تفاوت معامله گران بزرگ با معامله گران خوب
مقاله را با گزیدهای از کتاب Hedgehogging اثر Barton Bigg شروع میکنیم:
“تیم (اسم شخص) در یک دفتر آرام و جادار پر از مبلمان عتیقه، فرشهای شرقی نفیس با ظروف چینی در حومهای سرسبز از لندن و تنها با یک منشی کار میکند. حدس من این است که کسب و کار او ارزشی بیش از یک میلیارد دلار دارد که احتمالا نیمی از آن متعلق به خودش است. روی میز زیبای او یک پلاک کوچک قرار دارد که روی آن نوشته: «totis porcis» و کنار آن نیز یک خوک چینی کوچک نیز وجود دارد که روی آن نوشته: «خوک بودن شهامت میخواهد» فکر میکنم استنلی دراکن میلر، که این عبارت را اختراع کرده است، خوک را به او داده است.”
(totis porcis: عبارتی به زبان لاتین به معنی «همه خوک هستند». در میان معاملهگران ضرب المثلی وجود دارد تحت این عنوان که «وقتی شانس به تو رو کرد، مانند خوک حریص باش» به این معنا که اگر موقعیت مناسب از نظر ریسک به ریوارد نصیب معاملهگر شد، باید با حداکثر توان وارد معامله شود.)
برای به دست آوردن بازده طولانی مدت و زیاد، باید یک خوک باشید و اجازه دهید سود شما رشد کند. وقتی که اطمینان کمتری به معامله دارید، اهرم خود را کاهش دهید و با مقدار کم وارد معامله شوید. وقتی از تیم پرسیدم که چطور ضررهای اولیه خود را در کنار پیگیری ایدههای معاملاتی خودش کنترل میکرد و از دور خارج نشد، پاسخ داد: «با نزدیک ساحل ماندن…» (کنایه از در امنیت ماندن)
او گفت که پایههای دانش به مرور زمان به دست میآید. سپس به طور ناگهانی، یک رویداد یا اطلاعات جدید باعث به فکر فرورفتن شما میشود و در نهایت فرصتهای سرمایهگذاری کشف میشوند. شما نمیتوانید این فرآیند را با زور انجام دهید. باید منتظر باشید تا فرصت پیدا شود. در غیر این صورت «نزدیک ساحل بمانید»
چه چیزی معامله گران بزرگ را از معاملهگران خوب جدا میکند؟
پاسخ این است که بدانید چه زمانی حجم معامله را بزرگ کرده و کلِ خوک را بردارید.
اجازه بدهید توضیح دهم…
برای تبدیل شدن به یک معاملهگر خوب، باید بر مدیریت ریسک تسلط داشته باشید. مدیریت ریسک، پایه و اساس معامله موفق است. مدیریت ریسک هسته اصلی بقای شما در بازار برای طولانی مدت است.
پس از مدیریت ریسک، مدیریت معامله و پورتفو مورد بررسی قرار میگیرد. البته این موضوعات کاملا از مدیریت ریسک مجزا نیستند اما پیچیدگیهای بیشتری به تصمیمگیریها اضافه میکنند مانند زمان شناسایی سود (سیو سود) یا قرارگیری صحیح موقعیتها و…..
مدیریت ریسک و مدیریت معامله مهارتهای مهمی در راستای تبدیل شدن به یک معاملهگر خوب هستند. تمام معاملهگران خوب در این زمینهها استاد هستند.
اما چیزی که باعث میشود معامله گران بزرگ یک سر و گردن بالاتر از معاملهگران خوب باشند، مهارت در این است که میدانند چه زمان باید بزرگترین تورهای خود را پهن کنند. به عبارت بهتر شناخت زمان بالا بردن حجم معاملات، یعنی خوک بودن (Totis Porcis) چه موقع است؟
معامله گران بزرگ وقتی فرصت خوبی نصیب آنها شود، به خوبی میدانند که چگونه از آن بهرهبرداری کنند. قیمتگذاریهای اشتباهی که به ندرت در بازار رخ میدهد. زمانی که قیمت خیلی از ارزشگذاری منصفانه و منطقی منحرف شده است.
بیشتر بخوانید: بزرگترین معامله گران دنیا در بازار سهام و فارکس
به عنوان مثال در سقوط بزرگ سهام در ۱۹۲۹، جسی لیورمور ثروت زیادی کسب کرد. همچنین در ریزش بازار در ۱۹۸۷ و همچنین سقوط شاخص Nikkei ژاپن در ۱۹۹۰، پاول تئودور جونز پول خوبی به دست آورد. دراک و سوروس در سال ۱۹۹۲ با شرطبندی علیه بانک انگلیس او را شکست دادند. وارن بافت نیز استاد این کار است و نصف سرمایه خود را در شرکت امریکن اکسپرس (AXP) قرار داد. آن هم زمانی که قیمت آن بسیار ناچیز بود.
این همان چیزی است که ما FET مینامیم. تئوری بهره برداری از دمِ کلفت. (دمِ کلفت یا توزیع دمِ کلفت استعاره از زمانی است که قیمت یک چیز، خیلی از روند و روال عادی و بنیادین، منحرف شده است.)
بازارها و بازده سرمایهگذاران از یک قانون قدرتمند پیروی میکند، این قانون مانند قانون پارتو است. بازده به توزیع ۹۰/۱۰ پایبند است. این بدان معناست که در میان معاملهگران و سرمایه گذاران بزرگ، ۹۰ درصد از سود آنها، به طور متوسط فقط از ۱۰ درصد معاملاتشان حاصل میشود.
بیایید به موارد زیر از کتاب ریسک معاملهگری (Trading Risk) نوشته کنت گرانت (که با معاملهگرانی مانند کوهن، پاول جونز و دیگران همکاری کرده است) نگاه کنیم:
“چند سال پیش هنگام بررسی الگوهای سود و زیان (P/L) روند زیر را مشاهده کردم: تقریبا برای هر حساب معاملاتی که دیدم، اکثریت قریب به اتفاق سودها در تعداد انگشتشماری معامله متمرکز بود. هنگامی که این الگو را دیدم، تصمیم گرفتم فرضیه را بین نمونه بزرگی از مدیران پوتفو که داده های آنها در دسترس است، آزمایش کنم. به طور خاص، من معاملات را در حسابهای معاملاتی، بر اساس سودآوری آنها مرتب کردم. سپس به بالای لیست معاملات رفته و سود معاملات را با هم جمع کردم تا اینکه جمع کل با سود کلی حساب برابر شد.”
آنچه که من یافتم این فرضیه شگفتآور و مبهم را تقویت میکرد. تقریبا برای هرحساب، ۱۰ درصد معاملات پرسود، ۱۰۰ درصد یا بیشتر سود حساب معاملاتی را تشکیل میداد. در بسیاری از موارد، ۱۰۰ درصد سودآوری از کمتر از ۵ درصد معاملات ناشی میشد. علاوهبر این، این الگو به طور مداوم در سبکهای معاملاتی، کلاسهای دارایی، و شرایط مختلف بازار تکرار میشد. این یک مفهوم مهم است که پیامدهای گستردهای برای مدیریت پورتفو به همراه دارد که سعی میکنم برخی از آنها را بگویم.
برای شروع تصور کنید که کل سود شما، توسط ۱۰ درصد معاملاتتان بدست میآید. بنابراین، ۹۰ درصد دیگر معاملات شما سر به سر خواهد بود. یک لحظه فکر کنید. از هر ۱۰ معامله شما، ۹ معامله بدون سود خواهد بود.
این قانون برای تمام کلاسهای دارایی و سبکهای معاملاتی صادق است.
اینجاست که به مساله اصلی میرسیم. معاملهگران خوب نمیدانند چگونه این قانون قدرتمند را مهار کنند. در حالی که معاملهگران بزرگ این کار را میکنند. آنها ازاین قانون بهره برداری، و از آن به نفع خود استفاده میکنند.
دراکنمیلر در این زمینه میگوید: «وقتی وارد این حرفه شدم، اولین چیزی که از مشاور خود شنیدم این بود، که گاوها پول در میآورند، خرس ها پول در میآورند و خوکها ذبح میشوند.»
در اینجا قصد دارم به شما بگویم که من یک خوک بودم. (خوک استعاره از طمع کردن است.)
بیشتر بخوانید: روشهای مدیریت سرمایه برای محافظت و رشد حساب شما در فارکس
من قویا معتقدم تنها راهی که میتواند در دراز مدت، در کسب و کار ما ایجاد برتری کند، خوک بودن است. من فکر میکنم، متنوع سازی پورتفو، که امروزه به طور گستردهای در مدارس کسب و کار تدریس میشود، نادرستترین مفهوم است. اگر به تمام سرمایهگذاران بزرگ مانند وارن بافت، کارل ایکان، کن لگون و.. نگاه کنید، آنها در معاملات خود بسیار متمرکز هستند. آنها یک فرصت را کشف میکنند و با تمام قدرت روی آن شرط میبندند. این نوعی از فلسفه تکامل من است که شما در سال یک یا دو فرصت هیجان انگیز میبینید. اما بسیاری از مدیران مالی و افراد حقیقی را میبینید که تصور میکنند، باید سرمایهگذاریهای زیادی انجام دهند تا موفق شوند. در حالی که من میگویم تمام تخم مرغهای خود را داخل یک سبد بگذارید و تمام تمرکز خود را برای محافظت از سبد به کار ببرید.
اما چگونه میتوان یک خوک بود و باز هم مدیریت ریسک را به خوبی انجام داد. این جمله متناقض به نظر نمیرسد؟
میانگین معاملات شما، منجر به نتایج متقارن میشود. این بدان معنی است که قیمتگذاری در بازار به طور متوسط درست انجام میشود. بازار کارآمد است و توزیع بازده برای معاملات به طور تصادفی در میانه احتمالات قرار میگیرند.(سر به سر شدن نسبی معاملات). این معاملات به طور متوسط آلفا تولید نمیکنند. (معاملاتی با سود زیاد)
با استفاده از مدیریت ریسک و مدیریت معامله، یک معاملهگر خوب میتواند با کاهش معاملات با بازده منفی و متوقف کردن ضرر (کوتاه کردن ضررها)، بازدهی مثبت ایجاد کند اما روند صعودی آنها محدود به توزیع متوسط نتایج است و بیش از متوسط بازار نمیتوان کسب سود کرد که برای بازار بورس آمریکا، در بلندمدت نزدیک ۸ درصد یعنی مساوی با بازده سالانه شاخص بورس آمریکا در بلندمدت بوده است.
اما معاملهگران و سرمایه گذاران بزرگ متفاوت هستند. آنها در شناسایی نتایج نامتقارن و زمانهایی که قیمت انحراف زیادی از ارزشگذاری بنیادین دارد بسیار مهارت دارند. این معاملات، ریوارد به ریسک یا «بازده به ریسک» بسیار بالاتری دارند و توزیع نتایج احتمالی آتی آنها به شکل زیر است و میتوان با مورد ریسک قرار دادن مبلغی اندک، سودی چندین برابرِ آن ریسک کسب کرد.
و این معاملهگران نه تنها در تشخیص این فرصتها مهارت دارند، بلکه وقتی چنین فرصت را مشاهده کردند، تمام تخم مرغها را داخل یک سبد میگذارند و تا میتوانند از این خطای بازار استفاده میکنند. آنها میدانند که چنین فرصتهایی بسیار نادر هستند.
معامله گران بزرگ به این خاطر که میتوانند آینده را پیشبینی کنند، بزرگ نمیشوند. اساسا پیشبینی یک کار احمقانه است.
آنها به این دلیل بزرگ هستند که ذخیرهای از دانش و مهارت در تشخیص الگوها را در اختیار دارند. این به آنها امکان میدهد تا طیف وسیعی از امکانات یک مجموعه فرصت را ارزیابی کرده و مواردی را که ریسک به بازده آنها نامتقارن است، شناسایی کنند.
این افراد پایههای تجربی دارند که به آنها اجازه میدهد تا به صورت کاملا تهاجمی معامله کنند و در عین حال ریسک خود را مدیریت کنند. به بیان ساده آنها اطمینان به درستی کار خود دارند در حالی که اکثر معاملهگران خوب چنین اعتمادی ندارند. بنابراین معاملهگران خوب معاملههای خود را کوچک و قابل کنترل نگه میدارند.
بازگردیم به ابتدای متن. در آنجا به نقل از کتاب Hedgehogging گفتیم:« پایههای دانش به مرور زمان به دست میآید. سپس ناگهان با وقوع اتفاقی خاص و یا درز اطلاعات جدید، فکری به ذهن خطور میکند، وارد فرآیند پردازش شده و در نهایت فرصتهای سرمایهگذاری کشف میشوند. شما نمیتوانید این فرآیند را با زور انجام دهید. باید منتظر باشید تا فرصت پیدا شود.»
فرآیند تکاملی یک معاملهگر باید بر روی تسلط بر مدیریت ریسک متمرکز باشد. پس از آن مدیریت معاملات (باز نگه داشتن معاملات برنده تا حد امکان) و در نهایت پس از آنکه تجربیات مفید به مرور زمان انباشته شد، معاملهگر میتواند فرصتهای معاملاتی نامتقارن (ریسک به بازده بالا) را پیدا کند. در چنین زمانی معاملهگر میتواند به سراغ Totis Portis برود.
اما تا آن زمان بهتر است «نزدیک ساحل بمانید».
متن را با گفتهای از دراکنمیلر به پایان میرسانیم:
«راه ایجاد بازدهی بلند مدت بیشتر، حفظ سرمایه است. وقتی که نسبت به یک معامله برنده اطمینان پیدا کردید با تمام قدرت به سراغ آن بروید. خوک بودن شهامت میخواهد.»