
یکی از مهمترین بازیگران در اقتصاد جهانی، دولتها هستند و دولتها در کشورهای پیشرفته و حتی غیرپیشرفته، رویکرد یکسانی به اقتصاد ندارند. برخی از آنها طرفدار مداخله در بازار هستند و برخی دیگر طرفدار بازار آزاد هستند. برخی به دنبال افزایش مالیات و برخی دیگر به دنبال کاهش مالیات هستند. برخی از دولتها به دنبال افزایش کمکهای رفاهی و برخی دیگر به دنبال توسعه بازار برای توسعه اقتصادی هستند.
این رویکردهای مختلف باعث وضع قوانین متفاوتی میشود به عنوان مثال اگر در ایالات متحده دولتی بر سر کار بیاید که رویکردی رفاهگرایانه داشته باشد، مجبور است برای برنامههای رفاهی خود مالیات را افزایش دهد. افزایش مالیات منجر به افزایش هزینه شرکتهای سهامی شده که در نهایت منجر به کاهش ارزش سهام میشود. در عین حال رویکردهای رفاهی منجر به توزیع ثروت شده که این امر در نهایت منجر به افزایش رشد اقتصادی شده و تورم را افزایش میدهد.
بنابراین اهمیت دارد که چه دولتی در کدام کشور بر سر کار است و برنامههای این دولت در زمینه هزینهکرد دولت چیست. در این مجموعه از سری مقالات یوتوفارکس قصد داریم مبانی نظری و فلسفی عمده جهان را بررسی کنیم تا متوجه شویم دولتها چگونه به جهان نگاه میکنند و این نوع نگرش چه تاثیری بر اقتصاد جهانی دارد.
قبلا در مقالهای در مورد سوسیالیسم صحبت کردیم، در این مقاله قصد داریم در مورد کمونیسم صحبت کنیم. مفهومی که اگرچه با فروپاشی شوروی از بین رفت اما امروزه دوباره با قدرت گرفتن چین بر سر زبانها افتاده است.
کمونیسم چیست؟
کمونیسم یک دکترین سیاسی-اقتصادی است که هدف آن جایگزینی مالکیت خصوصی با مالکیت عمومی و کنترل اشتراکی است. به طور کلی میتوان گفت کمونیسم شکلی از سوسیالیسم است و به گفته پیروانش شکلی پیشرفتهتر از آن. اینکه دقیقا سوسیالیسم و کمونیسم چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند محل بحث زیادی است اما مهمترین تمایز این دو مفهوم، پایبندی کمونیستها به سوسیالیسم انقلابی مارکس است.
عبارت سوسیالیسم پیش از مارکس نیز وجود داشت به همین خاطر چیزی که مارکس بنا نهاد به نام سوسیالیسم کارگری یا سوسیالیسم انقلابی معروف شد. مارکس معتقد بود که سوسیالیسمی که در آن زمان ترویج میشد، سوسیالیسمی متعلق به طبقه بورژوا و خرده بورژا است در حالی که سوسیالیسم واقعی باید توسط پرولتاریا بنا نهاده شود.
در اینجا نیاز است که دو کلمه پرولتاریا و بورژوازی را معنا کنیم. پرولتاریا در لغت به معنای «پسرزا» است. مارکس معتقد بود که کارگران از آنجایی که هیچ سرمایهای در اختیار ندارند تنها وظیفه آنها در سرمایهداری آن است که پسر به دنیا بیاورند تا نیروی کار تازه برای سرمایهداری ایجاد کنند و سرمایهداری از گردش نیفتد. از طرفی بورژوازی از کلمه بورگ یا برج به معنای شهر میآید. به معنای کسانی است که ابزار تولید را در اختیار دارند. توجه کنید که هر فرد ثروتمند بورژا نیست بلکه بورژا کسی است که ثروت خود را از راه تملک ابزار تولید و رانت مالکیت به دست میآورد.
1000 دلار بونوس قابل ضرر دریافت کنید
بونوس 70 درصد قابل ضرر و دراودان
این بونوس ویژه مخاطبین یوتوفارکس است و همچنین قابل ضرر و از دست دادن است. برای دریافت بونوس از طریق لینک زیر ثبت نام کنید. برای جزئیات بیشتر صفحه بونوس را مشاهده کنید.
مارکس تمایل داشت اصطلاحات کمونیسم و سوسیالیسم را به جای یکدیگر استفاده کند. وی در نفد برنامه گوتا (نوشته شده در سال ۱۸۷۵) دو مرحله از کمونیسم را پس از فروپاشی سرمایهداری پیشبینی کرد. در مرحله اول سیستم انتقالی ایجاد میشود که در آن طبقه کارگر دولت و اقتصاد را کنترل میکند. در این مرحله به هرکس به اندازه کاری که کرده است پرداخت صورت میگیرد. پس از آن مرحله دوم کمونیسم یا کمون ثانویه تحقق مییابد. در این مرحله آن ایدهآل کمونیستی محقق میشود که «از هر کس بر حسب تواناییش کار خواسته میشود و به هرکس به اندازه نیازش پرداخت می شود»
ولادیمیر لنین در بحبوحه جنگ جهانی اول در روسیه قدرت را در اختیار گرفت و با استفاده از تفکرات مارکس ادعا کرد که میخواهد ایده کمونیسم را در این کشور پیادهسازی کند. اما مشکلی که وجود داشت این بود که بر اساس ماتریالیسم تاریخی مارکس، پس از مرحله سرمایهداری باید به مرحله کمونیسم اولیه برسیم در حالی که در آن زمان روسیه حتی یک کشور صنعتی هم نبود بلکه بیشتر یک کشور دهقانی بود. برای حل این معضل، لنین مفهوم انقلابهای پیاپی را مطرح کرد که در آن دولت با تسریع مراحل تاریخی، سریعا به سرمایهداری برسند.
پس از شوروی، در چین نیز انقلاب کمونیستی پیروز شد و پس از آن کشورهای دنیا یکی پس از دیگری دچار انقلابهای کمونیستی میشدند. در اکثر قرن بیستم حدود یک سوم جمعیت جهان در کشوری کمونیستی زندگی می کردند. با این حال، ناکارآمدی سیستمهای کمونیستی منجر به فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ شد.
پیشینه تاریخی کمونیسم
کلمه کمونیسم از واژه کمون به معنای «مشترک» گرفته شده است. اگرچه کمونیستها پیشینه کمونیسم را به افلاطون و موسی (ع) نسبت میدهند اما واژه کمونیسم برای خطاب قرار دادن یک سیستم سیاسی- اقتصادی تا دهه ۱۸۴۰ اتفاق نیفتاد.
کارل مارکس یک یهودی طبقه متوسط بود که در دانشگاه برلین تحصیل میکرد و توانست در سال ۱۸۴۱ مدرک دکترای خود را از دانشگاه ینا دریافت کند. اما به دلیل نسب یهودی و دیدگاه شدیدا لیبرال خود نتوانست به تدریس در دانشگاه مشغول شود. بنابراین به روزنامهنگاری روی آورد. شاید کلمه لیبرال اینجا کمی مناقشهآمیز برسد چرا که در رسانهها معمولا کمونیسم را در برابر لیبرالیسم میدانند. در حالی که ایده اصلی لیبرالیسم انتخاب آزاد است و مارکس ادعا میکند که در تلاش برای برقراری انتخاب آزاد برای همه است نه تنها طبقه برخوردار. بنابراین ایده اصلی کمونیسم نیز به نوعی لیبرالیستی است.
مطالب تند و تیز مارکس علیه بیعدالتی و فساد سیستماتیک در آلمان منجر به آن شد که حکومت آلمان او را عنصری مخرب بداند. بنابراین مارکس از ترس دستگیری و زندان راهی پاریس شد. در آنجا مارکس با دوست و هموطنش فردریش انگلس اشنا شد.
انگلس پسر یک مالک شرکت نساجی بود که کارخانههایی در آلمان و بریتانیا داشت. انگلس اگرچه پسر یک سرمایهدار بود اما از بیعدالتی گسترده در جامعه به خشم آمده بود و به دنبال آن بود که تلاشی برای بهبود وضعیت کارگران کند.
مارکس مشکل اصلی سرمایهداری را مالکیت ابزار تولید میدانست. از نظر مارکس تنها چیزی که ارزش تولید میکرد کار انسان بود و اگر انسانی بدون کار کردن بتواند درآمدی داشته باشد، این درآمد نامشروع بوده و منجر به فساد و اختلاف طبقاتی میشود. بنابراین تنها راه برای بهبود وضعیت سرمایهداری و جلوگیری از استثمار کارگران یا طبقه پرولتاریا، اشتراکی کردن یا کمونی کردن ابزار تولید است.
ایده مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ تحت مانیفست کمونیست مدون شد که در آن ابزارهای اصلی تولید صنعتی مانند معادن، کارخانهها، راهآهن و … به مالکیت عمومی درآمده و نفع آن بین مردم تقسیم میشد.
در همین حال مارکس شروع به پیریزی مبانی نظری و علمی کمونیسم کرد که ابتدا در کتاب ایدئولوژی آلمانی (نوشته در سال ۱۸۴۵) و بعدا در کتاب سرمایه (نوشته در کتاب ۱۸۶۷) گردآوری شد. نظریه او دارای سه جنبه اصلی است. اول برداشت ماتریالیستی از تاریخ، دوم نقد سرمایهداری و عملکرد درونی آن و سوم گزارشی از سرنگونی انقلابی سرمایهداری و جایگزینی نهایی آن با کمونیسم.
ماتریالیسم تاریخی
مارکس معتقد بود که ایده او علمی است چرا که بر اساس ماتریالیسم تاریخی و بررسی تاریخ رویدادها به آن رسیده است. در واقع ایده مارکس نوعی سیر تکامل بشر را در بر میگرفت و به ایده داروین در مورد منشا تکامل انواع چسبیده بود. به همین خاطر بزرگترین منتقد علمی مارکس یعنی کارل پوپر برای نقد علمی بودن ایده مارکس باید ایده داروین را نیز نقد میکرد.
ایده مارکس از دیالکتیک هگل نشات گرفته بود. هگل در کتاب پدیدارشناسی روح، خودسازی انسان را دیالکتیکی میان روح و انسان عنوان کرده بود. با این حال، مارکس معتقد بود که ایده هگل ایدئالیستی است و ربطی به جهان امکانها ندارد بنابراین به گفته خودش پای هگل را که در آسمانها بود، بر روی زمین قرار داد و با استفاده ایده هگل ماتریالیسم تاریخی خود را مطرح کرد.
از نظر مارکس، تولید مادی مستلزم دو چیز است: اول نیروهای مادی تولید که به معنای مواد خام و ابزارهای مورد نیاز برای استخراج و پردازش آنها است. و دوم روابط اجتماعی تولید که به معنای تقسیم کار برای استخراج و پردازش است.
از نظر مارکس، تاریخ بشر، داستان تغییر و پیچیده شدن این دو عنصر است. در جوامع ابتدایی نیروهای مادی اندک و ساده بودند. برای مثال محصولات تنها غلات و ابزار تولید بسیار ابتدایی بودند. سپس با افزایش دانش بشر، انقلابهایی در نیروها و روابط تولید رخ داد. به عنوان مثال معدنچیان آهن که زمانی با بیل و کلنگ استخراج میکردند بعدها با بیلهای مکانیکی که با قدرت بخار کار میکردند، کار استخراج را انجام دادند.
اما هرچه ابزار تولید پیچیدهتر میشد، فاصله میان افرادی که مالکیت ابزار تولید را در اختیار داشتند با کارگران بیشتر میشد. اگر در گذشته یک فرد که حق برداشت معدن را در اختیار داشت میتوانست از معدن روزی هزار کیلوگرم آهن برداشت کند امروز میتواند میلیونها تن آهن برداشت کند. در حالی که حقوق کارگر تغییر چندانی نکرده است.
این تغییر مقیاس در مدت کوتاهی فاصله بسیار شدیدی میان افراد شدیدا برخوردار و کارگران ایجاد کرد.
نقد سرمایهداری
جنبه دوم نظریه مارکس نقد سرمایهداری است. مارکس معتقد بود که تاریخ بشر، تاریخ تنازع میان فقرا و ثروتمندان، ضعیفان و قدرتمندان است. از جامعه بردهداری باستان تا فئودالیسم تا سرمایهداری تا جایی که چشم کار میکند افرادی از همه چیز برخوردار بودند و افرادی در فقر به دنیا میآمدند و میان این دو جبهه همواره درگیری وجود داشته است. این درگیری تا آنجا ادامه پیدا میکرد که در نهایت طبقه حاکم تضعیف شده و با طبقه جدید جایگزین میشد. بنابراین از نظر مارکس فاصله طبقاتی همواره فضا را برای فروپاشی نظم موجود فراهم میکند. تنها سیستمی که پایداری دائمی دارد، سیستم کمونیستی است.
با این همه، مارکس مخالف سرمایهداری نبود بلکه آن را نیرویی قدرتمند در تولید و یک مرحله ضروری برای رسیدن به کمونیسم میدانست. مارکس معتقد بود که سرمایهداری با گسترش دانش علمی و فنی بشر، ثروت بسیار زیادی برای او فراهم میکند و منجر به بهرهوری بسیار بالا میشود اما مشکل این است که فرصت و قدرت در سرمایهداری به صورت ناعادلانه تقسیم شده و همین امر منجر به فروپاشی آن میشود.
طبق نظریه ارزش مارکس، ارزش یک کالا برابر است با میزان کاری که برای تولید آن صرف شده است. با این حال، کار کارمزدی به این معنی است که کارگران هرگز به اندازه ارزشی که تولید میکنند، دریافت نمیکنند در حالی که سرمایهداران به خاطر بهرهوری بالا و استفاده از صرفهجویی حاصل از مقیاس، به طور مرتب پول بیشتر و بیشتری کسب میکنند. انباشت ثروت منجر به آن میشود که بورژوازی بتواند بهرهوری را باز هم افزایش دهد. در حالی که پرولتاریا همچنان به دستمزد ثابت خود اکتفا میکنند.
همچنین افزایش بهرهوری به این معنی است که برای تولید یک واحد کالا، به طور مرتب نیاز به تعداد کمتر و کمتری از کارگران است. در نتیجه کارگران بیشتری بیکار خواهند شد. کاهش کارگران در نهایت منجر به رکود میشود چرا که بهرهوری بالا منجر به آن میشود که کالای بسیار زیادی در جامعه وجود داشته باشد اما بیکاری بالا منجر به آن میشود که کارگران توان خرید کالای جدید را نداشته باشند. این تناقض ساختاری سرمایهداری است که مارکس به عنوان اولین فرد آن را متذکر شد.
از طرفی هنگامی که سرمایهداران به چنین قدرتی دست پیدا کنند، میتوانند نظرات خود را در جامعه مطرح کنند. مارکس در کتاب ایدئولوژی آلمانی مینویسد:« ایدههای حاکم بر هر دوره، ایدههای طبقه حاکم در آن دوره است» به این معنی که ایدههای متعارف یا جریان اصلی که در کلاسهای درس تدریس میشوند، از فراز منبرها گفته میشوند و از طریق رسانههای جمعی منتقل میشوند، همان ایدههایی هستند که در خدمت منافع طبقه حاکم است. به عنوان مثال در جوامع بردهداری، عمل خرید و فروش برده حتی توسط کلیسا نیز تبلیغ میشد و آن را به عنوا امری طبیعی جلوه میدادند. در جوامع سرمایهداری نیز بازار آزاد، به عنوان یگانه راه برای تخصیص منابع تصویر میشود که نفع همگان در آن است. بنابراین طبقه بورژا با استفاده از مناسبات قدرتی که در اختیار دارد میتواند بر نظرات و ایدههای حاکم در جامعه تاثیر بگذارد به آنها نوعی «آگاهی کاذب» بدهد.
مارکس در نقد سرمایهداری، علاوه بر نابرابری، فقر و آگاهی کاذب، «از خودبیگانگی» را نیز مطرح میکند. منظور مارکس این بود که کارگران از آنجایی که مالک محصول کارشان نیستند و فرآیند تولید آنها را «ضمیمه ماشین» میکند، احساس رضایت ندارند و با کارشان بیگانه هستند. در واقع از نظر مارکس کار بزرگترین تفریح بشر است که انسان باید آن را تنها به خاطر نیاز به کار انجام دهد نه نیاز به غذا یا سایر نیازهای اولیه. هنگامی که انسان کار را از سر نیاز انجام میدهد و در نهایت مالک محصول خود نیز نمیشود، ظرفیتهای انسانی خود را که با استفاده از آن خلاقیت و فردیت خود را پیدا میکند، از دست خواهد داد و در نهایت زندگی فرد رقابتی بیپایان با دیگر کارگران بر سر شغل و دستمزد بهتر میشود.
انقلاب و کمونیسم
مارکس معتقد بود که سرمایهداری یک سیستم متزلزل است و به خاطر بحرانهای ذاتی خود در نهایت دچار فروپاشی خواهد شد. بحرانهای پیاپی سرمایهداری پرولتاریا را متقاعد خواهد کرد که بورژازی توانایی برآورده کردن خواستههای آنها را ندارد. در نهایت پرولتاریا در نبردی خونین با نهادهای قدرت یعنی دولت، حکومت، دادگاهها و… همه آنها را سرنگون کرده و یک دولت سوسیالیستی که مارکس آن را «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» نامید ایجاد خواهد کرد. در این مرحله پرولتاریا تمام ظواهر قدرت را از بین خواهد برد و پس از آن دیکتاتوری پرولتاریا نیز از بین خواهد رفت و جامعه کمونیستی بی طبقه ایجاد خواهد شد.
مارکس برخلاف سوسیالیستهای پیش از خود، طرح دقیقی از جامعه آرمانی خود ارائه داد. البته همانطور که گفته شد، مارکس ایده خود را علمی و عملی و ایده سایر سوسیالیستها را صرفا ایدئولوژیک میدانست. بسیاری از ایدههای مارکس همین امروز در بسیاری از کشورهای پیشرفته در حال اجراست به عنوان مثال آموزش عمومی رایگان، مالیات بر درآمد، ایجاد کف حقوق، ایجاد مزارع و کسب و کارهای اشتراکی، توزیع گسترده ثروت و… همچنین برخی از تکنولوژیهای امروز از جمله بیتکوین بر اساس فهمی از نظریه ارزش مارکس بنا نهاده شدهاند. در کنار آن سازمانهای مردم نهاد و سازمانهای دموکراتیک غیرمتمرکز نیز بر اساس مفاهیمی که مارکس آنها را مطرح کرد ایجاد شد. با این حال، برخی از ایدههای مارکس مانند «از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش» همچنان یک ایده رادیکال و آرمانی به نظر میرسد.
دو تجربه کمونیسم: چین و شوروی
همانطور که گفته شد، مارکس معتقد بود که سرمایهداری مرحلهای ضروری برای رسیدن به سیستم کمونیسم است. اما اولین دولت کمونیستی در یک کشور دهقانی یعنی روسیه رخ داد البته در زمان حیات مارکس و در کشور فرانسه نیز انقلاب کمونیستی رخ داده بود که منجر به تشکیل کمون پاریس شد، اما به سرعت سرکوب شد.
لنین ایدههای مارکس را تغییر داد و ایده انقلابهای پیاپی را مطرح کرد. در ابتدای انقلاب کمونیستی در روسیه، زمینها اشتراکی شدند و به دهقانان قول داده شد که زمینها از فئودالها گرفته شده و به خود آنها ارائه میشود. اما پس از مدت کوتاه، شوراهای محلی منحل شدند. پس از مرگ لنین، استالین با قتل و ارعاب سران حزب توانست زمام امور را در دست بگیرد. استالین از ابتدای روی کار آمدن شروع به گسترش قدرت دولت کرد.
همچنین استالین در گزارش خود به کنگره شانزدهم حزب کمونیست در ژوئن سال ۱۹۳۰ رشد سریع قدرت دولت را اینگونه توجیه کرد:« ما طرفدار کاهش قدرت دولت هستیم در عین حال ما طرفدار تقویت دولت هستیم. ما میخواهیم قویترین دولت را که تا به حال ایجاد شده داشته باشیم و در عین حال میخواهیم دولت ما کمترین مداخله را داشته باشد. آیا این متناقض است؟ بله متناقض است اما این تناقض همان دیالکتیک مارکس است.»
اما استالین این نکته را ذکر نکرد که مارکس معتقد بود تناقضات باید آشکار شده و بر آن غلبه شود نه اینکه پذیرفته و توجیه شود.
با این همه، دولت متمرکز استالین، در زمان بسیار کوتاهی روسیه را از یک کشور دهقانی با سرانه تولید ناخالص داخلی در حد کشورهای جهان سوم به یک ابرقدرت نظامی- صنعتی تبدیل کرد. اگرچه در این مسیر میلیونها نفر آواره شدند، بسیاری از دهقانان از زمینهای خود محروم شدند، بسیاری از مردم در اردوگاههای کار اجباری کشته شدند و هر مخالفی به راحتی از میان برداشته میشد. حتی سران حزب در زمان لنین مانند بوخارین و تروتسکی نیز به راحتی حذف و اعدام شدند.
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، نیکیتا خروشچف دبیرکل حزب کمونیسم و نخست وزیر شوروی شد. وی سه سال پس از مرگ استالین جرات کرد در سخنرانی محرمانه در کنگره بیستم حزب، جنایات استالین را محکوم کند. خروشچف در سال ۱۹۶۴ برکنار شد و یک دوره تزلزل در سیاستهای حزب کمونیسم شوروی ایجاد شد تا اینکه در دهه ۱۹۸۰، میخاییل گورباچف با سیاستهای جدید گلاسنوست و پروسترویکا (بازگشایی اقتصاد و تجدید ساختار سیاسی) پا به عرصه گذاشت. با این حال، اصلاحات گورباچف بسیار دیر و ناکافی بود. در اواخر دهه ۱۹۸۰ جنبشهای انقلابی در شرق اروپا آغاز شده بود که در نهایت در سال ۱۹۹۱ به فروپاشی کامل شوروی انجامید.
چین اما مسیری کاملا متفاوت از شوروی را طی کرد. مائو تسه تونگ به درستی دریافته بود که نظریه مارکس عموما بر مبنای تحولات اروپا است و مناسب حکومت چین نیست. خود مارکس نیز تفاوتهای آسیا و اروپا را در کتاب خود متذکر شده بود و البته هرگز برای رسیدن به جامعه کمونیستی یک راه حل واحد را توصیه نکرده بود. اما مساله این بود که چین نیز مانند روسیه یک کشور دهقانی بود و مراحل اولیه سرمایهداری را طی نکرده بود. بنابراین مائو با استفاده از نظریه لنین، انقلاب در جامعه کشاورزی چین را شروع کرد.
اما ایده بنیادین مائو که قدرتی دو چندان به مبارزه ضد استعماری چین علیه ژاپن و ایالات متحده داد، جایگزینی مفاهیم کلیدی نظریه مارکس بود. مائو مفهوم مارکسیستی طبقه پرولتاریا را با ایده ملت پرولتری جایگزین کرد. ملت پرولتری در دیدگاه مائو همان ملت دهقانی چین بودند که توسط بورژوازی جهانی یعنی ایالات متحده و سایر کشورهای سرمایهداری استثمار میشدند.
مائو همچنین چند طرح صنعتی و کشاورزی را طراحی کرد که فاجعهای گسترده برای چین ایجاد کرد. مهمترین ایده او ایده جهش رو به جلو بود که از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ ادامه پیدا کرد. مائو قصد داشت با استفاده از سیاستهای صنعتی سازی سریع و اجباری استالین، کورههای تولید فولاد را به سرعت راهاندازی کند اما دانش فنی اندک در چین، طرح مائو را با شکست مواجه کرد.
ایده بعدی مائو انقلاب فرهنگی بود. مائو متوجه شد که از نظر فنی بسیار عقبتر از کشورهای پیشرفته است و نیاز به متخصصان دارد اما متخصصان چینی از آنجایی که همچنان دل در گرو سرمایهداری دارند، به آرمانهای انقلابی خیانت میکنند. بنابراین دولت کمونیستی چین در سال ۱۹۶۶ اقدام به خالصسازی دانشگاهها کرد تا تنها افراد سرسپرده به حزب در دانشگاهها و ادارات مشغول به کار شوند. در این مسیر هرگونه شک به آرمانهای انقلابی منجر به خلع شدن افراد از سمتهایشان میشد.
انقلاب فرهنگی تا زمان مرگ مائو ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۹۷۶ و پس از مرگ وی، جانشین او یعنی دنگ شیائوپنگ دربهای اقتصاد چین را بر روی جهان باز کرد. دنگ بسیاری از سیاستهای مائو را معکوس کرد و اسم سیاستهای جدید را سوسیالیسم به سبک چینی گذاشت.
ایدههای شیائوپنگ منجر به رشد اقتصادی بسیار سریع برای چین شد، از سال ۱۹۷۶، تا سال ۱۹۸۹، تولید ناخالص داخلی چین ۳ برابر شد. شیائوپنگ چین را از یک کشور قحطی زده به خاطر سیاستهای مائو به یک کشور فقیر اما رو به رشد تبدیل کرد.
در سال ۱۹۸۹ و با افزایش درگیریها در کشورهای کمونیستی شرق اروپا، در چین نیز درگیریهای ضدکمونیسم اوج گرفت. در این سال در میدان تیان آن من، چندین دانشجو و معترض توسط پلیس سرکوب و کشته شدند. این رخداد منجر به اصلاحات گستردهای در ساختار سیاسی حزب کمونیسم چین شد.
در سال ۲۰۰۳ جیانگ زمین بازنگری در ساختار سیاسی حزب را برای تشویق حزب به «نمایندگی از نیروهای تولیدی پیشرفته، روند مترقی فرهنگ چین و منافع مردم» تصویب کرد. در همان سال زمین از دبیرکلی حزب کنارهگیری کرد و هو جینتائو جانشین وی شد. هو رهبری فردگرایانه بر حزب را خلاف روح جامعه سوسیالیستی عنوان کرد و به رهبری جمعی تاکید کرد.
پس از هو، شی جین پینگ از سال ۲۰۱۲ به سمت دبیرکلی حزب کمونیست چین معرفی شد که تا امروز هم ادامه دارد. ساختار سیاسی چین از زمان مائو تا امروز دستخوش تغییرات بسیار زیادی شده است. به نمایندههای حزب کمونیست در استانهای مختلف قدرت بسیار زیادی اعطا شده است و اعضای حزب کمونیست چین روز به روز در حال افزایش است.
به طور کلی میتوان ساختار حزب کمونیست را اینگونه معرفی کرد. بالاترین رده دبیرکل حزب است که اکنون شی جین پینگ این سمت را در اختیار دارد. ساختار قدرت در کشور چین به صورت هرمی است به طوری که در کنگره مردمی چین نزدیک به ۱۰۰ میلیون نفر عضو از نزدیک به ۴ میلیون بخش اقتصاد حضور دارند.
کنگره مردمی چین موظف است کمیته مرکزی حزب کمونیسم را انتخاب کند. این کمیته از هفت نفر تشکیل شده است که تصمیمات در سطح ملی را اتخاذ میکنند.
یک مرتبه پایینتر از کمیته مرکزی، دفتر سیاسی یا پولیتبورو قرار دارد که از ۲۵ عضو تشکیل شده است. این افراد نقشهای نظامی و سیاسی را ایفا میکنند. به نوعی هیئت وزیران در دولت چین هستند.
کنگره خلق با حدود ۳۰۰۰ عضو (که همه آنها عضو حزب کمونیست نیستند) به عنوان بالاترین نهاد نظارتی حاکم بر چین در نظر گرفته میشود. این کمیته وظیفه وضع قوانین و نظارت بر دولت را برعهده دارند.
کنگره خلق، کابینهای را انتخاب میکند که اقدامات اجرایی مصوب کنگره را دنبال کنند. بالاترین مقام در این کابینه به عنوان نخست وزیر یا عضو ارشد کابینه پولیتبورو شناخته میشود. در حال حاضر این سمت را لی کیکیانگ بر عهده دارد.
این ساختار پیچیده و هرم مانند به کشور چین اجازه داده است در عین حال که از پایداری سیاسی بالایی برخوردار است، بتواند سیاستهای توزیع ثروت خود را ادامه داده و از مواهب سرمایهداری نیز بهرهمند شود.
کمونیسم در حال حاضر
با وجود مشکلات سرمایهداری، بسیار بعید است که کشورهای جهان یکبار دیگر تمایل به بازگشت به سیاستهای کمونیستی به سبک شوروی را داشته باشند. همین امروز نیز احزاب کمونیستی در بسیاری از کشورها خصوصا روسیه حضور دارند اما این احزاب بیش از آنکه به دنبال انقلاب باشند، به دنبال اصلاحطلبی هستند. هدف اصلی این احزاب آن است که از درد سرمایهداری بکاهند نه اینکه آن را به طور کامل درمان کنند.
در چین، سیاستهای افراطی مائو دیگر جایی در سیاستگذاری چینیها ندارد اگرچه همچنان چینیها از مائو به عنوان یکی از رهبران بزرگ خود یاد میکنند. چین اکنون یک اقتصاد سرمایهداری تمام عیار است اگرچه همچنان برخی صنایع بزرگ دولتی هستند اما به وضوح شرکتهای خصوصی که در اختیار افراد خاصی است که حتی در داخل چین هم حضور ندارند، بیش از بخش دولتی چین است.
با این حال این سوال در چین بی جواب باقی ماننده که آیا سرمایهداری و دموکراسی جدایی پذیر هستند؟
همچنین میراث به جا مانده از شوروی در آسیا همچنان حضور دارد. کشورهای بلوک شوروی مانند قزاقستان، گرجستان، ارمنستان، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان و… همچنان به سبک شوروی اداره میشوند. در برخی از این کشورها همچنان همان کسانی که در زمان فروپاشی شوروی در راس امور بودند، حضور دارند یا اینکه نزدیکان و وابستگان آنها در راس قدرت هستند اگرچه در سرمایهداری جهانی ادغام شدهاند.
در ویتنام و کوبا همچنان سیستم تک حزبی با محوریت حزب کمونیست حضور دارد و کره شمالی که همچنان بزرگترین سنگر برای دفاع از تفکرات مارکسیسم- لنینیسم است. در سال ۲۰۰۶ شورشیان مارکسیست در نپال نیز توانستند قدرت را در دست بگیرند و خود را به عنوان جدیدترین نیروی کمونیستی در قرن ۲۱ معرفی کنند.
با این همه، همانطور که گفته شد، کمونیستهای امروز نه کمونیستهای انقلابی قرن بیستم که عموما کمونیستهای اصلاحطلب قرن بیست و یکم هستند. حتی شورشیان نپال نیز امروز بیشتر به سمت بازار آزاد تمایل دارند تا آنکه به اقتصاد بسته به سبک شوروی متمایل باشند.
امروزه کمونیسم به سبک شوروی به صورت برنامهریزی بوروکراتیک از بالا به پایین دیگر کارایی ندارد. اما تفکرات مارکس هنوز هم زنده است. درک مارکس از مکانیزم سرمایهداری آنقدر دقیق بود که هنوز هم کتاب سرمایه به عنوان بزرگترین منبع برای شناخت سرمایهداری مورد استفاده قرار میگیرد.
مارکس در یکی از جملات خود در مانیفت کمونیست مینویسد:« فلاسفه تا امروز به تفسیر جهان پرداختهاند در حالی که هدف تغییر جهان است.» بیراه نیست که بگوییم مارکس فیلسوفی بود که بزرگترین تغییر را در جهان ایجاد کرد. جهان پس از مارکس به جهانی دیگر تبدیل شد و هرگز به قبل از آن بازنگشت.
سوالات متداول
کمونیسم چیست؟
کمونیسم یک ایدئولوژی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیچیده و پویایی است که ریشه در تاریخ طولانی جستجوی برابری، عدالت و رفاه برای همه دارد. در این نوشتار، سفری در اعماق این ایدئولوژی خواهیم داشت و به بررسی مفاهیم بنیادی، تاریخچه پر فراز و نشیب، شاخههای گوناگون و تأثیرات آن بر جهان میپردازیم.
مفهوم بنیادی کمونیسم چیست؟
در قلب کمونیسم، تمایل به ایجاد جامعهای عادلانه و برابر نهفته است. این ایدئولوژی بر برابری اقتصادی و اجتماعی، مالکیت جمعی یا دموکراتیک از وسایل تولید، و توزیع عادلانه ثروت و منابع تأکید دارد. کمونیستها معتقدند که سرمایهداری ذاتی نابرابر و استثمارگر است و باید با سیستمی جایگزین شود که منافع جامعه را بر منافع فردی مقدم میدارد.
تاریخچه کمونیسم چیست؟
ریشههای کمونیسم را میتوان در اندیشههای متفکران دوران روشنگری، از جمله اتوپیستهایی مانند توماس مور و تامس کامپنلا جستجو کرد. با این حال، این ایدئولوژی در قرن نوزدهم با ظهور انقلاب صنعتی و جنبشهای کارگری به شکل مدرن خود درآمد. با این حال مفهوم کمونیسم توسط کارل مارکس وارد ادبیات سیاسی جهان شد. مارکس با نوشتن مانیفست کمونیست توانست بسیاری از کارگران جهان را با خود همراه کند و انقلابهای کمونیستی پس از آن نتیجه این اقدام مارکس بود.
فواید کمونیسم چه بود؟
بهبود استانداردهای زندگی برای میلیونها نفر: در بسیاری از کشورهای کمونیستی، دولتها در ارائه خدمات عمومی مانند آموزش، مراقبتهای بهداشتی و مسکن یارانهای نقش مهمی ایفا کردهاند. این امر منجر به بهبود قابل توجه استانداردهای زندگی برای بخش قابل توجهی از جمعیت شده است.کاهش نابرابری: کمونیسم در بسیاری از موارد منجر به کاهش نابرابری اقتصادی و اجتماعی شده است. این امر از طریق سیاستهایی مانند اصلاحات ارضی، ملیکردن صنایع و توزیع مجدد ثروت حاصل شده است.ترویج برابری جنسیتی: کشورهای کمونیستی پیشگام در ترویج برابری جنسیتی بودهاند. زنان در این کشورها به طور سنتی به فرصتهای برابر در آموزش، اشتغال و مشارکت سیاسی دسترسی داشتهاند.ارائه خدمات عمومی: دولتهای کمونیستی در ارائه خدمات عمومی مانند آموزش، مراقبتهای بهداشتی و مسکن یارانهای نقش مهمی ایفا کردهاند. این امر منجر به بهبود قابل توجه کیفیت زندگی برای بسیاری از مردم شده است.موفقیتهای اقتصادی: برخی از کشورهای کمونیستی به دستاوردهای اقتصادی قابل توجهی دست یافتهاند. به عنوان مثال، اتحاد جماهیر شوروی در طول دهه ۱۹۳۰ شاهد نرخ رشد صنعتی چشمگیری بود و چین در چند دهه گذشته به یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان تبدیل شده است.
مضرات کمونیسم چه بوده است؟
مشکلات در ایجاد جوامعی واقعاً دموکراتیک: در بسیاری از کشورهای کمونیستی، تمرکز قدرت در دست حزب حاکم یا نخبگان حاکم باقی مانده است. این امر منجر به سرکوب مخالفان و نقض حقوق بشر شده است.مبارزه با چالشهای اقتصادی: اقتصادهای کمونیستی با چالشهایی مانند عدم کارایی، کمبود انگیزه و فقدان نوآوری روبرو بودهاند. این امر منجر به راکد شدن اقتصادی و کمبود کالا و خدمات شده است.تهدیدات از سوی دیکتاتوریها و سرکوبهای سیاسی: بسیاری از کشورهای کمونیستی تحت حاکمیت دیکتاتورهای سرکوبگر بودهاند که حقوق بشر را نقض کردهاند و آزادیهای سیاسی را محدود کردهاند.فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی: فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ ضربه بزرگی به جنبش کمونیستی در سراسر جهان بود. این رویداد به عنوان مدرکی از شکست مدل کمونیستی تلقی شد و منجر به از دست دادن ایمان به کمونیسم در میان بسیاری از مردم شد.چالشهای حفظ هویت ملی در جوامع چند قومیتی: برخی از کشورهای کمونیستی با چالش حفظ هویت ملی در جوامع چند قومیتی روبرو بودهاند. این امر منجر به تنشهای قومی، درگیریها و حتی تجزیه در برخی موارد شده است.