سه روند مهم در اقتصاد مدرن که باید از آنها آگاه باشید

زمان مطالعه: 13 دقیقه

اقتصاد مدرن

اقتصاد مدرن

۱. جنگ علیه قراردادهای غیررقابتی

در طول چند دهه گذشته، بسیاری از اقتصاددانان به راه‌هایی برای افزایش دستمزد فکر کرده‌اند. ایده‌های زیادی ارائه شده است؛ از جمله افزایش حداقل دستمزد، توانمندسازی اتحادیه‌های کارگری، محدود کردن مجوزهای شغلی و غیره. اما یکی از محبوب‌ترین ایده‌ها، ممنوعیت قراردادهای غیررقابتی بوده است. قراردادهای غیر‌رقابتی (noncompete agreement)، بندهایی به قرارداد شغلی کارمند اضافه می‌کند که مشخص می‌کند اگر کارمند شرکت را ترک کند، برای مدت معینی برای رقیب آن شرکت کار نخواهد کرد. این نوع قرارداد بسیار مرسوم است، به طوری که حدود ۱۸ درصد از کارگران آمریکایی در حال حاضر تحت قرارداد غیررقابتی کار می‌کنند و این نوع قرارداد در همه صنایع رایج است. قراردادهای غیررقابتی‌ در بین کارکنان تحصیل کرده، بیشتر مشاهده می‌شود (از آنجایی که این افراد تمایل دارند دانش ارزشمند خود را در اختیار رقیب بگذارند)، اما به‌ طور شگفت‌انگیزی این موضوع در بین کارگران با سطح پایین تحصیلات نیز رایج شده است. معضل قراردادهای غیررقابتی‌ در سال ۲۰۱۶ سر و صدای زیادی در بین عموم پیدا کرد؛ یعنی زمانی که رستوران فست فود جیمی جان، توسط ایالت نیویورک به دلیل واداشتن کارگران با دستمزد پایین، برای امضای قراردادهای غیررقابتی تعطیل شد.

اکنون کمیسیون تجارت فدرال (FTC) این ایده را پذیرفته است که قراردادهای غیررقابتی تهدیدی برای رقابت سالم هستند و به همین دلیل پیشنهاد ممنوعیت کامل این نوع قراردادها در سطح ملی را داده است.

لینا خان، رئیس کمیسیون تجارت فدرال، در توییتی نوشت: «از هر پنج کارگر در ایالات متحده یک نفر مشمول بند عدم رقابت است که آنها را از تغییر آزادانه شغل و افزایش دستمزدها محروم کرده و باعث تضعیف رقابت منصفانه می‌شود. امروز FTC قانونی را برای منع شرکت‌ها از اعمال بندهای غیررقابتی بر کارگران خود پیشنهاد کرد

برای اقتصاددانانی که چند سالی است این موضوع را درخواست می‌کنند، باید خوشحال کننده باشد که می‌بینند دولت در حال رسیدگی سریع به تقاضای آنها است و در واقع پیشنهاد FTC به دنبال اقدامات مختلف اخیر در سطح دولتی علیه شرکت‌های غیررقابتی، داده شده است. بنابراین این ایده کم و بیش براساس یک اجماع ایجاد شده است.

حالا بیایید کمی در مورد اینکه چرا مردم فکر می‌کنند این کار باعث افزایش دستمزدها می‌شود، صحبت کنیم. اساسا اگر شما یک کارگر هستید، توانایی تغییر شغل برای شما دو مزیت دارد؛ اول اینکه به شما این امکان را می‌دهد تا کارفرمایی را پیدا کنید که مایل به پرداخت دستمزد بیشتر باشد و دوم می‌توانید به منظور اینکه کارفرمای فعلی حقوق شما را افزایش دهد یک مزایده به راه بیاندازید (حتی اگر در حد یک تهدید باشد). اگر امکان کار کردن در شرکت دیگری در همان زمینه برای شما وجود نداشته باشد، در شغل فعلی خود بیشتر گرفتار می‌شوید؛ به این معنی که اگر مایل به تغییر حرفه شغلی و یا مهاجرت نباشید، هر دستمزدی را که آن‌ها پرداخت می‌کنند، باید بپذیرید.

برای درک بهتر این نظریه، چند مثال می‌زنیم. لیپسیتز و استار (۲۰۱۹) در تحقیقی متوجه شدند که ممنوعیت قرارداد غیررقابتی در ایالت اورگان در سال ۲۰۰۸ برای کارگران ساعتی، باعث شد تا دستمزد کارگران کم دستمزد به طور کلی ۲ تا ۳ درصد افزایش پیدا کند و برای کارگرانی که قراردادشان بند غیررقابتی داشت، ۱۴ تا ۲۱ درصد افزایش پیدا کند. در تحقیق دیگری که توسط بالاسوبرامانیان و همکاران (۲۰۲۲) صورت گرفت، مشخص شد که ممنوعیت قرارداد غیررقابتی برای کارگران در بخش فناوری در هاوایی، اثرات مثبت مشابهی بر دستمزدها داشته است. نکته مهم این است که به نظر می‌رسد این افزایش دستمزدها، بسیار طولانی مدت هستند.

کسب‌وکارهایی که می‌خواهند از ابزارهای غیررقابتی استفاده کنند، اساسا با این استدلال که شرکت‌های غیررقابتی در وهله اول تمایل بیشتری به استخدام و آموزش کارگران دارند، با این موضوع مقابله می‌کنند، به این دلیل که خطر رفتن کارگران در اولین فرصت به سمت رقبای خود را کاهش دهند و کارگران نتوانند دانش ارزشمند و آموزش‌های گران قیمت را با خود به جای دیگری ببرند. شواهدی برای بخش آموزشی این استدلال وجود دارد. استار (۲۰۱۹) به تغییرات در قابلیت اجرایی قراردادهای غیررقابتی در سطح ایالتی توجه می‌کند و امکان معاوضه در این نوع قراردادها را برجسته می‌کند:

«یک افزایش از عدم اجرای قرارداد غیررقابتی به سطح متوسط قابلیت اجرای قرارداد، با ۱۴ درصد افزایش در هزینه آموزش دادن همراه است که معمولاً آموزش‌ها توسط شرکت داده می‌شود و برای ارتقا یا آموزش مهارت‌های جدید طراحی شده است. علیرغم افزایش هزینه آموزش، افزایش عدم اجرای قرارداد غیررقابتی به میانگین قابل اجرا بودن ​​با کاهش ۴ درصدی دستمزد ساعتی همراه بوده است. کارگرانی که تحصیلات کمتری دارند، در مواجهه با افزایش قابلیت اجرای قرارداد غیررقابتی نسبت به افراد تحصیل‌کرده‌تر، دستمزد کمتری دریافت می‌کنند.»

اما طرح این سوال از اهمیت بالایی برخوردار است که به عنوان یک جامعه، چرا باید برای توافقنامه‌هایی که با وجود آموزش بیشتر کارگران، دستمزد آنها را کاهش می‌دهد، ارزش قائل شویم. شما اساساً باید استدلال کنید که منافع اجتماعی داشتن نیروی کار بسیار آموزش دیده بیشتر از هزینه اجتماعی داشتن نیروی کار با دستمزد کمتر است و اثبات این استدلال کار سختی است.

همچنین یک بعد دیگر در بحث قراردادهای غیررقابتی وجود دارد که شامل نوآوری می‌شود. کسب‌وکارها معمولا استدلال می‌کنند که قراردادهای غیررقابتی به آن‌ها اجازه می‌دهد بیشتر در ساخت فناوری‌های جدید سرمایه‌گذاری کنند، زیرا اطمینان بیشتری دارند که ایده‌هایشان از طریق کارمندان بی‌وفا به رقبایشان درز نمی‌کند و در واقع شواهدی برای این امر نیز وجود دارد؛ کونتی در سال ۲۰۱۳ به این نتیجه رسید که در ایالت‌هایی که به شدت قراردادهای غیررقابتی را اجرا می‌کنند، شرکت‌ها تحقیقات ریسک‌پذیرتری را انجام می‌دهند.

اما استدلال مخالفان این است که قراردادهای غیررقابتی با جلوگیری از ورود شرکت‌های جدید به یک صنعت به دلیل آنکه نمی‌توانند کارمندان خوبی استخدام کنند، جلوی خلاقیت و نوآوری را می‌گیرند. در واقع مورخ برجسته سیلیکون ولی، آنالی ساکسینیان (AnnaLee Saxenian) از دانشگاه برکلی ادعا می‌کند که امتناع ایالت کالیفرنیا از اجرای قرارداد غیررقابتی بخش بزرگی از این مسئله بود که چرا صنعت فناوری اطلاعات به جای اینکه در ماساچوست، تگزاس یا جاهای دیگر گسترش پیدا کند در کالیفرنیا متمرکز شده است. شواهد زیادی برای حمایت از این استدلال نیز وجود دارد؛ مقالات جفرز (۲۰۱۹)، استار، بالاسوبرامانیان، ساکاکیبارا (۲۰۱۷) و همچنین سامیلا و سورنسون (۲۰۰۹) همگی نشان می‌دهند که قراردادهای غیررقابتی تعداد شرکت‌های تازه وارد به یک صنعت را کاهش می‌دهند.

ایجاد تعادل بین همه این ملاحظات دشوار است. می‌توان مدل‌های نظری ساخت، اما هیچ‌کس نتیجه‌گیری این مدل‌های نظری را باور نخواهد کرد. در واقع بیشتر بستگی به نوع اقتصادی دارد که ما فکر می‌کنیم در کل ارتقاء پیدا می‌کند. اقتصادی با شرکت‌های غیررقابتی قوی، بیشتر شبیه ژاپن خواهد بود؛ کارگران آموزش‌های بهتری خواهند دید، اما کمتر شغل خود را تغییر می‌دهند و حقوق کمتری دریافت می‌کنند، به این معنی که شرکت‌های بزرگ و قوی، تحقیق و توسعه بیشتری انجام خواهند داد، اما استارت‌آپ‌های جدید و تحول آفرین به دلیل کمبود نیروی کار از بازار خارج خواهند شد. بنابراین همه چیز بستگی دارد به انتخاب بین یک اقتصاد پویا و رقابتی و یک اقتصاد تحت سلطه شرکت‌های بزرگ و انحصارطلب. با مشاهده نتایج در ایالات متحده و ژاپن، به نظر می‌رسد گزینه اول بر دوم ارجحیت داشته باشد.

نکته: یک مدل (model) ، نظری چارچوبی است که محققان برای ساختار یک فرآیند مطالعه و برنامه‌ریزی نحوه نزدیک شدن به یک تحقیق خاص ایجاد می‌کنند. این می‌تواند به آنها اجازه دهد تا هدف تحقیقشان را مشخص کنند و دیدگاهی آگاهانه بسازند.

۲. آیا نوآوری در علم رو به افول است؟

یکی از نگران‌ کننده‌ترین روندها در بخش اقتصاد این است که هزینه‌ زیادی برای تحقیق می‌شود، اما به نظر نمی‌رسد که راندمان کار به همان سرعت رشد کند. مهمترین مقاله در این زمینه مقاله‌ بلوم و همکاران در سال ۲۰۲۰ است. پیشرفت فناوری نه تنها منبع اصلی همه ثروت‌های مادی در جهان است، بلکه موثرترین سلاح جهان در برابر چالش‌های وجودی مانند تغییرات اقلیمی است.در نتیجه این چشم‌انداز که پیشرفت ممکن است برای جوامع جهانی گران تمام شود، می‌تواند تا حدودی ترسناک باشد.

فرضیه‌های مختلفی وجود دارد برای اینکه چرا متوسط ​​بازدهی تحقیقات در یک روند نزولی قرار گرفته است. یکی از این فرضیه‌ها، فرضیه «سهل الوصول» نام دارد؛ یعنی تعداد معینی از اکتشافات نسبتاً آسان و نسبتاً پر تأثیر وجود دارند که باید انجام شوند و قبلاً اکثر آنها را انجام داده‌ایم. فقط یک جدول تناوبی، یک ساختار DNA و یک معادله شرودینگر وجود دارد، درست مثل اینکه فقط یک بار می‌توانید نیروی الکتریکی، موتور احتراق داخلی، نیمه‌رساناها و سیستم تصفیه فاضلاب را اختراع کنید.

فرضیه جایگزین «بار دانش» می‌گوید که چیزهای بزرگ و جدید زیادی برای کشف باقی مانده است، اما دانشمندان زمان کافی در زندگی خود برای کشف آنها را ندارند، زیرا مجموعه دانش موجود، مدام در حال افزایش است و آنها را ملزم به صرف هر چه بیشتر از عمر مفیدشان تنها برای یادگیری این دانش می‌کند. فرضیه‌های دیگری نیز وجود دارد، اما توجه به این نکته مهم است که این فرضیه‌ها با هم منافاتی ندارند.

به هر حال، مقاله بسیار جالبی به تازگی در نشریه طبیعت (Nature) منتشر شده است که هم شواهد جدید و هم دیدگاه جدیدی را در مورد این بحث ارائه می‌دهد. پارک، لیهی و فانک نویسندگان مقاله «با گذشت زمان، نوآوری در مقالات و اختراعات رو به افول است» استدلال می‌کنند که تحقیقات علمی سرنوشت‌ساز و تأثیرگذار به مرور کمیاب می‌شوند.

اساساً روشی که پارک و همکارانش در آن میزان « تحول آفرینی» یک مقاله را اندازه‌گیری می‌کنند، این است که چقدر باعث تحول در ادبیات می‌شود. اگر مقاله‌ای واقعا تحولی در دانش ایجاد کند، آن وقت باید استدلال کرد که مقالات بعدی در این زمینه تمایلی به استناد به تحقیقاتی ندارند که قبل از آن مقاله تحول آفرین انجام شده است. با وجود نیوتن، به ارسطو نیازی نیست. بنابراین نویسندگان، تحول آفرینی یک مقاله را با چیزی به نام شاخص CD، اندازه‌گیری می‌کنند. شاخص CD راست آزمایی می‌کند که کارهای بعدی که به مقاله‌ای استناد می‌کنند، همچنین به چیزهایی استناد کنند که خود آن مقاله نیز به آنها استناد کرده است. به عنوان مثال، اگر جیم مقاله‌ای بنویسد که به جیاکومو استناد کند و دیگو مقاله‌ای بنویسد که به جیم استناد کند، اگر دیگو نیز به جیاکومو استناد کند، شاخص CD مقاله جیم پایین می‌آید، زیرا این بدان معناست که احتمالاً مقاله جیم نتوانسته است مقاله جیاکومو را تحت الشعاع قرار دهد یا فراتر از آن عمل کند.

نویسندگان دریافته‌اند که معیار تحول آفرینی در زمینه‌های مختلف، هم برای مقالات و هم برای اختراعات در حال کاهش بوده است:

اقتصاد مدرن

اقتصاد مدرن

آنها استدلال می‌کنند که شباهت در میزان کاهش بین رشته‌های مختلف، مدرکی دال بر خلاف این ایده است که ما به دنبال چیزهای «سهل الوصول» هستیم، زیرا انتظار نداریم که اکتشافات آسان با سرعتی مشابه در زمینه‌های مختلف به دست آیند. با این حال نمی‌توان با اطمینان این استدلال را پذیرفت. برای اختراعات همه خطوط با هم مطابقت دارند، اما برای دسته‌بندی‌های گسترده مقالات علمی، خیلی با هم مطابقت ندارند.

هنگامی که می‌بینید استنادها در تمامی زمینه‌ها به طور همزمان به یک شکل تغییر می‌کنند، به یک چیز بدیهی که می‌توان به آن شک کرد این است که قواعد استناد کردن در سطح دانشگاهی در حال تغییر است. شاید استناد به آثار قدیمی‌تر، حتی اگر اشتباه و بی‌فایده باشند، اکنون مرسوم‌تر است. شاید یک منتقد همتای متخاصم، محققان را مجبور به استناد به آثار منسوخ خود می‌کند. نویسندگان سعی می‌کنند که این فرضیه را از طریق سه روش بررسی کنند: ۱) استفاده از چندین جایگزین مشابه برای شاخص CD که برای مقالاتی با شیوه‌های استناد غیرمعمول تنظیم می‌شوند، ۲) کنترل تعداد زیادی از متغیرها، ۳) انجام چند شبیه‌سازی که در آنها شبکه استنادها را بازآرایی می‌کنند، در حالی که بعضی از ویژگی‌های عددی خاص را ثابت نگه می‌دارند. برای همه این روش‌ها، آن‌ها متوجه شدند که معیار تحول آفرینی آنها همچنان کاهش می‌یابد.

در حقیقت، اگرچه هیچ یک از این روش‌ها کاملا قانع کننده نیستند (البته خوب است که این روش‌ها را امتحان کردند)، اما هیچ یک از آنها واقعا‌ این ایده را رد نمی‌کنند که تغییری فرهنگی یا نهادی در بین محققان، انگیزه استناد به کارهای قدیمی‌تر و کمتر مرتبط را افزایش داده است. به نظر می‌رسد که همه آنها احتمالاً نسبت به متغیر وابسته، شرطی می‌شوند، با این فرض که تغییر در فرهنگ استناد باید به نحوی با چیزی که آنها اندازه‌گیری می‌کنند، متفاوت باشد. بنابراین در این زمینه لازم است تلاش بیشتری صورت بگیرد، زیرا تغییر فرهنگ دانشگاهی دلیل واضحی است که چرا رشته‌های کاملا مجزا ممکن است همه یکسان به نظر برسند.

یک توضیح جایگزین این است که دانشگاه و قانون ثبت اختراع هر دو تغییر کرده‌اند تا حجم فزاینده‌ای از تحقیقات بیهوده را ترویج دهند (به عنوان یک مکانیسم سیگنال برای مشاغل دانشگاهی و استفاده از ثبت اختراع به عنوان یک سلاح قانونی در صنعت به جای اینکه در واقع محصولات جدیدی ایجاد کنند یا ایده های جدیدی ارائه دهند). برای اثبات این واقعیت می‌توان گفت که تعداد انتشارات از دهه ۵۰ یک رشد انفجاری را تجربه کرده است، در حالی که بر اساس شمارش پارک و همکارانش، تعداد کل مقالات بسیار «تحول آفرین» در بیشتر زمینه‌ها ثابت مانده است (و در واقع در علوم زیستی افزایش یافته است). این موضوع می‌تواند نشان دهد در عین حال که در حال یافتن چیزهای خوب هستیم، به افراد زیادی نیز پول می‌دهیم تا کارهای بیهوده‌ای انجام دهند. بلوم و همکاران نیز به این نتیجه‌ رسیدند که تعداد محققان، بدون افزایش رشد بهره‌وری افزایش یافته است. شاید اکثر این افراد، محققان خیلی خوبی نیستند.

پارک و همکارانش ادعا می‌کنند که این یک راه حل نیست، زیرا وقتی فقط به نشریات برتر نگاه می‌کنند، شاهد همان سطح از کاهش در تحول آفرینی هستند. اما فرض را بر این می‌گذارند که نشریات برتر در پیدا کردن و انتشار کشفیات مهم، خوب عمل می‌کنند که این هم ممکن است حقیقت نداشته باشد. در هر صورت، احتمالاً فرضیه «یا انتشار یا نابودی» نیز سزاوار بررسی‌های بیشتری است (طبق این فرضیه برای موفقیت در یک حرفه دانشگاهی حتماً باید آثار دانشگاهی منتشر کرد، این نوع فشار عموماً در دانشگاه‌های تحقیقاتی از جاهای دیگر قوی‌تر است).

توضیح ترجیحی نویسندگان برای کاهش میزان تحول آفرینی این است که محققان از «بخش‌های محدودتری» از دانش موجود استفاده می‌کنند. اما شواهد نشان می‌دهند که تنوع استناد کردن در رشته‌های مختلف کاهش یافته است، به عبارت دیگر همه روزه مقالات بیشتری به موارد مشابهی استناد می‌کنند. آنها همچنین چند معیار دیگر که کمتر قانع کننده هستند را ارائه می‌‌دهند (مثلا میانگین سنی استنادها در حال افزایش است؛ اما این فقط نتیجه سرفصل است که مجددا بیان می‌شود). در هر صورت، توضیح کمی برای این که چرا این اتفاق می‌افتد یا اینکه چرا روند در همه زمینه‌ها مشابه است، ارائه می‌دهند. چرا زیست شناسی، علم مواد و علوم اقتصاد همگی با سرعتی تقریباً یکسان به سمت دانشی محدودتر حرکت می‌کنند. شاید روندی که نویسندگان آن را برجسته می‌کنند، ناشی از تفکر گروهی یا اثر سیلو (silo effect) باشد، اما چرا این نیروها باید به طور مساوی در زمینه‌های مختلف دقیقا در یک زمان اعمال شوند؟ نویسندگان باید از نقدی که بر فرضیه «سهل‌الوصول» می‌کنند، بهره برده و آن را در توضیح انتخابی خودشان نیز استفاده کنند!

نکته: اثر سیلو عبارتی است که معمولاً در جوامع تجاری و سازمانی برای توصیف فقدان ارتباطات و اهداف مشترک بین بخش‌های یک سازمان استفاده می‌شود. اثر سیلو ممکن است به عنوان گروهی از کارکنان تعریف شود که تمایل دارند به عنوان واحدهای مستقل در یک سازمان کار کنند.

اما به هر حال، این امکان نیز وجود دارد که این نرخ کاهش در همه زمینه‌ها آنطور که نویسندگان ادعا می‌کنند، یکنواخت نباشد. پیر آزولای، یکی از برجسته‌ترین اقتصاددانان که روی چنین موضوعاتی کار می‌کند، در توییتر به این مقاله پاسخ داد. او تنها با نگاهی به مقالات علوم زیستی، معیارهای تحول آفرینی را مشابه آنچه که توسط پارک و همکارانش استفاده شد، محاسبه کرد و دریافت که کاهش تحول آفرینی اساساً در دهه ۸۰ متوقف شده است:

اقتصاد مدرن

اقتصاد مدرن

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که سایر محققین باید مقاله پارک و همکارانش (۲۰۲۳) را به طور کامل مطالعه کنند و هم نظریه‌های نویسنده و هم اعتبار داده‌های آنها را مورد آزمایش قرار دهند. اما شکی نیست که نمی‌توان نقش مهم پارک و همکارانش را در این تحقیقات و مبحث انکار کرد و اینکه درباره این اثر سال‌ها صحبت خواهد شد.

۳. اقتصاددانان کلان به نحوه عملکرد تورم فکر می‌کنند

به طور کلی، به نظر می‌رسد این روزها مطالعه جدی در مورد پدیده تورم انجام نگرفته است و درباره‌ آن به اندازه کافی نظریه‌پردازی نشده است، چراکه بیشتر نظریه‌های موجود مربوط به دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی هستند. دلیل چنین امری احتمالاً چندین دهه تورم پایین است که تا سال ۲۰۲۱ اقتصادهای بزرگ جهان از آن برخوردار بوده‌اند. باید توجه داشت که اقتصاد کلان تمایل به تمرکز به مسائل حال حاضر دارد نه آینده. اما به هر حال، مطرح شدن مجدد این موضوع اتفاق خوبی است.

این بحث حول موضوعی شکل گرفت که اولیویه بلانچارد نوشت و در آن ادعا کرد که تورم نتیجه یک تضاد توزیعی است.

نکته: تضادهای توزیعی، تعارضاتی هستند بر سر اینکه چه کسی چه چیزی و چه مقدار به دست می‌آورد. کالایی که قرار است توزیع شود معمولاً ملموس است، مثلاً پول، زمین، خانه‌های بهتر، مدارس بهتر و یا مشاغل بهتر. اما کالایی که باید توزیع شود نیز می‌تواند ناملموس باشد.

اولیویه بلانچارد در توییتی نوشت: «باید به نکته‌ای که اغلب در بحث تورم و سیاست بانک مرکزی گم می‌شود، توجه کرد. تورم اساساً نتیجه تضاد توزیعی بین شرکت‌ها، کارگران و مالیات دهندگان است. تورم تنها زمانی متوقف می‌شود که بازیکنان مختلف مجبور به پذیرش نتیجه شوند.»

نکته اساسی این است که در یک نظریه استاندارد برای تورم، شرکت‌ها سعی می‌کنند قیمت‌های خود را افزایش دهند، زیرا دستمزد کارگران بالا می‌رود و تقاضای کارگران برای دستمزد بالاتر نیز به دلیل بالا رفتن قیمت‌ها افزایش می‌یابد و این روند دوطرفه در تلاش برای برتری یک‌طرفه منجر به تورم می‌شود. پل کروگمن این ایده را در مقاله‌ای کوتاه با عنوان «نظریه بازی فوتبال تورم» توضیح داد؛ او این روند را به بازی فوتبال تشبیه کرد که در آن همه تماشاچی‌ها سعی می‌کنند بایستند تا بهتر از دیگران بازی را ببینند و نتیجه این می‌شود که هیچ‌کس نمی‌تواند بهتر از آنچه قبلا می‌توانست ببیند و حالا پاهای همه خسته شده است. در این قیاس، فدرال رزرو با کم کردن جذابیت بازی همه را وادار به نشستن می‌کند، اینگونه به بهای افزایش بی‌حوصلگی، خستگی را کاهش می‌دهد.

هم بلانچارد و هم کروگمن از خود می‌پرسند که آیا راه بهتری وجود ندارد؟ اگر همه توافق می‌کردند که بنشینند، حتی زمانی که بازی در هیجان‌انگیزترین حالت خود است، آنگاه می‌توان بدون هزینه، تعادل خوبی را ایجاد کرد. بلانچارد و کروگمن مشتاق برنامه‌ریزی خاصی هستند که در آن دولت اساساً بین شرکت‌ها و کارگران هماهنگی ایجاد می‌کند و شرکت‌ها را متقاعد می‌کند که در صورت عدم تقاضای دستمزد بیشتر، قیمت‌ها را افزایش ندهند. احتمالا می‌توان چنین چیزهایی را با تئوری بازی مدل‌ سازی کرد، اما چه کسی حقیقتاً می‌داند که چنین موضوعی در زندگی واقعی عملی می‌شود یا نه (بلانچارد نسبت به این موضوع خوشبین نیست).

اکنون، ممکن است توصیف بلانچارد و کروگمن از تورم را به عنوان مارپیچ دستمزد-قیمت (wage-price spiral) تشخیص دهید. اگرچه برخی مانند جیسون فورمن، از تورم فعلی به عنوان یک مارپیچ دستمزد-قیمت صحبت کرده‌اند، اما اکثر مردم این نظریه را رد کرده‌اند، به خاطر این واقعیت ساده که سرعت رشد دستمزدها همگام با سرعت رشد قیمت‌ها نیست. اما ایوان ورنینگ، یکی از جوان‌ترین و برترین اقتصاددانان کلان، استدلال می‌کند که حتی با وجود کاهش دستمزدهای واقعی، می‌توانید یک مارپیچ قیمت-دستمزد را داشته باشید.

در اصل، تلاش کارگران برای همگام سازی بین سرعت رشد دستمزدهایشان با سرعت رشد قیمت‌ها به شکست منجر می‌شود و این فرآیند، تورم را حتی بیشتر می‌کند. در مدل ورنینگ، حتی وقتی که تورم ناشی از شوک تقاضا باشد، مادامی که قیمت‌ها راحت‌تر از دستمزدها تغییر کنند و تولید به نهاده‌های زیادی نیاز داشته باشد که به راحتی نتوان آن را با نیروی کار بیشتر جایگزین کرد، چنین اثری به وجود خواهد آمد. این مدل بسیار منظم است، اگرچه پیش‌بینی‌های عجیبی در مورد بالا و پایین رفتن دستمزدهای واقعی می‌کند.

ریکاردو ریس (یکی دیگر از اقتصاددانان کلان برجسته) پس از آن وارد عمل شد تا دلیل دیگری ارائه دهد که چرا مارپیچ قیمت-دستمزد ممکن است بهترین راه برای درک تورم فعلی نباشد. او خاطر نشان کرد که اگرچه نیروی کار به عنوان مهم‌ترین هزینه متغیری به نظر می‌رسید که شرکت‌ها در دهه ۷۰ با آن مواجه بودند، اما اخیراً سهم نیروی کار از درآمد با هزینه‌های شرکت‌ها ارتباط چندانی نداشته است. به عبارت دیگر، اگر نیروی کار آنقدرها عامل مهمی در هزینه‌های شرکت‌ها نباشد، شاید دلیل زیادی وجود نداشته باشد که فکر کنیم کارگرانی که خواهان دستمزد بالاتر هستند، در حال حاضر تورم را افزایش می‌دهند.

اما ورنینگ اشاره می‌کند که مدل جدید او کمی با مدل استاندارد متفاوت است. در مدل او، اگرچه نیروی کار مهم‌ترین ورودی تولید نیست، اما تقاضای برای نیروی کار و دستمزد منجر به تورم می‌شود. او استدلال می‌کند که اگر این فرضیه را تغییر دهید، هنوز هم مارپیچ قیمت-دستمزد وجود خواهد داشت.

این موضوع باید نشان دهنده این باشد که چه چیزی در مورد نظریه کلان ناامید کننده است. تغییرات به ظاهر بی‌ضرر یا مبهم در فرضیات می‌تواند نتایج یک مدل را کاملا تغییر دهد، به طوری که کل تصور ما از اینکه ریشه تورم چیست، دچار تحول شود. این تغییرات با پیامدهای سیاستی مهم و بزرگی همراه هستند، مثلاً متقاعد کردن کارگران به عدم درخواست دستمزدهای بالاتر در ازای عدم افزایش قیمت‌ها از سوی شرکت‌ها، به منظور کنترل تورم. سرنوشت کارگران بی‌شماری می‌تواند به یکی از مدل‌هایی که شبیه یک اسباب‌بازی ساده‌ شده هستند و ما ایمان بیشتری به آن مدل داریم، بستگی داشته باشد.

اما به هر حال، جای خوشحالی دارد که اقتصاددانان کلان بار دیگر به جدیت به این مسائل فکر می‌کنند.

 

منبع: noahpinion.substack

«برای پیگیری اخبار روز و فوری فارکس و بازارهای جهانی به کانال تلگرام UtoFX بپیوندید.»

بیشتر بخوانید: 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید