مردم شیلی به تازگی، پیشنویس قانون اساسی جدید را در پای صندوقهای رای رد کردند. این پیشنویس در پاسخ به اعتراضات گسترده سراسری در سال ۲۰۱۹ ارائه شده بود؛ اعتراضاتی وسیع که در بدو امر، بر سر مسائل اقتصادی آغاز شد، اما به مرور به جنبشی گستردهتر برای رد کامل میراث دیکتاتور پیشین شیلی آگوستو پینوشه (Augusto Pinochet) تبدیل شد؛ دیکتاتور مخوف شیلی که که تحت حاکمیت او قانون اساسی فعلی در سال ۱۹۸۰ به رسمیت رسید.
در ایالت متحده، پینوشه غالبا در حد یک موضوع بحث در مناظرات اقتصادی است. در واقع، آگوستو پینوشه، یک دیکتاتور بیرحم بود که هزاران نفر را کشت و دهها هزار نفر دیگر را شکنجه، زندانی و یا تبعید کرد. بسیار قابل درک است که مردم شیلی بخواهند هر بخشی که مربوط به میراث او میشود را از بین ببرند، اما در ایالت متحده، این سیاست اقتصادی او است که دههها بعد نیز مورد بحث قرار میگیرد. بعضی از آزادیخواهان بر این باورند که علیرغم خشونتی که وی در رژیم خود داشت، سیاستهای اقتصادی او منجر به موفقیت چشمگیری در ارتقا استانداردهای زندگی در شیلی شد.
میلتون فریدمن (Milton Friedman)، اقتصاددان برجسته و متفکر آزادیخواه در آن زمان، از اتفاقی که برای شیلی افتاد به عنوان «معجزه شیلی» یاد کرد. در حقیقت، گروهی از اقتصاددانان شیلیایی معروف به پسران شیکاگو (Chicago Boys)، که تعدادی از آنها زیر نظر فریدمن در دانشگاه شیکاگو تحصیل کرده بودند، به پینوشه مشاوره دادند. چندین دهه بعد، حتی تا به امروز، تعدادی از افرادی که عضو حزب راست سیاسی هستند، به این معجره اعتقاد دارند. به عنوان مثال، آنچه برت استفنز (Bret Stephens) در سال ۲۰۱۰ در مقالهای با عنوان “چگونه میلتون فریدمن شیلی را نجات داد؟” در وال استریت ژورنال منتشر کرد، نمونهای از اعتقاد به این معجزه بود.
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]در سال ۱۹۷۳، یعنی سالی که دولت سالواردور آلنده (Salvador Allende) که دولتی بر مبنای اصول اولیه چاویستایی بود (Chavista government)، توسط ژنرال آگوستو پینوشه سرنگون شد، شیلی وارد یک آشفتگی اقتصادی شد. در آن سال نرخ تورم سالیانه شیلی از ۱۰۰۰ درصد تجاوز کرده بود، ذخایر ارزی به طور کامل تخلیه شده بود و سرانه تولید ناخالص داخلی شیلی به سختی با کشور پرو برابری میکرد و بسیار کمتر از آرژانتین بود. در این اوضاع و احوال پینوشه جانشینی از پسران شیکاگو را در پستهای ارشد اقتصادی منصوب کرد. نکته جالب اینکه تا سال ۱۹۹۰ که آگوستو پینوشه قدرت را واگذار کرد، سرانه تولید ناخالص داخلی شیلی ۴۰ درصد (به نرخ دلار سال ۲۰۰۵) افزایش یافته بود، در حالی که آرژانتین و پرو در رکود به سر میبردند.[/aux_quote](نکته: Chavista government یک ایدئولوژی سیاسی جناح چپ، مبتنی بر ایدهها، برنامهها و سبک دولتی مرتبط با رئیس جمهور سابق ونزوئلا، هوگو چاوز است که حامیان و پیروان مکتب او را چاویسمو یا چاویستاس مینامند.)
و در اینجا اَکسِل کایزر (Axel Kaiser) در سال ۲۰۲۰ برای موسسه کاتو مینویسد:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]به دنبال آزمون ناموفق مارکسیستی رئیس جمهور شیلی، سالوادور آلنده، یک انقلاب بازار آزاد به رهبری گروه به اصطلاح پسران شیکاگو در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به وجود آمد و شرایط لازمه را برای کشور شیلی ایجاد کرد تا یک «معجزه اقتصادی» را تجربه کرده و توجه جهانی را به خود جلب کند. همانطور که گری بکر (Gary Becker)، برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۹۷ بیان کرد: «شیلی به الگویی اقتصادی برای تمام کشورهای توسعه نیافته (کشورهایی که از لحاظ اقتصادی و استانداردهای زندگی در سطوح پایینی قرار دارند) بدل شد.»[/aux_quote]حتی پل کروگمن (Paul Krugman) در کتابی که در سال ۲۰۰۸ به رشته تحریر درآورد، اصلاحات اقتصادی پینوشه را «بسیار موفق» خواند.
برای بسیاری، پینوشه در قالب مدلی مشهور، که اقتدارگری و استبداد را در کالبدی مدرن ایجاد کرده بود، بدل شده است؛ کسی که مردم خود را سرکوب میکند، اما استانداردهای زندگی مادی آنها را ارتقا میبخشد! مناظره بر سر میراث اقتدارگرایان مدرن شده، چه در جناج چپ باشند و چه راست، برای پاسخ به این سوال که «آیا برای بدست آوردن رفاه مادی، باید برخی از حقوق بشر را فدا کرد؟»، عموما در چارچوب سیاست و اقتصاد در مقابل هم قرار میگیرد.
اما زمانی که بحث پینوشه به میان میآید، به نظر میرسد مقدمات این بحث ناقص است؛ چرا که میراث اقتصادی پینوشه به هیچ عنوان یک معجزه اقتصادی نیست.
رکورد رشد پینوشه
برای درک واقعیت مطلب، در ابتدا، نگاهی به رشد اقتصادی واقعی شیلیاییها، در دوران پینوشه بیاندازیم. او از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۰ قدرت را در دست داشت و طی این مدت، استاندارهای زندگی در شیلی، تنها ۳۰ درصد و نرخ رشد سالانه فقط ۱.۵ درصد رشد داشت. این میزان از رشد برای یک کشور ثروتمند در سال ۲۰۲۲، آهسته در نظر گرفته میشود؛ اما برای یک کشور فقیر در دهه ۱۹۸۰، بسیار بد است. در واقع در طول سالهای حکومت پینوشه، استانداردهای زندگی در شیلی از استانداردهای زندگی در آمریکا عقبتر افتاد، هر چند که آمریکا در این دوره، رشد آهستهی غیرمعمولی را تجربه میکرد.
به عنوان یک کشور در حال توسعه، شما نباید از لحاظ سرعت رشد از یک کشور توسعه یافته عقب بمانید. شما باید سریعتر حرکت کنید تا به آنها برسید. کشورهای فقیرتر میبایست سریعتر از کشورهای ثروتمند رشد کنند و شیلیِ در دوره حاکمیت پینوشه، از ایالت متحده عقب افتاد، با وجود اینکه به طور مطلق هم بسیار فقیرتر از آمریکا بود.
همانطور که برت استفنز به درستی اشاره میکند، شیلی بهتر از آرژانتین و پرو عمل کرد، اما این دو کشور نیز دچار سوء مدیریت بودند و به طور پیوسته فقیرتر میشدند. وقتی به عملکرد رشد اقتصادی شیلی در سالهای تحت حکومت پینوشه در قیاس با همتایان او در آمریکای لاتین مینگریم، شاهد این هستیم که اگرچه شیلی از گروه بدترین کشورها خارج شد، با این وجود هنوز هم در حد متوسطی به سر میبرد.
همانطور که میبینید، پینوشه کارنامه بسیار ضعیفی در اولین سال حکومت از خود بر جای گذاشته است. شما میتوانید استدلال کنید که چنین رکودی تقصیر وی نبوده و ناشی از بینظمیهایی است که او پس از سرنگونی پیشینیان در راس حکومت، به میراث برده است. اما بیشک بدترین سال طی این رکود، به سال ۱۹۷۴ تعلق دارد. از این قضیه میتوان نتیجه گرفت که سوءمدیریت پینوشه در گذر از این فرآیند کاملا مشهود است.
همچنین غیرممکن است که پیشینیان پینوشه را برای سقوط بزرگتری که در سالهای ۱۹۸۳-۱۹۸۲ اتفاق افتاد و منجر به کاهش ۱۵ درصدی استانداردهای زندگی شیلی شد، مقصر دانست. باید توجه داشت که در جریان رکود بزرگ سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰۸، استانداردهای زندگی در آمریکا، تنها ۵ درصد کاهش یافت. بخش بزرگی از دلایل رشد آهسته شیلی در طول سالهای حاکمیت پینوشه، به فاجعه اقتصادی اوایل دهه ۸۰ میلادی نسبت داده میشود.
ادامه این مقاله عملکرد اقتصادی شیلی در دوران پینوشه را با یک نمونه کنترلی فرضی مقایسه میکند؛ یعنی میانگین وزنی کشورهایی که همان دوره را با ویژگیهای مشابه آغاز کردند.
نتیجه:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]نسبت به نمونه کنترلی، سرانه درآمد شیلی، حداقل در پانزده سال اول پس از کودتای پینوشه، بسیار ضعیف بود. شواهد حاکی از آن است که رشد اقتصادی قابل توجه شیلی در سالهای ۱۹۹۷-۱۹۸۵ با خودکامگی و کنترل سلطهگرانه پینوشه همبستگی نداشت.[/aux_quote]به هر حال، آنچه تا اینجای کار گفته شد، از دیدگاه کلان بود. در مورد سیاستهای خاصی که منجر به این نتیجه ناامیدکننده شد، چه میتوان گفت؟
اشتباهات بزرگ پینوشه
افسانه پینوشه در واقع با سرنگونی دولت سالوادور آلنده، رئیس جمهور منتخب دموکراتیک شیلی توسط وی آغاز شد. در ایالت متحده، آلنده بیشتر به خاطر تلاش برای ایجاد یک سیستم کامپیوتری با یک اتاق کنترل به سبک Star Trek (یک مجموعه تلویزیونی در دهه ۱۹۶۰ که موضوعی علمی-تخیلی را نشان میداد) برای مدیریت اقتصاد به یاد میآید. در واقع کاربرد اصلی این سیستم شکستن اعتصاب کامیونداران بود. لازم به ذکر است که آلنده اقتصاد شیلی را به شیوهای بسیار مشابه به آنچه هوگو چاوز در ونروئلا انجام داد، سوءمدیریت کرد. او بخش زیادی از صنعت کشور را ملی کرد و کسری بودجه زیادی را ایجاد کرد (تا %۳۰ تولید ناخالص داخلی؛ یعنی چیزی در حدود دو برابر کسری بودجه ایالت متحده در سال ۲۰۲۰). مس برای شیلی در حکم نفت برای ونزوئلا بود. آلنده به پروژههای اجتماعی گسترده و شرکتهای دولتی ناکارآمد خود، با درآمدهایی که از منابع مس بدست میآورد، یارانه میداد؛ اما زمانی که قیمت جهانی مس سقوط کرد، کل مدل اقتصادی آلنده نیز به قهقرا کشیده شد. پس از گذشت سه سال از این رویداد، اقتصاد تورم ۱۰۰۰ درصدی را تجربه کرد و تلاشهای آلنده برای بهبود شرایط از طریق کنترل قیمتها، به طور قابل پیشبینی منجر به کمبودهای گسترده و تورم بدتر شد. دستمزدها به شدت کاهش یافت، استانداردهای زندگی در شیلی ۱۰ درصد کاهش یافت و طبیعتا اعتصابات و اعتراضات گسترده به راه افتاد. (برخی از چپگرایان به اشتباه مقصر این فاجعه اقتصادی را ایالت متحده میدانند.)
هنگامی که پینوشه با اندک کمک از سازمان CIA در اواخر سال ۱۹۷۳ آلنده را سرنگون کرد، موفق شد تورم را از طریق یک برنامه ریاضت اقتصادی سختگیرانه کنترل کند. هنگامی که تورم به طرز افسارگسیختهای بالا میرود، برای جلوگیری از آن به ریاضتهای پولی و مالی نیاز دارید و این همیشه دردناک است. برخی از مورخان اقتصادی بر این باورند که این سختگیری و ریاضت ضروری، دلیلی بود که استانداردهای زندگی در شیلی بار دیگر به میزان ۱۳درصد در سال ۱۹۷۴ کاهش بیابد.
اما نکته جالب اینجاست که آرژانتین و اسرائیل در دههی ۸۰ و اوایل دهه ۹۰، بدون افت شدید استانداردهای زندگی، تورمهای شدید خود را از بین بردند. در واقع، خود آن تورم لجام گسیخته آن چنان برای اقتصاد وحشتناک بود که فقط پایان دادن به آن حتی به قیمت ریاضتی سخت، برای بهبودی کافی بود. بنابراین به نظر میرسد که فاجعه اقتصادی سال ۱۹۷۴، توسط چند عامل دیگر تشدید شده است. آشوب و هرج و مرج سیاسی ایجاد شده توسط کودتای پینوشه یکی از عوامل اضافیِ احتمالی است. مورد دیگر، آشفتگی در برنامه خصوصیسازی سریع اولیه او است؛ به طوری که در سال ۱۹۷۴، آگوستو پینوشه به شیوهای فاسد و با پرداخت پاداش به دوستان سیاستمدار و قدرتمند خود، برخی از ملیسازیهای آلنده را معکوس کرد.
در ادامه جدول زمانی خصوصیسازیها که از مقاله سال ۲۰۲۰ که توسط گونزالس و همکارانش ارائه شده را شاهد خواهید بود که حاوی دادههایی درباره فساد نیز هست.
همانگونه که “شوک درمانی” در اروپای شرقی نیز خوب پیش نرفت، در نتیجه بیراه نیست که گمان کنیم برنامه پینوشه در سال ۱۹۷۴، باعث سقوط مشابه در استانداردهای زندگی شده است.
(نکته: شوک درمانی یک نظریه اقتصادی است که میگوید تغییرات ناگهانی و چشمگیر در سیاست اقتصادی ملی میتواند اقتصاد تحت کنترل دولت را به یک اقتصاد بازار آزاد تبدیل کند و برای تقویت تولید اقتصادی، افزایش نرخ اشتغال و بهبود شرایط زندگی در نظر گرفته میشود.)
بنابراین شاید این اولین اشتباه بزرگ پینوشه بوده باشد. دومین اشتباه، سیاست بد کلان اقتصادی و مالی وی بود. یکی از نویسندگان وبلاگ Pseudoerasmus که در ارتباط با اقتصاد است، مینویسد:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]پینوشه همچنین حساب سرمایه را آزاد کرد و به جریانهای سرمایه «پول داغ» اجازه ورود داد که بیشتر آنها در اواخر دهه ۱۹۷۰ به حباب املاک تبدیل شدند. به همین دلیل، شیلی در اوایل دهه ۸۰ میلادی، مانند هر کشور دیگری در آمریکای لاتین با بحران بدهی رو به رو شد. ریاضت مالی در مواجهه با بحران بدهی، بهبود اقتصادی موجود در طی سالهای ۱۹۸۲-۱۹۷۳ را از بین برد. این موضوع به وضوح نشات گرفته از سوءمدیریت و بیکفایتی پینوشه بود.[/aux_quote](نکته: پول داغ به جریان وجوه یا سرمایه از کشوری به کشور دیگر اشاره دارد تا سرمایهگذران بتوانند از نرخهای بهره بالاتر سود ببرند؛ نام این اصطلاح به این دلیل است که پول میتواند به سرعت وارد اقتصاد یک کشور شده و با همان سرعت از آن خارج شود.)
در همین زمان تیلور کاون (Tyler Cowen) مینویسد:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]اوایل تا اواسط دهه ۱۹۸۰ یک فاجعه بود، عمدتاً به این دلیل که بانکهای شیلی به صورت ناسالم فعالیت داشتند و اقتصاد شیلی به نوسانات دلار آمریکا گره خورده بود. این بزرگترین اشتباه اقتصادی رژیم پینوشه و یک خطای بزرگ بود که برای سالیان سال، موجب ویرانی اقتصاد شیلی شد.[/aux_quote]آزادسازی حساب سرمایه یک کشور در حال توسعه، اقدامی خطرناک محسوب میشود؛ یعنی اجازه دادن به خارجیها برای سرمایهگذاری مقدار زیادی پول در کشور شما، در حالی که آنها این اختیار را دارند در هر زمان که بخواهند، پول را خارج کنند. سرمایهگذاری خارجی به شدت متزلزل و بیثبات است و زمانی که به طور ناگهانی از ادامه انجام آن سر باز زده شود، اقتصاد کشوری که در حال گذار به اقتصاد توسعه یافته است را در یک نوع بحران بدهی کلاسیک غوطهور میکند. در واقع در نمودار رشد بالا میتوانید ببینید که بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین در اوایل دهه ۱۹۸۰ با بحران بدهی مواجه بودند، اگرچه بحران شیلی شدیدتر بود.
متن نقل شده از صندوق بینالملی پول در سال ۲۰۰۱:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]در سال ۱۹۷۸، شیلی با خصوصیسازی شرکتهای دولتی و رونق سفته بازی ناشی از آزادسازی بازارهای داخلی شروع به انباشت بدهی خارجی از بانکهای تجاری خارجی کرد که بخش عمدهای از این بدهی متعلق به بخش خصوصی بود. از پایان سال ۱۹۷۸ تا پایان سال ۱۹۸۱، بدهی خارجی بخش خصوصی بیش از دو برابر شد و از رقم ۵.۹ میلیارد دلار به ۱۲.۶ میلیارد دلار رسید. کسری حساب جاری بیشتر شد، اما مقامات این موقعیت حساس را نادیده گرفتند. بخش فزایندهای از تامین مالی کسری بودجه به دلیل ارتباط نزدیک مالکیت و مدیریت بانکها و بنگاهها در شرایط مستقل و بدون شبهه انجام نشد.
[/aux_quote]به عبارت دیگر، رژیم پینوشه دوستان قدرتمند خود را تشویق به قرض گرفتن پول بیش از حد کرد و در حالی که آنها حجم زیادی از بدهیها را ایجاد کردند؛ عمداً این موضوع را نادیده گرفت. هنگامی که یک شوک اقتصادی رخ داد (قیمت کالاها معمولاً کاهش مییابد)، این خانه پوشالی ویران شد و مردم شیلی متحمل عواقب آن شدند. البته همانطور که کاون اشاره میکند و همانطور که در بحرانهای بازارهای نوظهور بسیار رایج است، گره زدن اقتصاد شیلی به دلار آمریکا، این تعدیل را دردناکتر و ناگهانیتر از آن چیزی کرد که باید وجود میداشت.
باید توجه داشت که شیلی در سال ۱۹۸۳ فقیرتر از زمانی بود که پینوشه قدرت را در دست گرفت (یعنی سال ۱۹۷۳)، و دلایل این سقوط را میتوان مستقیماً به پای مدیریت ضعیف اقتصاد کلان پینوشه و انتصاب همکاران و دوستانش در مناصب مرجع، بدون توجه به صلاحیت آنها دانست.
دگرگونی ساختاری پینوشه ناامیدکننده بود!
پینوشه علاوه بر ایجاد یک یا احتمالاً دو رکود اقتصادی عظیم، نتوانست ساختار شیلی را در طول سالهای حکمرانی خود تغییر دهد. وبلاگ سودوآراسموس (pseudoerasmus) مینویسد:
تقریبا تمام رشد اقتصادی در سالهای پینوشه، صرفاً بهبود از رکود بود؛ یعنی بستن شکافهای تولیدی که خودش ایجاد کرده بود. هیچ تغییری در روند رشد تولید وجود نداشت که به نوعی انتظار ما از «معجزه» در توسعه اقتصادی است.
(نکته: شکاف تولید یک معیار اقتصادی از تفاوت تولید واقعی یک اقتصاد و تولید بالقوه آن است و خروجی بالقوه، حداکثر مقدار کالاها و خدماتی است که یک اقتصاد میتواند با ظرفیت کامل تولید کند.)
تیلور کاون ادعا میکند که آگوستو پینوشه توانست اقتصاد را متنوع سازد:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]شیلی از تعرفههای بسیار بالا به سمت تجارت آزاد مجازی رفت. اقتصاد شیلی که متنوع شده بود، وابستگی خود به مس را بسیار کمتر کرد. این تنوع شامل برخی حرکتها به سمت فناوریهای پیشرفته و صنایع سبک بود. رژیم پینوشه در این رابطه امتیاز بالایی را دریافت میکند چرا که تعداد کمی از کشورهای مدرن از تجارت آزاد سود زیادی میبرند.[/aux_quote](نکته: تجارت آزاد، در قالب توافقنامهای بین کشورها ایجاد میشود با حذف همه یا بیشتر تعرفهها، سهمیهها و ممنوعیتها، موانع واردات و صادرات را بین کشورها کاهش میدهد.)
اما عدهای دیگر، نظری متفاوت دارند. به اعتقاد آنها معمولاً معجزات اقتصادی، مانند آنچه در زمان پارک چونگ هی (Park Chung Hee) دیکتاتور کرهای انجام شد، با صنعتی شدن همراه است. اما در دوران پینوشه شاهد کاهش تولید و فعالیت صنعتی هستیم.
توجه داشته باشید که کاهش تولید و فعالیتهای صنعتی پس از برکناری پینوشه نیز ادامه یافت، همانطور که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
بنابراین اگر تجارت آزاد، اقتصاد شیلی را در زمینه صنعت متنوع نمیکرد، به چه چیزی تنوع میبخشید؟ خدمات.
به کاهش شدید صنایع خدماتی در سال ۱۹۷۴ توجه کنید. به نظر میرسد که این کاهش شدید به دلیل خصوصیسازیهای عجولانه پینوشه باشد. حال به جهش عظیم در صنایع خدماتی در سال ۱۹۸۲ دقت کنید، همانطور که صندوق بینالمللی پول (IMF) و وبلاگ سودوراسموس اشاره کردند؛ این اتفاق به دلیل رونق بخش املاک و بانکداری بود.
این نوع سالمی از تنوعسازی نیست. در حقیقت، رانت مواد معدنی به عنوان سهمی از تولید ناخالص داخلی بلافاصله پس از پایان رونق املاک و مستغلات به وضعیت عادی قبلی برگشتند.
(نکته: به تفاوت بین ارزش تولید موجودی مواد معدنی به قیمت جهانی و کل هزینه تولید آنها، رانت مواد معدنی گفته میشود.)
همانطور که مشخص است، هیچگونه تنوع یا تغییر ساختاری در این نمودارها مشاهده نمیشود.
از منظر سیاستهای اجتماعی، کاون خاطر نشان میکند که سیستم تامین اجتماعی خصوصی شده پینوشه، دیگر سیستمی نیست که بتوان به آن حسادت کرد، زیرا پینوشه با روشهایی که عمدتاً از نوع ترویج نابرابری بین مردم بود، هزینههای رفاهی را افزایش داد.
بنابراین پینوشه علاوه بر ایجاد یک یا دو فاجعه اقتصادی بزرگ در دوران ریاست جمهوری خود، مالیسازی و صنعتیزدایی شدن را تشویق کرد و نتوانست روند رشد شیلی را تسریع بخشد. این نتایج به بدی کارنامه دوران آلنده نیست، اما مطمئناً چیزی نیست که کسی آن را «معجزه اقتصادی» بنامد.
آیا پس از رفتن پینوشه میتوان اعتباری از رونق اقتصادی متقاعب را به او نسبت داد؟
یکی از آخرین استدلالها به نفع پینوشه این است که اگرچه سیاستهای او در زمانی که در راس قدرت بود، رشد اقتصادی را تسریع نکرد؛ اما پس از رفتنش راه را برای رشد سریع هموار کرد. کاون مینویسد:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]بیشتر عملکرد اقتصادی برتر شیلی، پس از خروج پینوشه از صحنه اتفاق افتاد؛ اما ریشه این رشد از سالهای پینوشه سرچشمه میگیرد. جانشینان میانهرو و چپگرا که دموکراتیک بودند و مخالف ریاضت، تقریباً همه سیاستهای اقتصادی پینوشه را در جای خود رها کردند.[/aux_quote]وبلاگ سودوراسموس (pseudoerasmus) مینویسد:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]اصلاحات ساختاری پینوشه تا حد زیادی از حکومت وی جان سالم بدر بردند. این اصلاحات شامل این موارد بود: بازتوزیع بیشتر در دولتهای دموکراتیک، سیاستهای صنایع سبک و همچنین کنترلهای حساب سرمایه که عملا توسط خود پینوشه پس از سال ۱۹۸۲ اجرا شد. واضح است که شیلی با انحرافی از استانداردها در قیاس با خود این کشور در سال ۱۹۶۹ یا ۱۹۷۳، بسیار به الگوی نئولیبرال نزدیکتر است.[/aux_quote](نکته: نئولیبرالیسم در عصر حاضر برای اشاره به سیاستهای اصلاحی بازارمحور مانند: حذف کنترل قیمتها، مقررات زدایی از بازار سرمایه، کاهش موانع تجاری و کاهش نفوذ دولت در اقتصاد به ویژه از طریق خصوصیسازی و ریاضت، استفاده میشود.)
استفنز و کایزر به خوبی انواع مختلفی از این استدلال را ارائه میدهند.
در واقع شیلی پس از برکناری پینوشه از قدرت در سال ۱۹۹۰، شاهد رونق اقتصادی طولانی مدت بود. این کشور شروع به رشد اقتصادی بیشتر از ایالت متحده و همتایان خود در آمریکای جنوبی کرد.
به جز پاناما و چند کشور کوچک، شیلی با سرانه تولید ناخالص داخلی مشابه بلغارستان، در حال حاضر ثروتمندترین کشور آمریکای لاتین است.
اما اگر عمیقتر به این موضوع بنگریم، متوجه میشویم که شیلی با کاهش تولید از حدود ۱۸ درصد در زمان سرنگونی پینوشه به حدود ۹ درصد تا به امروز، به طور پیوسته به کاهش تولید و صنعتیزدایی مشغول بوده است. وقتی به صادرات شیلی نگاه میکنیم، همچنان مس و چند منبع طبیعی دیگر خودنمایی میکنند.
این وابستگی به یک کالا برای درآمد صادرات، اقتصاد شیلی را تحتالشعاع قیمت مس قرار میدهد. در واقع، این کاهش قیمت جهانی مس بود که باعث شد رشد اقتصادی شیلی در سال ۲۰۱۳ ثابت بماند.
(به نظر میرسد این ایستایی ناگهانی پس از دو دهه رشد مداوم، به علت تظاهرات عمومی در سال ۲۰۱۹ بوده است.)
به نروژ، استرالیا و عربستان صعودی بنگرید، این امکان برای صادرکنندگان کالا وجود دارد که ثروتمند شوند. اما شما مشخصاً توسط نسبت اختصاص منابع به جمعیت، محدود شدهاید و در برابر نوسانات قیمت کالاها آسیبپذیر هستید. بدون شک شیلی از سال ۱۹۹۰، اقتصاد خود را به خوبی مدیریت کرده است؛ اما یک معدن مس با مدیریت خوب، همچنان تنها یک معدن مس است. برخلاف سبک جدید اقتدارگری در آسیا، پینوشه برای سوق دادن شیلی به سمت یک مدل صنعتی کار خاصی انجام نداد تا بتواند در زمره کشورهای توسعه یافته، جایگاهی برای شیلی بدست آورد.
شاید هم پینوشه یا هیچ یک از جانشینان او نمیتوانستند در این زمینه کاری انجام دهند، زیرا تحولات ساختاری امری بسیار دشوار است! غلبه بر توده عظیم نیروهای متضاد اقتصادی، امری دشوار است؛ و هیچ کشور دیگری در آمریکای لاتین برای دستیابی به اقتصادی مبتنی بر تولید موفق نبوده است. اما در عین حال، اتفاق معجزه آسایی در مورد شیلی نیز رخ نداده است.
عملکرد بهتر تولید ناخالص داخلی شیلی نیز هزینه داشته است. سودوراسموس به این نکته اشاره میکند:
[aux_quote type=”pullquote-normal” text_align=”left” quote_symbol=”۱″ title=”title” extra_classes=””]اروگوئه، علیرغم داشتن سرانه پایینتر تولید ناخالص داخلی، درآمد متوسط بالاتری نسبت به شیلی در هر پنجک توزیع درآمد دارد، بجز پنجک بالا. به نظر میرسد، مشابه همین رویداد برای آرژانتین نیز صادق است.[/aux_quote](نکته: هنگامی که مجموعهای از دادهها مانند توزیع درآمد به پنج قسمت تقسیم میشود یا همان یک پنجم کل جمعیت، که این نسبت به عنوان نسبت کل درآمد دریافت شده توسط ۲۰% از جمعیت با بالاترین درآمد «پنجک بالا»، به درآمد دریافتی توسط ۲۰% از جمعیت با کمترین درآمد«پنجک پایین» محاسبه میشود.)
در دهههای اخیر، به طور کلی کشورهای آمریکای لاتین سطح نابرابری در عدالت اجتماعی را به طور چشمگیری کاهش دادهاند؛ اما این کاهش در شیلی کمتر از سایرین بوده است:
بنابراین، اگر ما بر مبنای عملکرد جانشینان پینوشه به او اعتبار دهیم، نتیجه با اینکه نسبتا خوب است، اما چیزی نیست که بتوان آن را خارقالعاده نامید.
به طور خلاصه، این روایت از پینوشه که فردی بیرحم و اقتدارگری مدرن بود و سیاستهای بازار آزادش یک معجزه اقتصادی ایجاد کرد، به هیچ عنوان قانع کننده نیست. او به اندازه کافی بیرحم بود، اما سیاستهای اقتصادی وی چندان دگرگون کننده نبود. او از انحراف به سمت تورمی افسارگسیخته که در دوران آلنده بود، جلوگیری کرد که به او اعتبار میبخشد، اما حکومت او فاجعههای اقتصادی مکرری را به بار آورد و نتوانست اقتصاد را متحول کرده و یا روند رشد آن را تسریع بخشد.
بنابراین حداقل لیبرالیستها باید از مثال زدن پینوشه و چگونگی ایجاد جادوی اقتصادی وی در سیاستهای بازار آزاد دست بردارند. جالب اینجاست که مثالهای بسیار بهتری در این زمینه در دسترس است. در تاریخ معاصر سیاستمداری وجود داشت که هزاران نفر از مردم خود را در تنگنا قرار داد، اما اقتصاد کشورش را آزاد کرده و شرکتهای دولتی را خصوصی کرد؛ کنترل قیمتها را کنار گذاشت و فضای تجارت را باز کرد و در نتیجه کشور او یک رونق اقتصادی فوقالعاده و پایدار را تجربه کرد. او حتی از میلتون فریدمن، مشاوره اقتصادی گرفت. این فرد دنگ شیائوپینگ (Deng Xiaoping) نام داشت؛ یعنی رهبر حزب کمونیست جمهوری خلق چین طی سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۹؛ فردی که در دوران مسئولیتش، اعتراضات دانشجویان دموکراسیخواه چین در میدان تیان آن من به خاک و خون کشیده شد؛ دست به سرکوبی گسترده زد ولی نهایتا با سیاست اصلاحات کشاورزی، صنعت، قوای دفاعی، علم و صنعت باعث تحول عظیمی در چین شد و مسیر این کشور را به کلی تغییر داد.
اصلاحات اقتصادی با هزینه گزاف و ناعادلانه اجتماعی…
منبع: noahpinion
برای پیگیری دقیق وضعیت سنتیمنت بازارهای مالی، اخبار روز و فوری فارکس به کانال تلگرام UtoFX بپیوندید
بیشتر بخوانید: