیت وی کاهش می‌یافت.

اما صنعت نساجی اینگونه نبود. امکان بهره‌وری حاصل از مقیاس در صنعت نساجی وجود داشت، سرمایه‌دار می‌توانست در زمانی که قیمت پارچه کاهش یافته آن را ذخیره کند یا حتی با استفاده از کشتی آن را به نقاط دور دست ارسال کند. در نتیجه سرمایه‌داران به قشر جدیدی تبدیل شدند که می‌توانند نفوذ سیاسی داشته باشند.

بنابراین اصل اولیه سرمایه‌داری انباشت سرمایه و بهره‌وری است. مسیحیت کاتولیک که در طول زمان با فئودالیسم توسعه پیدا کرده بود و بیشترین منفعت اقتصادی خود را از زمین‌داران و فئودال‌ها کسب می‌کرد، نمی‌توانست با این مساله کنار بیاید. سرمایه‌داران توسط کاتولیک‌ها افرادی خبیث تلقی شدند که تنها به فکر منفعت مادی خود بودند، اموال خود را احتکار می‌کردند و حاضر نمی‌شدند محصولات خود را به قیمت پایینی بفروشند در حالی که فئودال‌های قدیم در زمان‌هایی حتی حاضر بودند محصولات خود را رایگان به بازار عرضه کنند.

دریافت رایگان سیگنال فارکس

با عضویت در آکادمی ماکروترید، شما سیگنال، آموزش و گفتگو با تحلیلگران و اعضای آکادمی دریافت خواهید کرد.

در این زمان بود که ایده‌های پروتستانی تقویت شد. پروتستان‌ها بر خلاف کاتولیک‌ها، سخت‌کوشی را تشویق می‌کردند و ادعا می‌کردند سرمایه‌داران نتیجه تلاش خود را کسب می‌کنند. در اندیشه پروتستان، هرکس که به آباد کردن زمینی همت بگمارد، مالک آن زمین خواهد بود. این اندیشه از اعراب مسلمان وارد اندیشه غربی شده بود جایی که عمر ابن الخطاب از قول پیامبر اسلام (ص) نقل می‌کند:«هرکس به آباد کردن زمینی اقدام کند، به شرطی که کسی بر او پیشی نگرفته باشد، آن زمین متعلق به اوست.» این تفکر پس از جنگ‌های صلیبی به غرب رفته و در اندیشه جان لاک متجلی شد و در نهایت شالوده استعمار ایالات متحده را بنا نهاد.

در این زمان پادشاه انگلستان که خواهان جدا شدن از زیر سلطه کلیسای کاتولیک بود، مذهب پروتستان را مذهب رسمی اعلام کرد و بسیاری از متفکران اروپایی خصوصا در آلمان و ایتالیا که قصد خروج از زیر سلطه کلیسای کاتولیک و دادگاه‌های تفتیش عقاید را داشتند، انگلستان را مامن امنی برای خود یافتند.

 

معرفی فلسفه کاپیتالیسم: برای رفاه و توسعه

در همین زمان، کشورهای غربی توانسته بودند به استعمار آمریکا بپردازند. در نتیجه استعمار آمریکا، (در اینجا منظور آمریکای جنوبی است) طلای بسیار زیادی کشف شد و به اروپا آمد. این مساله اگرچه قدرت بسیار زیادی به کشورهای اروپایی داد و آنها توانستند درآمد کافی برای توسعه زیرساخت‌های صنعتی خود ایجاد کنند اما از طرف دیگر تورم را در اروپا بسیار بالا برد. برنده این تورم سرمایه‌داران بودند چرا که تورم قیمت محصولات را بالا برد اما دستمزدها را چندان افزایش نداد. اما از طرف دیگر به ضرر فئودال‌های قدیم بود. فئودال‌های قدیمی مجبور بودند هزینه زندگی بردگان یا سرف‌های خود را بپردازند اما سرمایه‌داران تنها با پرداخت دستمزد روزانه که مقدار بسیار کمی از سود آنها را شامل می‌شد، می‌توانستند کارگران را راضی نگه‌دارند. از طرفی همانطور که گفته شد سرمایه‌داران از صرفه‌جویی حاصل از مقیاس برخوردار بودند به این معنی که می‌توانستند با تولید انبوه کالا، هزینه تولید کالا را بین تعداد بسیار زیادی کالای تولیدی تقسیم کنند.

همانطور که گفته شد، با گسترش صنعت، باید تجارت نیز گسترش پیدا می‌کرد. تا پیش از کشف ماشین بخار، تولید وابسته به قدرت انسان بود. اما حال که ماشین بخار کشف شده بود، سرمایه‌دار می‌توانست تولید انبوه انجام دهد. اگر پیشتر یک کارگاه با ۱۰ کارگر می‌توانست روزی ۱۰۰۰ متر پارچه تولید کند، اکنون با قدرت ماشین بخار همان کارگاه با همان تعداد کارگر می‌توانست روزی ۱۰۰ هزار متر پارچه تولید کند. بدیهی است که مصرف این مقدار پارچه توسط افراد در یک جامعه امکان پذیر نیست بنابراین باید بازاری برای فروش این پارچه پیدا می‌شد. در اینجا بود که مرکانتیلیسم ایجاد شد. مرکانتیلیسم به زبان ساده می‌گوید که ارزش تولیدی (یا چیزی که به آن تولید ناخالص داخلی می‌گوییم) تنها از طریق تجارت افزایش می‌یابد. به این معنا که کشور تا زمانی که تولیدات خود را صادر نکند و در ازای آن طلا و نقره وارد کشور نکند، هیچ رشد و پیشرفتی حاصل نمی‌شود چرا که تا پیش از آن تنها طلا و نقره موجود در جامعه بین خود افراد داخل جامعه دست به دست می‌شود و چیز جدیدی خلق نشده است. (فراموش نکنم که در آن زمان پول همان طلا و نقره بوده است)

برای توسعه بیشتر تجارت، باید دولت‌های ملی تشکیل می‌شد. ساختار سیاسی اروپا در پیش از کاپیتالیسم به این صورت بود که امپراتور بالاترین رده بود. پس از آن پادشاه قرار داشت. پادشاه خراج‌گذار امپراتور بودد و باید سالانه به خزانه‌ امپراتور خراج خود را تسلیم می‌کرد در غیر این صورت باید اعلام می‌کرد که خراج‌گذار امپراتور نیست و عواقب اقدامش را می‌پذیرفت. در رده پایین‌تر اشراف‌زادگان بودند. دوک‌ها، کنت‌ها، بارون‌ها و… که هرکدام به میزان زمینی که داشتند، به مقامی منصوب می‌شدند. این اشخاص وظیفه اداره بخش‌های خاصی از حکومت را برعهده داشتند و باید خراج سالانه را به پادشاه تسلیم می‌کردند. همچنین هرگاه که پادشاه نیاز به سرباز داشت، این اشراف‌زادگان باید نیروی لازم برای ارتش پادشاه را جمع‌آوری می‌کردند و خودشان نیز در جنگ مشارکت می‌کردند.

در سیستم فئودالی، پادشاه در قوانین و نحوه اداره منطقه خاصی که در دست اشراف‌زادگان بود دخالت نمی‌کرد. به عنوان مثال ممکن بود دو دوک با یکدیگر بر سر زمین به جنگ بپردازند، مادامی که این دو دوک خراج سالانه را طبق برنامه تسلیم پادشاه کنند، پادشاه دخالتی در جنگ نمی‌کند. همچنین ممکن بود یک کنت علیه یک دوک سر به شورش بردارد و جایگزین او شود، اگر دوک جدید خراج را پرداخت می‌کرد، برای پادشاه تفاوتی نمی‌کرد که چه کسی پیروز شده و چه کسی شکست خورده است. همچنین دوک‌نشین‌های مختلف می‌توانستند قوانین متفاوتی داشته باشند. به عنوان مثال ممکن بود یک منطقه تجارت با سایر مناطق را آزاد بداند و منطقه دیگر چنین چیزی را آزاد نداند.

پر واضح است که در چنین سیستمی تجارت امکان پذیر نیست. به این خاطر که هیچ ثبات سیاسی در کار نبود و مشخص نبود که برای تجارت، فرد باید با چه کسی صحبت کند و چه قوانینی را باید رعایت کند. ممکن بود یک تاجر اقدام به ارسال پارچه و خز به یک کشور بکند اما تا زمانی که پارچه به آن کشور می‌رسید، قوانین تغییر کند و تجارت پارچه ممنوع اعلام شود. در اینجا بود که تاجر با زیان مواجه می‌شد.

در نتیجه این تعارضات، نیاز به دولت ملی و ناسیونالیسم به وجود آمد. به این معنی که یک دولت واحد در یک قلمرو وجود داشته باشد که قوانین ثابتی را در سرتاسر آن قلمرو اعمال کند. بدین ترتیب سرمایه‌داران می‌توانستند محصولات خود را به کشورهای دیگر صادر کنند و آن کشور نیز از مواهب تجارت با کشورهای دیگر بهره‌مند شود. در نتیجه این این نگاه ناسیونالیستی، ناپلئون ظهور کرد. جنگ‌های ناپلئونی باقیمانده فئودالیسم را برچید و جهان وارد دنیای ناسیونالیسم شد.

در نتیجه توسعه ناسیونالیسم، دولت‌ها به توسعه بنیان‌های صنعتی خود پرداختند تا بتوانند محصولات بیشتری صادر کنند و طلای بیشتری به اقتصاد وارد کنند. این فشار عمدتا بر کارگران وارد می‌شد. در آن زمان هنوز سیستم دموکراسی به طور کامل پیاده‌سازی نشده بود و هنوز پادشاهان قدرت را در دست داشتند. حتی در کشورهایی مانند فرانسه که عملا پادشاه قدرتی در دست نداشت، شورای حکمرانی یا رئیس جمهور قدرتی هم رده پادشاهان قدیم داشت. در نتیجه‌، قدرت اقتصادی سرمایه‌داری در دستان پادشاه قرار گرفته بود و او را به فردی توتالیتر تبدیل کرد. پیش از آن اشراف محلی قدرت پادشاه را محدود می‌کردند اما در سیستم سرمایه‌داری پادشاه قدرتی به مراتب بیشتر از پادشاهان قدیم داشت. به همین خاطر پیش از کاپیتالیسم مفهوم دولت توتالیتر وجود ندارد زیرا قدرت‌هایی بودند که قدرت پادشاه را محدود کنند، اما کاپیتالیسم با قدرتی که به پادشاه می‌دهد می‌تواند توتالیتاریسم را ایجاد کند.

توتالیتاریسم به بیان ساده به این معنی است که تمام مناسبات قدرت در یک سیستم سرمایه‌داری (یا سیستم مدرن) بر اساس نظرات یک شخص یا افراد وابسته به یک شخص سازماندهی شوند. در ابتدای مسیر سرمایه‌داری تمام کشورها توتالیتاریسم را تجربه‌ کرده‌اند. تنها برخی کشورها که مفهوم ناسیونالیسم به معنای اروپایی آن در این کشورها پیاده نشده است (مانند استرالیا، کانادا و ایالات متحده) این مرحله را طی نکرده‌اند اما سایر کشورها تا زمانی که دموکراسی در آنها پیاده‌سازی شود، مجبور هستند از مرحله توتالیتاریسم عبور کنند. این مرحله زمانی است که مناسبات اقتصادی سرمایه‌داری در کشور پیاده‌سازی شده است اما هنوز مناسبات سیاسی که همان دموکراسی است، پیاده‌سازی نشده است.

در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی، در اکثر کشورهای اروپایی توتالیتاریسم حاکم بود. قدرت اقتصادی رو به رشد این کشورها، به حاکمان مطلقه آنها این قدرت را می‌داد که با بهره‌کشی از کارگران پایه‌های صنعتی را رشد دهند. همچنین در همین زمان است که سیستم استعماری آغاز می‌شود. همانطور که گفته شد، سرمایه‌داری در این زمان به ایده‌های مرکانتیلیستی روی آورده بود و به دنبال ورود طلا به سرزمین مادر بود. به همین خاطر کشورهای هلند، انگلستان، اسپانیا، پرتغال، فرانسه و… شروع به استعمار کشورهای دیگر در آفریقا، آسیا و آمریکا کردند. سرمایه‌داران مهم‌ترین تشویق کننده این اقدامات بودند. در واقع کمپانی هند شرقی، برای اولین بار با ایده‌های استعماری وارد هند شد.

دلیل اینکه نام این کمپانی هند شرقی است این است که اروپاییان تا مدت‌ها پس از کشف آمریکا نمی‌دانستند که آمریکا با هند متفاوت است. به همین خاطر به سواحل کوبا و بخش‌هایی از آمریکای مرکزی هند غربی می‌گفتند و به سرزمین هند، هند شرقی اطلاق می‌کردند.

سرمایه‌داران با ورود به سرزمین‌های استعماری، منابع آن مناطق را به سرزمین اصلی خود می‌بردند. توجه داشته باشید که ایده‌های ناسیونالیستی هنوز در اکثر مناطق دنیا پیاده نشده است و همچنان سیستم‌هایی شبیه سیستم فئودالی در اکثر مناطق دنیا حاکم است. در نتیجه حمله به یک ناحیه توسط استعمارگرها زیاد مورد توجه پادشاهان نبود. تنها زمانی این مساله برای پادشاه مهم بود که آن منطقه از پرداخت خراج خودداری می‌کرد. همچنین در بسیاری از مناطق، برخی از حاکمان مستقل بودند و اگر استعمارگرها به آنها حمله می‌کردند، هیچکس به کمک آنها نمی‌آمد.

سرمایه‌داران برای استعمار راحت‌تر کشورها، به توسعه ادوات نظامی نظیر توپ پرداختند. بسیاری از افراد به اشتباه تصور می‌کنند که حکومت‌های اروپایی بودند که نبردهای استعماری را آغاز کردند. در حالی که این تصور درست نیست. در وهله اول سرمایه‌داران (البته با در اختیار داشتن حکم حکومتی اما به صورت مستقل) اقدام به ماجراجویی‌های استعماری کردند. دلیل اینکه حکومت‌ها در ابتدا وارد درگیری‌های استعماری نشدند این بود که ریسک چنین درگیری‌هایی بسیار بالا بود. بسیاری از کشتی‌های استعمارگران در مسیر ماجراجویی‌های استعماری غرق شد و تنها تعداد بسیار کمی از آنها می‌توانست به مقصد برسد. در نتیجه برای حکومت به صرفه نبود که درگیر نبردهای استعماری شود.

اقدامات استعمارگران در هر منطقه متفاوت از منطقه دیگر بود. در برخی از مناطق به بهره‌کشی از محلی‌ها پرداختند، در برخی از مناطق به توسعه زیرساخت‌ها پرداختند، در برخی دیگر دین مسیحیت را ترویج کردند و… اما به طور کلی در هر منطقه دو هدف را دنبال می‌کردند. ابتدا انتقال منابع ارزان آن منطقه به کشور خودشان و دوم فروش محصولات خود در آن منطقه. سرمایه‌دارانی که موفق به ایجاد کولونی یا منطقه استعماری در کشوری می‌شدند، حق تجارت در آن منطقه را به دست می‌آوردند و پس از آن اگر شرکت‌های دیگر قصد تجارت در آن منطقه را داشتند باید هزینه‌ای پرداخت می‌کردند. بدین ترتیب سرمایه‌داری سیستم پیچیده استعماری را پدید آورد.

باید توجه داشت که اقدامات استعماری در کشورها اگرچه بیش از همه به نفع استعمارگر بود، اما برای منطقه استعماری نیز فوایدی داشت. استعمارگرها مجبور به توسعه زیرساخت‌ها بودند. در بسیاری از مناطق آن دوران، اولین بندرها، اولین راه‌ها، اولین راه‌آهن، اولین مناطق تفریحی و بسیاری از امکانات دیگر را استعمارگران به مناطق استعماری می‌بردند. همچنین با ورود تاجران به منطقه استعماری، رونق اقتصادی نیز به منطقه می‌آمد و ثروت خوبی به محلی‌ها می‌رسید. به همین خاطر است که نیروهای استعماری توانستند چند دهه در بسیاری از کشورها باقی بمانند و حتی تا اواسط قرن بیستم نیز استعمارگران در جهان حضور داشتند.

اما مرکانتیلیسم روی تاریکی نیز داشت. اگر منابع به طور مرتب از منطقه ای خارج شود، به مرور منابع آن منطقه تمام شده و دیگر محیط مساعدی برای تجارت نیست. همچنین با خروج سریع منابع از یک منطقه، فقر در آن منطقه گسترده شده و شورش‌های محلی افزایش می‌یافت. در نتیجه امنیت دچار مشکل شده و تجارت مختل می‌شد. به همین خاطر استعمارگران پس از مدتی مجبور به ترک کشورهای استعماری شدند.

در همین زمان در اروپا به خاطر توسعه سریع سرمایه‌داری، کارگران شورش‌های متعددی را آغاز کرده بودند. همانطور که گفته شد، سرمایه‌داران برخلاف فئودال‌ها مسئولیتی در قبال کارگران خود نداشتند. در واقع هنوز قوانین کار به صورت امروز مدون نشده بود و سرمایه‌داران می‌توانستند بدون اینکه پاسخگوی هیچ نهادی باشند، از کارگران بهره‌کشی کنند. کارگران که مشاهده می‌کردند سرمایه‌داران به سرعت در حال ثروتمندتر شدن هستند در حالی که زندگی آنها تغییر زیادی نمی‌کند، اعتراضات و اعتصابات زیادی را صورت دادند. از طرفی همانطور که گفته شد، ثروت سرشار سرمایه‌داران به آنها نفوذ گسترده‌ای در دستگاه‌های سیاسی داده بود بنابراین حکومت‌ها به سرکوب اعتراضات پرداختند.

در همین زمان بود که جنبش‌های سوسیالیستی آغاز به کار کرد. این جنبش‌ها توانستند در مدت کوتاهی بسیاری از کارگران را با یکدیگر متحد کنند. در نتیجه‌ی این اتحاد جنبش‌های کارگری متعددی در سرتاسر اروپا شکل گرفت. مارکس و انگلس در چنین فضایی رشد کرده و ایده کمونیسم را برای اولین بار عرضه کردند.

با ورود به قرن بیستم، نگرش به سرمایه‌داری به شدت بدبینانه بود. همچنین گسترش ایده‌های ضد یهودی در اروپا نیز شدت گرفته بود. همانطور که گفته شد، مسیحیان کاتولیک در ابتدا به شدت با سرمایه‌داری مخالف بودند چرا که دریافت سود را جایز نمی‌دانستند. اما یهودیان و پروتستان‌ها با تفسیر جدید از شریعت توانستند دریافت سود از کار اقتصادی را مجاز جلوه دهند. در نتیجه طی چند دهه یهودیان به ثروت سرشاری دست پیدا کردند.

این سرعت در کسب ثروت منجر به آن شد که بدبینی گسترده‌ای علیه یهودیان شکل بگیرد. همچنین همانطور که گفته شد، ثروت سرمایه‌داران آنها را دارای نفوذ سیاسی در اکثر کشورها کرد. به عنوان مثال اسحاق پاشا، سفیر یهودی عثمانی در اتریش مجارستان و آلمان بود که نقش مهمی در اتحاد عثمانی با آلمان در جنگ جهانی اول ایفا کرد. همچنین کامیل برنار وزیر دارایی دولت عثمانی بود که اصلاحات اقتصادی این امپراتوری را بر عهده داشت. هنری مورگنتاو مدتی به عنوان وزیر خزانه‌داری دولت وودرو ویلسون خدمت کرد و نقش مهمی در تامین مالی حضور آمریکا در جنگ داشت. لئون برنار وزیر جنگ فرانسه در طول جنگ جهانی اول بود. نفتیل روچیلد بانکدار ثروتمند یهودی بود که نقش مهمی در تامین مالی انگلستان در جنگ جهانی اول داشت. در روسیه اگرچه در مورد یهودی بودن لنین شبهه وجود دارد اما یهودی بودن تروتسکی، دست راست لنین قطعی است.

این حضور یهودیان در سیاست کشورهای اروپایی زمینه‌ساز بدبینی به یهودیان در اروپا بود به طوری که بسیاری از متفکران شروع به تفکر در بابا «مساله یهود» کردند و ایده‌هایی مطرح شد مبنی بر اینکه یهودیان دیگر در اروپا زندگی نکنند و کشور مستقلی برای خود داشته باشند. مهم‌تر از همه اینکه یهودیان خود را نه به عنوان یک دین، بلکه به عنوان یک نژاد می‌دانستند. به همین خاطر حاضر نمی‌شدند در فرهنگ اروپایی ادغام شوند. بدبینی اروپاییان به یهودیان در کنار مقاومت یهودیان برای ادغام در اروپا باعث شده بود که تئوری‌های توطئه حتی در سطوح بالای سیاست در اروپا شدت بگیرد به طوری که در زمان جنگ جهانی اول، تمام کشورهای اروپایی یکدیگر را به تاثیرپذیری از یهودیان متهم می‌کردند. حتی پس از جنگ جهانی اول، بازندگان جنگ شکست را به گردن یهودیان می‌انداختند و معتقد بودند که به خاطر خیانت یهودیان در جنگ شکست خورده‌اند.

این در حالی بود که یهودیان تنها از موفقیتی که کسب کرده بودند آسیب می‌دیدند. حقیقت این است که کاتولیک‌ها به خاطر مسائل مذهبی علاقه‌ای به کار اقتصادی نداشتند و یهودیان زودتر از آنان پتانسیل سرمایه‌داری را درک کرده و از قدرت آن استفاده کردند. هیچ توطئه‌ای در کار نبود تنها قدرت سرمایه بود.

معرفی فلسفه کاپیتالیسم: برای رفاه و توسعه

بدبینی نسبت به سرمایه‌داری با رکود اقتصادی ویرانگر دهه ۱۹۳۰ به اوج خود رسید. رکود اقتصادی دهه ۱۹۳۰ بر اثر جریان‌های سرمایه‌ای رخ داد. پس از پایان جنگ داخلی در آمریکا، این کشور مکانی امن برای سرمایه‌داری شد. تا پیش از جنگ داخلی، ایالات متحده تنها شامل چند ایالت جدا از هم بود که قوانین در این ایالت‌ها تفاوت بسیار زیادی با هم داشت. بنابراین فضای مناسبی برای تجارت نبود. پس از جنگ داخلی، یکپارچگی بیشتری در این کشور ایجاد شد و منابع بکر و دست نخورده آمریکا را محیطی بسیار مطلوب برای سرمایه‌گذاران تبدیل کرده بود. بسیاری از افراد به امید یافتن طلا، بسیاری به امید یافتن نفت، بسیاری دیگر به امید زمین‌های کشاورزی کنار رود می سی سی پی و… به ایالات متحده سفر می‌کردند. همچنین در زمان جنگ جهانی نیز بسیاری از مردم اروپا و سرمایه‌داران برای دور ماندن از جنگ به آمریکا سفر کردند. این مساله ورود سرمایه به آمریکا را سرعت داد. در عرض چند دهه، ایالات متحده از یک کشور متوسط به کشوری در رده کشورهای ثروتمند تبدیل شد.

بورس ایالات متحده در اوج خود قرار داشت، بسیاری از افراد به دنبال یافتن فرصت‌های جدید به آمریکا سفر می‌کردند. دیگر هیچکس از مشکلات سرمایه‌داری نمی‌گفت بلکه همه برای برخورداری از این سیستم از دیگران پیشی می‌گرفتند تا اینکه در سال ۱۹۲۹ سقوط آغاز شد. پس از آن هراس بانکی سال ۱۹۳۰ رخ داد و بدبینی نسبت به سرمایه‌داری دوباره افزایش یافت.

در کشورهای اروپایی بسیاری از دولت‌های دموکراتیک سقوط کردند و به جای آن دولت‌هایی با ایده‌های سوسیالیستی و ناسیونالیستی برسر کار آمدند که مهم‌ترین آنها قدرت‌گیری حزب نازی در آلمان بود که ایده‌هایی شدیدا ناسیونالیستی بر مبنای برتری نژاد آریایی داشت.

پس از جنگ، اقتصاددانانی مانند جان مینارد کینز به فکر اصلاح سرمایه‌داری افتادند. در اثر این اصلاحات دولت‌های رفاه بر سر کار آمدند. دولت‌های رفاه تلاش کردند تا با توزیع ثروت، ایجاد مقررات کار، در نظر گرفتن کف حقوق، کاهش نابرابری و… اعتماد را به سرمایه‌داری برگردانند. در این دولت‌ها اگرچه همچنان سیستم سرمایه‌داری مبتنی بر اقتصاد بازار آزاد وجود داشت اما در کنار آن مقرراتی برای جلوگیری از استثمار کارگران نیز وضع شده بود.

همانطور که گفته شد، همواره در طول تاریخ نیروهای موجود در جامعه یکدیگر را خنثی می‌کنند یا از قدرت‌گیری زیاد یک نیرو جلوگیری می‌کنند. در گذشته اگرچه پادشاهان قدرت مطلقه داشتند اما این قدرت توسط اشراف زادگان محدود می‌شد. همچنین هنگامی که با افزایش قدرت سرمایه، به حاکمان قدرت توتالیتر داده شد، با اعتصابات و اجتماعات مردمی، مجلس‌های مشروطه شکل گرفت تا قدرت پادشاه و حاکم محدود شود. پس از آن هنگامی که سرمایه‌داران توانستند قدرت بیشتری بگیرند، با اتحاد کارگران و ایجاد احزاب کارگری قدرت سرمایه‌داران محدود شد. بنابراین اگرچه بسیاری علاقه دارند قدرت سرمایه‌داری را یک قدرت مطلقه و بسیار زیاد بدانند (که در طول تاریخ برهه‌های کوتاهی چنین بوده است) اما این قدرت به سرعت توسط قدرت‌های دیگر محدود شده است.

معرفی فلسفه کاپیتالیسم: برای رفاه و توسعه

پس از جنگ جهانی دوم و با شکل‌گیری دولت‌های ملی، دیگر سرمایه‌داری به خودی خود موضوعیت نداشت بلکه ما با دولت‌های کاپیتالیست و دولت‌های کمونیست (یا سوسیالیست) طرف بودیم که به آنها دولت‌های بلوک شرق و بلوک غرب گفته می‌شد. دولت‌های کمونیست موافق دخالت دولت و مخالف تجارت آزاد بودند در حالی که دولت‌های کاپیتالیست به دنبال آزادی گردش سرمایه و مخالف دخالت دولت بودند. اما در همین برهه دولت‌های رفاه اجازه نمی‌دادند تا ایده‌های سرمایه‌داری به شکل کامل پیاده‌سازی شود. درهای بسته شوروی و چین کشورهای کاپیتالیست را مجبور می‌کرد تا آنها نیز برای محافظت از اقتصاد داخلی تعرفه‌های سنگین وضع کنند.

پس از سقوط دولت‌های رفاه و با کاهش قدرت شوروی و چین در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، سرمایه‌داری جهانی شکل گرفت. ویژگی این مرحله از سرمایه‌داری جهانی شدن است. به این معنی که دولت‌های ملی از طریق تجارت با سایر کشورها توانستند به سرعت هزینه‌های تولید را کاهش دهند. همچنین همانطور که گفته شد، در دوره دولت‌های رفاه، دولت‌ها در کشورهای کاپیتالیست زیرساخت‌های بسیار زیادی ایجاد کرده بودند که نگهداری از این زیرساخت‌ها هزینه زیادی برای دولت داشت. با واگذاری این زیرساخت‌ها به بخش خصوصی، پتانسیل بسیار زیادی برای دولت‌های کاپیتالیست آزاد شد.

مقررات زدایی یکی دیگر از ویژگی‌های این مرحله از سرمایه‌داری است. با فروپاشی دولت‌های رفاه، قوانین و مقررات دست و پاگیر کاهش یافت و سرمایه‌داران توانستند به سرعت بر روی ایده‌های جدید سرمایه‌گذاری کرده و اقتصاد را رشد دهند. یکی از این ایده‌های جدید فناوری‌های ارتباطی است. تا پیش از دهه ۱۹۷۰، به خاطر مقررات در زمینه توسعه زیرساخت‌های تکنولوژی، امکان حضور فعال شرکت‌های تکنولوژی محور نبود اما با لغو این مقررات این شرکت‌ها به سرعت رشد کردند. همین رشد سریع شرکت‌های تکنولوژی منجر به حباب دات کام در سال ۲۰۰۰ شد.

با بحران مالی سال ۲۰۰۸ و با اوج‌گیری سریع کمونیسم به روش چینی، ایده‌های سرمایه‌داری یکبار دیگر در حال تعدیل است. اگرچه بسیار بعید است که سرمایه‌داری به روشی که مارکس معتقد بود از بین برود اما به نظر می‌رسد یکبار دیگر نیروهای سرمایه‌داری در حال تعدیل شدن هستند تا اثرات منفی جهانی شدن که از دهه ۱۹۷۰، بسیاری از کشورها را تحت تاثیر قرار داده است، خنثی شود.

انتقادات به سرمایه‌داری

تقریبا هیچ متفکری مخالف این مساله نیست که سرمایه‌داری مواهب بسیار زیادی به جامعه بشری ارائه داده است. حتی مارکس به عنوان بزرگترین و جدی‌ترین منتقد سرمایه‌داری، آن را یک مرحله ضروری برای نظریه کمونیسم خود عنوان کرد و در برهه‌هایی زبان به تمجید از سیستم سرمایه‌داری گشود. رشد اقتصادی، استفاده آزاد از امکانات اقتصادی، توسعه زیرساخت‌ها، رفاه جامعه جهانی، کاهش فقر و قحطی، گسترش تکنولوژی و… تنها بخش کوچکی از مواهبی است که سرمایه‌داری برای جامعه جهانی آورده است. بنابراین هیچکس نیست که به طور کامل مخالف سرمایه‌داری باشد اما منتقدان سرمایه‌داری به اثرات جانبی سرمایه‌داری انتقاد دارند و معتقد هستند باید سیستم جدیدی جایگزین سرمایه‌داری شود که مواهب آن را داشته و اثرات جانبی آن را کاهش دهد. در ادامه برخی از انتقادات به سرمایه‌داری را بیان می‌کنیم.

عدم رشد مطمئن

بسیاری از منتقدان به کاپیتالیسم ادعا می‌کنند که سرمایه‌داری از یک بی‌ثباتی ذاتی رنج می‌برد که از زمان ظهور صنعتی شدن همچنان وجود دارد. از آنجا که رشد سرمایه‌داری به خاطر انتظارات از سود است، در برهه‌هایی شاهد هجوم سرمایه به بخش‌های خاصی از جامعه یا تکنولوژی هستیم. در نتیجه آن تکنولوژی یا آن بخش از جامعه یا کشور نشانه‌هایی از رونق اقتصادی را نشان می‌دهد. اما این رونق و رشد اقتصادی به سرعت اشباع شده و از کنترل خارج می‌شود. در نتیجه سرمایه با کاهش سود مواجه خواهد شد و از آن بخش خارج می‌شود این مساله رکود را به همراه می‌آورد.

این انتقاد پیش از مارکس نیز به سرمایه‌داری وارد بود اما مارکس آن را به طور کامل و دقیق فرموله کرد. مارکس همچنین آینده سرمایه‌داری را به نوعی مونارشی صنعتی توصیف کرد که در آن شرکت‌های بزرگ می‌توانند از رونق لحظه‌ای صنعت به خوبی بهره‌مند شوند و از رکود جان سالم به در ببرند در نتیجه در زمان رکود، این شرکت‌ها می‌توانند شرکت‌های کوچک را خریداری کرده و باز هم بزرگتر شوند.

بعدها کینز ایده‌های مارکس را تعدیل کرد. کینز معتقد بود مشکل سرمایه‌داری رونق‌ و رکود دوره‌ای نیست بلکه ناتوانی در بهبود از رکود است. مارکس معتقد بود که سرمایه‌داری به هر طریقی پس از رکود دوباره به رونق باز می‌گردد اما کینز گفت که ممکن است پس از هر دوره رکود، بیکاری همچنان بالا باقی بماند و هرگز کاهش نیابد. بنابراین کینز توصیه کرد که دولت با مداخله تلاش کند تا بیکاری در دوره رکود کاهش پیدا کند.

کیفیت رشد

در جریان صنعتی شدن، اگرچه رشد اقتصادی صورت می‌گیرد اما در کنار آن رفتارهای اجتماعی و محصولات جانبی جدیدی نیز ایجاد می‌شود که لزوما مفید نیست. به عنوان مثال، آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل هشدار می‌دهد که تقسیم کار منجر به آن می‌شود که کارگران «موجوداتی احمق و نادان» شوند. همچنین مارکس از شبح از خود بیگانگی به عنوان بهای اجتماعی سرمایه‌داری یاد می‌کند.

از طرفی تولیدات کارخانه‌جات منجر به ایجاد پساب‌های صنعتی، آلودگی محیط زیست و تغییرات اقلیمی شده است. اگرچه امروزه کشورها به دنبال توسعه مسیرهای کاپیتالیستی برای حل مشکلات محیط زیستی هستند اما پیدا کردن راه‌حلی که هم سودآور باشد هم مشکلات محیط زیست را حل کند، به نظر مشکل می‌رسد.

نابرابری

سومین انتقاد به سرمایه‌داری مربوط به نابرابری است. کاپیتالیسم ثروت بسیار زیادی با خود به همراه آورده است و خط فقر را سیار بالا آورده است. امروزه بیش از ۹۰ درصد مردم به خوراکی‌هایی دسترسی دارند که در اکثر تاریخ بشر حتی در اختیار پادشاهان هم نبوده است. اما فاصله طبقاتی نیز به شدت افزایش پیدا کرده است. نقد به نابرابری در سرمایه‌داری به دو شکل مطرح می‌شود.

فرم خاص نابرابری، به نابرابری در سطوح مختلف جامعه می‌پردازد. به عنوان مثال در دهه ۲۰۰۰، در ایالات متحده پایین‌ترین پنجک (یک پنجم پایینی جامعه از نظر درآمدی) تنها ۳.۱ درصد از کل درآمد را دریافت می‌کردند در حالی که بالاترین پنجک بیش از ۵۰ درصد از کل درآمد را به خود اختصاص می‌دادند. همچنین نابرابری میان حقوق زن و مرد، میان حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی، میان قشرهایی از جامعه که از نظر تاریخی عقب مانده‌اند، میان مدیران و کارگران شرکت‌ها بسیار زیاد است و دائما در حال افزایش است.

فرم دیگر انتقاد به نابرابری، نابرابری در اصول خود بازار است. کاپیتالیسم ادعا می‌کند اگر بازار آزاد دستمزدها را تعیین کند، در نهایت به نقطه‌ای می‌رسیم که کارگران به اندازه سهم خود در تولید، دستمزد دریافت می‌کنند. با این حال منتقدان معتقد هستند که همواره کارگران دستمزد کمتری نسبت به سهمشان از تولید دریافت می‌کنند. مارکسیست‌ها معتقد هستند که به دلیل قدرت بالای کارفرمایان (و مازاد همیشگی نیروی کار در اقتصاد) کارگران به طور سیستماتیک همواره کمتر از ارزش کارشان دستمزد می‌گیرند. منتقدان دیگر معتقد هستند که به دلیل عدم حضور کارگران در جریان تصمیم‌گیری تولید هرگز نمی‌توانند به اندازه تلاش خود در امر تولید مشارکت کنند.

کاپیتالیسم در امروز

امروزه تقریبا تمام کشورهای جهان کشورهای جهان کاپیتالیستی هستند. به طور کلی کاپیتالیسم با مفاهیمی چون مالکیت خصوصی، انگیزه سود، بازار آزاد، آزادی اقتصادی و کاهش نقش دولت در اقتصاد شناخته می‌شود. اما همانطور که گفته شد، کاپیتالیسم در مسیر تکامل خود فراز و نشیب‌های متعددی را طی کرده است. از دولت‌های توتالیتر تا دولت‌های استعمارگر تا دولت‌های رفاه و دولت‌های حداقلی.

بسیاری از افراد بدون توجه به این سیر تکامل سرمایه‌داری، تصور می‌کنند که می‌توان به یکباره دولت حداقلی یا دولت رفاه را پیاده‌سازی کرد. همچنین بسیاری از حضور دولت‌های توتالیتر در اوایل قرن بیستم در کشورهایی مانند ایتالیا، روسیه، اسپانیا و… انتقاد می‌کنند در حالی که در مسیر سرمایه‌داری، حضور دولت‌های توتالیتر در برهه‌هایی از تاریخ برای ایجاد ناسیونالیسم ضروری به نظر می‌رسد.

همچنین بسیاری از طرفداران سرمایه‌داری، دولت‌های رفاه را نوعی انحراف از کاپیتالیسم و باعث تضعیف سرمایه‌داری می‌دانند در حالی که دولت‌های رفاه نشان دهنده انعطاف سرمایه‌داری و ضامن بقای آن می‌باشد.

امروزه حتی کشورهایی مانند چین که همچنان خود را کمونیست می‌دانند، به اصول کاپیتالیسم مانند بازار آزاد و تجارت آزاد پایبند هستند. در واقع زیست جهان امروزه بر پایه کاپیتالیسم صورت گرفته است. شاید بتوان تنها دو کشور کره شمالی و کوبا را خارج از دنیای کاپیتالیستی دانست که این مساله بیشتر به خاطر تحریم‌هایی است که علیه این کشورها وضع شده است. قطعا با کاهش یا حذف تحریم‌ها این کشورها نیز وارد بازار جهانی شده و سیاست‌های کاپیتالیستی در پیش می‌گیرند.

امروزه مشخص شده است که علی‌رغم تمام انتقادات به کاپیتالیسم، این سیستم پایدارترین و پرقدرت‌ترین سیستم برای توسعه اقتصادی و پیشرفت است.

با این حال، رشد اقتصادی و پیشرفت آن باعث مشکلاتی شده است. در اینجا متفکران طرفدار کاپیتالیسم در تلاش هستند تا با توسعه بیشتر تکنولوژی، مشکلات کاپیتالیسم را حل کرده و به ادامه بهتر آن کمک کنند. امروزه دیگر کمتر کسی در مورد آرمانشهر کمونیستی صحبت می‌کند، امروز همه به دنبال آن هستند که اصلاحات را درون سرمایه‌داری اعمال کنند.

کاپیتالیسم چیست؟

سرمایه‌داری یک سیستم اقتصادی است که در آن مالکیت و کنترل وسایل تولید (مانند کارخانه‌ها، زمین و منابع طبیعی) در درجه اول در دست افراد یا شرکت‌های خصوصی است. در یک سیستم سرمایه‌داری، قیمت‌ها و مقادیر تولید معمولاً توسط نیروهای عرضه و تقاضا در بازارهای آزاد تعیین می‌شود.

انواع کاپیتالیسم کدام است؟

سرمایه‌داری بازار آزاد: در این نوع سرمایه‌داری، دولت نقش محدودی در اقتصاد ایفا می‌کند و قیمت‌ها و مقادیر تولید عمدتاً توسط نیروهای عرضه و تقاضا تعیین می‌شود.

سرمایه‌داری مداخله‌گرا: در این نوع سرمایه‌داری، دولت نقش فعال‌تری در اقتصاد ایفا می‌کند و ممکن است برای تنظیم بازارها، ارائه رفاه اجتماعی و حمایت از زیرساخت‌های عمومی مداخله کند.

سرمایه‌داری دولتی: در این نوع سرمایه‌داری، دولت مالکیت یا کنترل اکثر وسایل تولید را در اختیار دارد و نقش پیشرو در برنامه‌ریزی اقتصادی ایفا می‌کند.

مدل سوسیال دموکرات: این نوع سرمایه‌داری ترکیبی از عناصر بازار آزاد و مالکیت دولتی است، با تمرکز بر ارائه رفاه اجتماعی و برابری اقتصادی.

مزایای کاپیتالیسم کدام است؟

کارایی: انگیزه سود در سرمایه‌داری می‌تواند منجر به تخصیص کارآمد منابع و نوآوری شود.

رشد اقتصادی: سرمایه‌داری با فراهم کردن انگیزه برای سرمایه‌گذاری و کارآفرینی، پتانسیل بالایی برای رشد اقتصادی دارد.

آزادی اقتصادی: سرمایه‌داری به افراد آزادی انتخاب در مورد نحوه خرج کردن پول خود، شغلی که انتخاب می‌کنند و شرکتی که برای آن کار می‌کنند، می‌دهد.

معایب کاپیتالیسم چیست؟

نابرابری اقتصادی: سرمایه‌داری می‌تواند منجر به تمرکز ثروت در دست افراد و شرکت‌های ثروتمند شود و به نابرابری اقتصادی دامن بزند.

ناکارایی بازار: بازارهای آزاد گاهی اوقات می‌توانند ناکارایی داشته باشند، به این معنی که ممکن است به طور کامل رفاه اجتماعی را به حداکثر نرسانند.

بحران‌های اقتصادی: سرمایه‌داری مستعد بحران‌های اقتصادی مانند رکود و افسردگی است.

آلودگی محیط زیست: فعالیت‌های اقتصادی در یک سیستم سرمایه‌داری می‌تواند منجر به پیامدهای منفی خارجی مانند آلودگی و تخریب محیط زیست شود که هزینه‌های آن را دیگران متحمل می‌شوند.

آینده کاپیتالیسم به کدام سمت است؟

آینده سرمایه‌داری نامشخص است. چالش‌های متعددی مانند نابرابری اقتصادی، تغییرات آب و هوایی و پیشرفت‌های هوش مصنوعی وجود دارد که می‌تواند بر شکل و عملکرد سرمایه‌داری در سال‌های آینده تأثیر بگذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید