معرفی فلسفه سوسیالیسم: تلاشی برای بهبود جهان

زمان مطالعه: 12 دقیقه

معرفی فلسفه سوسیالیسم: تلاشی برای بهبود جهان

یکی از مهم‌ترین بازیگران در اقتصاد جهانی، دولت‌ها هستند و دولت‌ها در کشورهای پیشرفته و حتی غیرپیشرفته، رویکرد یکسانی به اقتصاد ندارند. برخی از آنها طرفدار مداخله در بازار هستند و برخی دیگر طرفدار بازار آزاد هستند. برخی به دنبال افزایش مالیات و برخی دیگر به دنبال کاهش مالیات هستند. برخی از دولت‌ها به دنبال افزایش کمک‌های رفاهی و برخی دیگر به دنبال توسعه بازار برای توسعه اقتصادی هستند.

این رویکردهای مختلف باعث وضع قوانین متفاوتی می‌شود به عنوان مثال اگر در ایالات متحده دولتی بر سر کار بیاید که رویکردی رفاه‌گرایانه داشته باشد، مجبور است برای برنامه‌های رفاهی خود مالیات را افزایش دهد. افزایش مالیات منجر به افزایش هزینه شرکت‌های سهامی شده که در نهایت منجر به کاهش ارزش سهام می‌شود. در عین حال رویکردهای رفاهی منجر به توزیع ثروت شده که این امر در نهایت منجر به افزایش رشد اقتصادی شده و تورم را افزایش می‌دهد.

بنابراین اهمیت دارد که چه دولتی در کدام کشور بر سر کار است و برنامه‌های این دولت در زمینه هزینه‌کرد دولت چیست. در این مجموعه از سری مقالات یوتوفارکس قصد داریم مبانی نظری و فلسفی عمده جهان را بررسی کنیم تا متوجه شویم دولت‌ها چگونه به جهان نگاه می‌کنند و این نوع نگرش چه تاثیری بر اقتصاد جهانی دارد.

در این مقاله قصد داریم در مورد مهم‌ترین نظام فکری ضد لیبرالیسم یعنی سوسیالیسم صحبت کنیم

سوسیالیسم چیست؟

به طور خلاصه، سوسیالیسم معتقد است که مالکیت خصوصی منجر به گسترش نابرابری می‌شود بنابراین سوسیالیسم خواهان آن است که برخی کالاها در جامعه نه در اختیار افراد خصوصی بلکه در اختیار جامعه باشد. کلمه کلیدی در اینجا «جامعه» است. به این معنا که جامعه یک کل منسجم با خواسته‌های مشخص نیست. بنابراین چگونه می‌توان انتظار داشت هنگامی که مالکیت به این کل نامنسجم می‌رسد، یک رفتار خاص از خود بروز دهد. به نوعی کل تاریخ سوسیالیسم تلاش برای پیاده کردن مفهوم جامعه است.

سوسیالیست‌ها معتقد هستند که بازار آزاد لزوما منجر به تمرکز ناعادلانه ثروت و قدرت می‌شود. هنگامی که کسی برای مدت طولانی دارای قدرت و ثروت باشد، می‌تواند از تجمع این ثروت و قدرت استفاده کرده و دیگران را به زیر یوغ بردگی بکشد. بنابراین تمام افرادی که در رقابتی آزادانه رشد کردند، در نهایت با انحصار در بازار این رقابت را از بین می‌برند. بنابراین سوسیالیست‌ها راه‌حل را در کنترل اجتماعی بر منابع می‌بینند. مارکس و انگلس، در مانیفست حزب کمونیست به این نکته اشاره کردند که در یک جامعه سوسیالیستی «هرکس آزاد است که پیشرفت کند اما لازمه پیشرفت تک تک افراد آن است که همه افراد به صورت آزادانه بتوانند پیشرفت کنند»

معرفی فلسفه سوسیالیسم: تلاشی برای بهبود جهان

همانطور که گفته شد وجه افتراق سوسیالیست‌ها این پرسش است که «جامعه» چیست یا کیست؟ سوال بعدی این است که چه کالاها و خدماتی را باید به جامعه سپرد و مالکیت چه کالاها و خدماتی را می‌توان در اختیار افراد قرار داد. برخی از سوسیالیست‌ها معتقدند بجز لباس (آن هم در شرایط خاص) مابقی کالاها باید عمومی باشد. در حالی که برخی دیگر مالکیت بر روی مزارع، کارگاه‌های کوچک و متوسط را نیز مشروع می‌دانند.

در مورد مالکیت جامعه نیز فرق میان سوسیالیست‌ها بسیار زیاد است. دو گروه عمده سوسیالیست‌ها به نام‌های تمرکزگراها و غیرتمرکزگراها شناخته می‌شوند. تمرکزگراها معتقد هستند که مالکیت باید تحت کنترل دولت مرکزی یا یک حزب سیاسی باشد و این حزب سیاسی باید منابع را به صورت بهینه به افراد تخصیص دهد. در طرف دیگر غیرتمرکزگراها معتقد هستند که باید شوراهای محلی در سطوح پایین تشکیل شود و این شوراها تصمیم بگیرند که منابع موجود در منطقه چگونه تخصیص داده شود.

برخلاف تصور بسیاری از افراد، اتحاد جماهیر شوروی در ابتدا یک سوسیالیسم غیرتمرکزگرا بود. کلمه Soviet در زبان روسی به معنای شورا است و به همین خاطر است که به این کشور شوروی گفته می‌شود. در ابتدای انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه، قدرت در دست شوراهای محلی بود که دهقان‌ها، کارگران صنعتی و سایر بخش‌های جامعه آنها را هدایت می‌کردند. با این حال، پس از مدتی به دستور لنین شوراها تعطیل شد و حاکمیت شوروی به حاکمیت تمرکزگرا تغییر پیدا کرد. دلیل این کار لنین آن بود که باقیمانده سلطنت طلبان در تلاش بودند تا حکومت سوسیالیستی روسیه را سرنگون کنند. لنین قول داد که تعطیلی شوراها موقتی است اما پس از مرگش و با ظهور استالین، سرکوب شوراها سرعت و قدرت بیشتری گرفت و در نهایت حکومت شوروی به یک سوسیالیسم تمرکزگرا تغییر پیدا کرد.

تاریخچه سوسیالیسم

خواستگاه سوسیالیسم را مانند هر تفکر دیگری به یونان باستان نسبت می‌دهند. حتی گاها برخی یهودیان حکومت حضرت موسی (ع) را نوعی حکومت سوسیالیستی معرفی می‌کنند. اما سوسیالیسم در شکل مدرن آن، از قرن ۱۶ میلادی با نگارش کتاب «اوتوپیا» یا «آرمانشهر» توماس مور شروع می‌شود. توماس مور، جامعه شناس انگلیسی در کتاب خود نوعی آرمانشهر را مثال می‌زند که در آن مالکیت به طور کلی جمعی است و هیچکس به صورت خصوصی مالک چیزی نیست در نتیجه گناهانی مانند غرور، حسادت و طمع که در باور مسیحی جزو ۷ گناه کبیره هستند، وجود ندارد. در آرمانشهر خیالی مور، زمین و خانه‌ دارایی‌های اشتراکی است که در اختیار همه هست. همه به مدت ۲ سال در مزارع مشترک کار می‌کنند و هر ۱۰ سال یکبار خانه خود را عوض می‌کنند. پول منسوخ شده و مردم آزاند که هر آنچه نیاز دارند از انبارهای غله و غذا بردارند.

پس از انقلاب فرانسه، روزنامه‌نگار فرانسوی، به نام فرانسوا نوئل بابوف از وضعیت جامعه شکایت کرد. وی آرمان انقلاب فرانسه را که آزادی، برابری و برادری بود، ناکام دانسته و گفت که دولت نتوانسته است مهم‌ترین اصل انقلاب فرانسه یعنی اصل برابری را به درستی پیاده کند. از نظر بابوف، برابری برای همه مستلزم الغای مالکیت خصوصی و برخورداری همه فرانسویان از زمین و میوه‌های آن است. چنین نظراتی در نهایت منجر به اعدام بابوف به جرم توطئه برای سرنگونی دولت شد.

یکی دیگر از سوسیالیست‌های مطرح، اشراف‌زاده‌ای فرانسوی به نام کلو هانری دو سن سیمون بود. سن سیمون خواستار مالکیت عمومی بر دارایی‌های مولد نبود، اما از کنترل عمومی از طریق برنامه‌ریزی مرکزی حمایت می‌کرد. سن سیمون از دولت می‌خواست که برنامه‌ای برای هدایت انرژی جامعه به سمتی خاص پیاده کند به این معنی که اگر دولت خواهان افزایش تولید گندم است، هزینه‌کرد را به سمتی ببرد که دانشمندان، صنعتگران و مهندسان به سمت افزایش تولید گندم متمایل شوند.

به باور سن سیمون چنین نظامی کارآمدتر از لیبرال سرمایه‌داری است چرا که در سرمایه‌داری هرکس هرکاری که دلش بخواهد و سود خود را در آن ببیند انجام می‌دهد اما در سیستم سن سیمون، نفع کل جامعه مد نظر قرار می‌گیرد و حتی مشاهدات تاریخی در آن زمان نیز ایده سن سیمون را تایید می‌کردند.

یکی دیگر از سوسیالیست‌های اولیه، رابرت اوون بود. اوون یکی از سرمایه‌داران مطرح در زمان خود بود که یک کارخانه نساجی در اسکاتلند ایجاد کرده بود و به استانداردهای انسانی مشهور شده بود. به عنوان مثال اوون هیچ کودک زیر ۱۰ ساله‌ای را در کارخانه خود استخدام نمی‌کرد در حالی که استخدام کودکان در آن زمان امری عادی بود و بسیاری از کودکان در انگلستان به خاطر کار طاقت فرسا و یا سهل‌انگاری در محیط کارگاه کشته می‌شدند.

یکی از اقدامات اوون ایجاد یک سازمان اجتماعی در ایالات متحده بود. اوون زمینی در ایالت ایندیانا خریداری کرد و جامعه‌ای خودکفا و تعاونی در آن ایجاد کرد که مالکیت در آن عمومی بود. البته ایده اوون با شکست مواجه شد و بیشتر ثروت او را از بین برد اما اوون ناامید نشد مابقی عمر خود را معطوف تلاش برای ارتقاء همکاری اجتماعی و ایجاد اتحادیه‌های کارگری کرد.

در میانه قرن ۱۹ و با نشان داده شدن روی وحشی سرمایه‌داری که منجر به جنگ‌های متعدد، فاصله طبقاتی زیاد و استثمار نیروی کار شده بود، سوسیالیست‌ها فضای بیشتری برای ظهور پیدا کردند. لوئی بلان و پیر جوزف پرودون از جمله مهم‌ترین نظریه پردازانی بودند که در میانه قرن ۱۹ ظهور کردند. بلان طرحی مطرح کرد که در آن «کارگاه‌های اجتماعی» با بودجه دولتی ساخته می‌شدند اما توسط کارگران اداره می‌شدند. اما پرودون ایده‌های جاه‌طلبانه‌تری داشت.

جوزف پرودون در سال ۱۸۴۰ کتابی منتشر کرد به نام «دارایی چیست؟» و در این کتاب جمله معروف خود یعنی «مالکیت دزدی است» را مطرح کرد. البته پرودون هر نوع مالکیتی را مد نظر نداشت. پرودون تنها مالکیت بر روی زمین یا ملکی را دزدی می‌دانست که توسط فردی غیر از خود مالک روی آن کار می‌شد. در واقع پرودون با رانت مالکیت مخالف بود نه خود مالکیت.

در اینجا مناسب است که توضیحی در مورد کلمه رانت داده شود. رانت از کلمه «Rent» به معنای رهن دادن است. رانت مالکیت به این معنا است که فردی مالکیت زمینی را در اختیار دارد و آن را به فردی دیگر اجاره می‌دهد. در نتیجه فرد اولی اگرچه زحمت و تلاشی نکرده است اما می‌تواند بخش مهمی از تلاش و زحمت فرد دوم را مالک شود. پرودون این نوع مالکیت رانتی را دزدی می‌دانست. همچنین پرودون ایده‌های متعدد دیگری را وارد فضای گفتمان سوسیالیستی کرد.

اما شاید هیچکس حتی قبل و بعد از مارکس، به اندازه وی بر روی تفکرات ضد سرمایه‌داری تاثیر نداشته است. مارکس سوسیالیسم را نه به معنای یک ایده بلکه به معنای یک علم مطرح کرد. در واقع دلیل آنکه نظریات مارکس هنوز هم به صورت زنده و پویا در جهان مطرح می‌شود، آن است که تا پیش از مارکس (و حتی پس از وی) سوسیالیسم نوعی آرمانشهر در نظر گرفته می‌شد. اما مارکس سوسیالیسم را آینده محتوم بشر عنوان کرد و با نظریه‌ای که خود آن را «ماتریالیسم تاریخی» عنوان کرده بود، تصویری از سیر تکامل بشر تا رسیدن به کمون ثانویه ترسیم کرد.

برای آنکه بتوانیم بهتر حرف مارکس را درک کنیم باید کمی عقب برویم و به فیلسوفی آلمانی به نام هگل برسیم. هگل در کتاب خود به نام «پدیدارشناسی روح» معتقد بود که افراد برای شناخت خود و دستیابی به خودشناسی نیاز به مبارزه و غلبه بر موانع دارند. اگر فردی به طور مداوم در شرایط کودکانه باقی بماند، در نهایت روح فرد نیز رشد نخواهد کرد و کودک باقی می‌ماند. بنابراین فرد باید در یک تعامل با جهان اطراف خود قرار بگیرد تا رشد کند. هگل این تعامل را دیالکتیک نامید. کل فلسفه هگل بر مبنای همین دیالکتیک شکل گرفته است. یعنی هرچیزی با ضد خود آن چیز در دیالکتیک دائمی قرار می‌گیرند و در نهایت چیز جدیدی خلق می‌شود. به عنوان مثال برای سال‌ها برده‌داری به عنوان عملی طبیعی در نظر گرفته می‌شد. اما در نهایت ارباب و برده به انسانیت مشترک خود پی بردند و به اشتباه بودن این طرز برداشت رسیدند و روح خود را از کاری اشتباه که همان برده‌داری بود رها کرد.

مارکس دیالکتیک هگل را گرفت و با ایده‌های تکامل ترکیب کرد و چیزی پدید آمد به نام دیالکتیک ماتریالیستی. دیالکتیک ماتریالیستی مارکس به زبان ساده می‌گوید که کل تاریخ بشر، مبارزه ارباب و برده است. کل تاریخ بشر مبارزه بین طبقات اجتماعی بر سر منابع مادی و اقتصادی است.

مارکس معتقد بود قبل از اینکه مردم بتوانند کاری انجام بدهند، نیاز به زنده ماندن دارند و برای زنده ماندن باید کاری انجام بدهند. یعنی انسان به طور مدام در معرض ضرورت است. تنها زمانی انسان به معنای واقعی کلمه آزاد است که از ضرورت تلاش برای زنده ماندن رها شود. در طول تاریخ تنها کسانی به معنای واقعی کلمه آزاد بودند که در طبقه حاکم و برخوردار متولد می‌شدند. سایر افراد باید برای زنده ماندن تلاش می‌کردند و در نتیجه توانایی آن را نداشتند که به شکوفایی استعدادهای خود بپردازند.

سوسیالیسم

از نظر مارکس مبارزه طبقانی در جهان ادامه پیدا خواهد کرد تا زمانی که در پایان تاریخ انسان‌ها به درجه‌ای از رشد و تعالی برسند که دیگر دست از تلاش برای کسب کالای بیشتر دست بردارند. تا زمانی که انسان‌ها دیگر تن به بردگی افراد برخوردار ندهند و تا زمانی که لوازم تولید به طور مساوی بین تمام آحاد بشر تقسیم شده باشد. از نظر مارکس مرحله نهایی تکامل بشر کمون ثانویه است. در جایی که هیچ بشری برده کس دیگر نیست. به همین خاطر است که نظریات مارکس به کمونیسم معروف شده است و مانیفست بزرگ خود را مانیفست کمونیسم خوانده است.

مارکس مخالف سرمایه‌داری نبود سرمایه‌داری را یکی از مراحل رسیدن به کمون ثانویه می‌دانست. مارکس اتفاقا سرمایه‌داری را یک نیروی مترقی در تاریخ برمی‌شمرد. اما در عین حال معتقد بود که سرمایه‌داری سیستمی پیچیده برای استثمار کارگران است به گونه‌ای که برده حتی بردگی خود را درک نمی‌کند. در سرمایه‌داری افراد تصور می‌کنند در تولید چیزی دخیل هستند اما نمی‌دانند آن چیست. تصور می‌کنند کار مفیدی انجام می‌دهند اما چون با نتیجه آن ارتباطی ندارند احساس پوچی می‌کنند.

از نظر مارکس، سرمایه‌داری بزرگترین لذت انسان را از او گرفته است و آن لذت کار کردن است. انسان پیش از سرمایه‌داری با نتیجه کار خود در ارتباط بود. اگر کشاورزی گندم می‌کاشت، مستقیما با گندم در ارتباط بود و آن را حاصل دسترنج خود می‌دانست. اما کارگری که به صورت ساعتی بر روی زمین کشاورزی کار می‌کند، حاصل دسترنجی ندارد و مانند انسانی عقیم خود را بدون دستاورد می‌داند.

همچنین مارکس معتقد بود که سرمایه‌داری آنقدر بهره‌وری را افزایش می‌دهد که خود به خود نابود خواهد شد. چرا که اگر بهره‌وری به طور مرتب افزایش پیدا کند، آنقدر تولیدات افزایش پیدا می‌کند که هیچکس توان خرید آنها را ندارد. در نتیجه رکود رخ می‌دهد. پس از رکود بسیاری از تولیدکنندگان ضعیف از بین می‌روند و تولیدات کاهش می‌یابد. سپس با افزایش بهره‌وری یکبار دیگر تولیدات افزایش می‌یابد. بدین ترتیب در ادامه یکبار دیگر رکود رخ می‌دهد و باز هم بسیاری از تولیدکنندگان ضعیف از بین می‌روند.

در نهایت به نقطه‌ای می‌رسیم که چند تولید کننده آنقدر قدرت گرفته‌اند که منحصرا قیمت را تعیین می‌کنند. این همان نقطه‌ای است که سرمایه‌داری دچار فروپاشی می‌شود. با این حال در کشورهای پیشرفته برای پیشگیری از این رخداد، قوانین ضدتراستی وضع شده است تا شرکت‌های بزرگ در نهایت به چند شرکت کوچک‌تر تبدیل شده و نتوانند بیش از دولت‌ها قدرت بگیرند.

با اوج‌گیری اندیشه‌های مارکس، سوسیالیست‌ها خود را مارکسیست نامیدند. با این حال، اکثر مارکسیست‌ها درک درستی از اندیشه‌های مارکس نداشتند و حتی بعضا کتاب سترگ وی یعنی سرمایه را مطالعه نکرده بودند. کار به جایی رسید که مارکس برای اعلان برائت از مارکسیست‌ها جمله تاریخی خود را گفت:« من مارکس هستم. مارکسیست نیستم» مارکس ایده خود را یک ایده ماتریالیستی می‌دانست و می‌گفت این ایده یک ایده علمی است مانند آنچه که داروین در کتاب منشا انواع ذکر کرده بود. اما مارکسیست‌ها برداشتی ایدئالیستی از نظرات مارکس داشتند. در واقع آنچه مارکسیست‌ها می‌گفتند ایدئولوژی مارکس بود در حالی که خود مارکس به نوعی رئالیسم باور داشت.

اما ایده‌های مارکس منتقدانی نیز داشت. مهم‌ترین منتقد سوسیالیست مارکس نه در آلمان بلکه در روسیه زندگی می‌کرد. میخاییل باکونین، آنارشیستی بود که معتقد بود دین، سرمایه‌داری و دولت همگی اشکالی از ظلم هستند و باید در هم شکسته شوند. او در مقاله خود به نام «واکنش در آلمان» هرگونه تن دادن به بردگی را رد کرده و نوشت که «شور تخریب نیز یک شور خلاقانه است» از همینجا بود که آنارشیست‌ها به نوعی نیروی تخریب در جهان شناخته شدند.

باکونین با رد ایده مارکس مبنی بر دیکتاتوری پرولتاریا، نوشت که «سوسیالیسم یا آزاد است یا اصلا نیست.» مارکس معتقد بود که برای رسیدن به کمون ثانویه، کارگران یا به گفته خود مارکس «پرولتاریا» باید زمام امور را در دست بگیرند و نوعی دیکتاتوری ایجاد کنند. باکونین معتقد بود که دیکتاتوری پرولتاریا حتی از دولت بورژوایی نیز ظالم‌تر خواهد بود.

در اینجا نیاز است که دو کلمه پرولتاریا و بورژوازی را معنا کنیم. پرولتاریا در لغت به معنای «پسرزا» است. مارکس معتقد بود که کارگران از آنجایی که هیچ سرمایه‌ای در اختیار ندارند تنها وظیفه آنها در سرمایه‌داری آن است که پسر به دنیا بیاورند تا نیروی کار تازه برای سرمایه‌داری ایجاد کنند و سرمایه‌داری از گردش نیفتد. از طرفی بورژوازی از کلمه بورگ یا برج به معنای شهر می‌آید. به معنای کسانی است که ابزار تولید را در اختیار دارند. توجه کنید که هر فرد ثروتمند بورژا نیست بلکه بورژا کسی است که ثروت خود را از راه تملک ابزار تولید و رانت مالکیت به دست می‌آورد.

نظریات باکونین بعدها تبدیل به شاخه‌ای از سوسیالیسم شد که به آن آنارکوکمونیسم یا آنارشیسم می‌گوییم. سویه دیگری از سوسیالیسم که تا اواخر قرن بیستم در کشورهای سرمایه‌داری بسیار مطرح بود، سندیکالیسم  است. سندیکالیسم در سمت سوسیالیسم غیرتمرکزگرا قرار می‌گیرد و به دنبال آن است که کارگران در اصناف مختلف با ایجاد سندیکاها اقدام به توسعه مناسبات قدرت کنند.

سندیکالیست‌ها در دوران کوتاه در اوایل قرن بیستم توانستند در کشورهای اسپانیا و ایتالیا قدرت بگیرند اما به سرعت توسط رژیم‌های فاشیستی و البته به خاطر عدم توانایی در تامین نیازهای اولیه جامعه، از بین رفتند.

پس از جنگ جهانی دوم، نظریات کینز‌ آشتی گسترده‌ای میان سوسیالیست‌ها و سرمایه‌داران ایجاد کرد. طرح‌های رفاهی در کشورهای پیشرفته فضایی متفاوت برای کارگران کشورهای غربی ایجاد کرد که پیش از آن سابقه نداشت. مطالبه کاهش ساعت کار، مطالبه کف حقوق، بیمه بیکاری، بیمه از کار افتادگی و بسیاری اتفاقات دیگر، منجر به آن شد که شورش‌های کارگری کمتر و کم‌اثر تر از پیش از زمان جنگ جهانی دوم شود.

همچنین اوج‌گیری سریع شوروی و چین، در کنار انقلاب‌های سوسیالیستی در کشورهای کمتر توسعه یافته جهان، این ترس را در زمامداران کشورهای غربی ایجاد کرد که انقلاب می‌تواند به کشور آنها نیز کشیده شود. در واقع دولت‌های رفاه در کشورهای غربی نوعی انحراف کشورهای سرمایه‌داری به سمت سوسیالیسم بود که همین امروز نیز حضور آنها حس می‌شود.

اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، سوسیالیست‌ها مهم‌ترین منبع قدرت خود را از دست دادند. بسیاری از دولت‌های سوسیالیسم بلافاصله پس از فروپاشی شوروی از بین رفتند.

اگرچه امروزه سوسیالیست‌ها باید پاسخگوی دولت‌های توتالیتر در شوروی و چین باشند، اما همچنان بسیاری از سوسیالیست‌ها با عبور از تجربه شوروی و چین خواستار تجدید ساختار در اقتصاد جهانی هستند.

امروزه سوسیالیست‌ها به چند دسته تقسیم می‌شوند که این دسته‌ها عبارت‌ اند از:

  1.  سوسیالیسم دموکراتیک:

این سوسیالیست‌ها بر ایجاد جامعه‌ای مبتنی بر برابری، آزادی و عدالت اجتماعی از طریق فرایندهای دموکراتیک تأکید دارند. طرفداران این نوع سوسیالیسم خواهان اصلاحات تدریجی در سیستم‌های اقتصادی و سیاسی موجود از طریق نهادهای دموکراتیک مانند انتخابات و پارلمان‌ها هستند. احزاب سوسیالیست دموکرات در بسیاری از کشورهای جهان، از جمله کشورهای اروپای شمالی، وجود دارند و در انتخابات‌ها شرکت می‌کنند.

  1. سوسیالیسم آزادیخواهانه:

طرفداران این نوع سوسیالیسم معتقدند که می‌توان از طریق مالکیت تعاونی، مقررات دولتی و دموکراسی مستقیم به برابری اقتصادی دست یافت. سوسیالیسم آزادیخواهانه به طور تاریخی با آنارشیسم و ​​مکتب لیبرتارین مرتبط بوده است.

  1.  سوسیالیسم مارکسیستی:

طرفداران این نوع سوسیالیسم معتقدند که سرمایه‌داری ذاتی نابرابر است و باید با یک جامعه بدون طبقه مبتنی بر مالکیت جمعی جایگزین شود. سوسیالیسم مارکسیستی در طول تاریخ الهام‌بخش جنبش‌های انقلابی و دولت‌های سوسیالیستی در سراسر جهان بوده است و اگرچه امروزه طرفداران زیادی ندارد اما یکی از مهم‌ترین شاخه‌های تئوریک برای هدایت سایر سوسیالیست‌ها در جهان است.

  1. سوسیالیسم آنارکو:

طرفداران سوسیالیسم آنارکو معتقدند که می‌توان از طریق انجمن‌های داوطلبانه و اقدامات مستقیم به یک جامعه سوسیالیستی دست یافت. سوسیالیسم آنارکو شامل طیف گسترده‌ای از نظرات، از جمله آنارکو-کمونیسم و ​​آنارکو-سندیکالیسم است. این سوسیالیست‌ها طرفدار ایجاد نوعی دموکراسی در محل کار هستند و طرفدار ایجاد شرکت‌های دموکراتیک و غیرسرمایه‌دارانه از طریق تامین مالی مشارکتی هستند.

سخن پایانی

پس از فروپاشی شوروی، سوسیالیسم دیگر یک ایده بزرگ در جهان نبود اما نظرات مارکس همچنان الهام بخش بسیاری از افراد در زمینه مبارزه با فقر، مبارزه با فساد، مبارزه با استثمار و استعمار و… است. با این حال عمده سوسیالیست‌های امروزی عمدتا خواهان نوعی سوسیالیسم به سبک دولت‌های رفاه در اروپا هستند.

همچنین برخی ایده‌های مترقی امروزی در زمینه سوسیالیسم به مفاهیمی همچون «دموکراسی در کار» یا «کسب و کار اشتراکی» محدود می‌شوند که خواهان ایجاد کسب و کارهایی هستند که به صورت دموکراتیک اداره شده و کسی در آن مالک کل محصول یا کسب و کار نیست.

در مورد دولت‌ها، سوسیالیست‌ها عموما به دنبال ایجاد ایده‌های رفاهی و کاهش نابرابری نژادی، جنسیتی و اقتصادی هستند. سوسیالیست‌ها خواهان کاهش ساعات کار کارگران، افزایش پوشش بیمه آنها، افزایش کف حقوق، افزایش مالیات‌ها و… می‌باشند که این خواسته‌ها عموما با مقاومت کاپیتالیست‌ها و لیبرال‌های طرفدار بازار آزاد همراه است چرا که منجر به افزایش اقتدار دولت و ضعیف شدن نظام بازار آزاد می شود.

ترتیبی که یوتوفارکس برای خواندن مطالب سری اصطلاحات اقتصادی و مالی به شما پیشنهاد می‌کند:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید