با شروع پاندمی کووید-۱۹ (COVID-19)، جروم پاول (Jerome Powell) رئیس فدرال رزرو امریکا در مارس ۲۰۲۰، بیانیهای خارقالعاده را در مقابل جهانیان اعلان کرد: «مهمات ما تمام نخواهد شد».با این موضعگیری، بانک مرکزی اعلام آمادگی کرد که هر اقدامی را برای مهار بحران اقتصادی فزاینده انجام خواهد داد. سه ماه بعد، بانک فدرال رزرو تقریباً ۳ تریلیون دلار نقدینگی به اقتصاد آمریکا تزریق کرد.
این نوع اقدام رادیکال ازسوی بانکهای مرکزی_که با نام سیاست تسهیل کمی (QE) شناخته میشود_ منتقدان خود را دارد. از آن سو، بسیاری از اقتصاددانان برجسته و مورخان اقتصادی از سیاست تسهیل کمی (QE) بهعنوان راه حلی برای بحرانهای اقتصادی حمایت کردهاند. اعتقاد ویژه آنها به این سیاست، حاکی از آن است که تجربیات بهدستآمده از بحرانهای گذشته و بهویژه رکود بزرگ در دهه ۱۹۳۰ و تفسیر آن توسط اقتصاددانانی مانند میلتون فریدمن و آنا شوارتز که در کتابشان با عنوان “تاریخچه پولی ایالات متحده” که در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، درک ما را از بحرانهای کنونی افزایش داده است.
فریدمن و شوارتز بر این باور بودند آن زمان که یک بحران گسترده مالی منجر به کاهش شدید ارزش بازار سهام در اقتصاد آمریکا شد، فدرال رزرو مسئول تبدیل شدن یک رکود اقتصادی عادی به رکودی عمیق بود. به عقیده این دو، فدرال رزرو در دهه ۳۰ میلادی، در جهت کاهش اثرات این معضل ناتوان ماند.
در پایان قرن بیستم، تفسیر آنها از رکود بزرگ در اقتصاد و تاریخ اقتصادی بهاندازهای غالب شد که بهصورت یک مکتب اقتصادی درآمد. هنگامیکه بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ آغاز شد، فدرال رزرو، سیاستهای تهاجمی انبساطی را برای جلوگیری از اشتباهات پیشآمده در دوران رکود بزرگ ارائه داد.
ساختمان فدرال رزرو آمریکا
از ابتدای قرن بیستم، سیل نقدینگی وارد شده به سیستم مالی سرمایهداری، از منظر تاریخی قابلتوجه بوده است و از تمام سوابق پیشین مداخلات پولیِ خارج از زمان جنگ، پیشی گرفته است. این امر واقعیت اقتصادی ما را شبیه به داستان خیالی یک پروفسور مرموز میکند که قصد داشت با هدف چاپ میلیاردها یورو، به ضرابخانه سلطنتی اسپانیا حمله کند؛ موضوعی که بعدها دستمایه سریال محبوب تلویزیونی (La Casa de Papel) شد. همانطور که پروفسور توضیح میداد:
«در سال ۲۰۱۱، بانک مرکزی اروپا ۱۷۱ میلیارد یورو بدون پشتوانه تولید کرد. درست مثل کاری که ما انجام میدهیم فقط در مقیاس کمی بزرگتر… آنها این اقدام را “تزریق نقدینگی” نامیدند. من تزریق نقدینگی انجام میدهم، اما نه برای بانکها. من آن را اینجا، در اقتصاد واقعی انجام میدهم.»
پروفسور این اظهارات را مدتها قبل از آن زمانی بیان داشت که بانکهای مرکزی در قبال واکنش به بحران ویروس کرونا، سیل نقدینگی عظیمی را روانه بازار کردند.
تحلیل تاریخی بهعنوان بدعت اقتصادی
شروع رکود بزرگ با “یک دوره طلایی” تحقیقات نظری و تجربی در مورد چرخههای تجاری و بحرانها همزمان بود. اگرچه آنها در مورد علل بهوجودآمدن چرخه توافق نداشتند، اما اقتصاددانان میخواستند به دنبال توضیحی درباره نوسانات مکرر فعالیتهای اقتصادی در داخل سیستم اقتصادی باشند. این مورد در تحقیقات وسلی کلر میچل (Wesley Clair Mitchell)، اقتصاددان آمریکایی در اوایل قرن بیستم و از بزرگترین صاحب نظران در زمینه چرخههای تجاری دیده میشود.
میچل کار خود را بهعنوان اقتصاددان در دانشگاه شیکاگو آغاز کرد و در آنجا با تورستین وبلن Thorstein Veblen ملاقات کرد و از نظرات این اقتصاددان غیرمتعارف درباره نظریه اقتصادی ارتدوکس و نادیدهگرفتن روند “تغییرات تکاملی اقتصادی ” الهام گرفت.
از نظر میچل، عامل ایجاد چرخههای تجاری، وابستگی ناخوشایند رفاه مادی به اقتصادی بود که برای سودجویی سازماندهی شده بود: “در جایی که اقتصاد پولی غالب میشود، منابع طبیعی توسعه پیدا نمیکنند، تجهیزات صنعتی مهیا نمیشوند، مهارتهای صنعتی به کار گرفته نمیشوند مگر اینکه شرایط بهگونهای باشد که سودی به کسانی برساند که تولید را مدیریت میکنند.”. وی به دنبال سازوکار سودآوری شرکتها بود تا بتواند مراحل تکراری فعالیت تجاری و نحوه رشد و ادغام شرکتها در یکدیگر را در روند تغییرات تجمعی توضیح دهد.
عمق و تداوم رکود باعث شد اهمیت درک نوسانات فعالیتهای اقتصادی خصوصاً در کشوری که به نظر میرسید سرمایهداری را در پیچیدهترین شکل خود دارد (آمریکا) ، تقویت شود. چشمانداز جدیدی که توسط جان مینارد کینز (John Maynard Keynes) ارائه شد توجه ویژهای را به خود جلب کرد. کینز به دنبال بررسی سازوکار درونی سیستم اقتصادی برای اساس چرخهها (اقتصادی) بود،. این تحقیقات اون نشات گرفته از تردید سایر اقتصاددانان در مورد ظرفیت اقتصاد برای بازتنظیم خود بود، اما در نهایت او توانست نقش جدید و قابلتوجه دولت را در ایجاد ثبات اقتصادی شناسایی کند.
اهمیت این تفسیر از رکود بزرگ که از سوی فریدمن و شوارتز ارائه شد، تنها با درک تداوم و گسیختگی ناشی از این تفسیر در تحلیل اقتصاددانان از چرخههای تجاری می توان درک کرد. کتاب آنها مبتنی بر ترکیبی از نظریه و تاریخ بود که شباهت عجیبی به رویکرد متدولوژیک متمایز میچل در مطالعات تغییرات تجمعی دارد. اما درست همانطور که میچل از دادهها و آمارهای تاریخی برای به چالش کشیدن مکتب اقتصادی دوران خود استفاده کرده بود، فریدمن و شوارتز نیز از تحقیقات تاریخی خود نه تنها برای مقابله با آنچه میچل و کینز معتقد بودند، بلکه برای مقابله با اعتقاد بسیاری از اقتصاددانان در مورد بیثباتی ذاتی یک سیستم اقتصادی سرمایهداری استفاده کردند.
در تاریخ اقتصاد، درک و تلقی ارائه شده ازسوی فریدمن و شوارتز از مفهوم سرمایهداری_هعنوان معیار ثبات در اقتصاد و همگردی (کوواریانس) پول و درآمد_ با وقوع چرخههای ناهنجار مختل شد. دراینبین آنها ادعا کردند که پول اهمیت زیادی دارد و تا آنجایی که به رکود بزرگ مربوط میشد، آنها تصور میکردند که این افت پول است که باعث کاهش درآمد میشود. درحالیکه آنها تصدیق کردند که سقوط اقتصادی ریشه در امواج بحرانهای بانکیای دارد که در اوایل دهه ۱۹۳۰ سیستم مالی ایالات متحده را ویران کرد. آنها مقامات اقتصادی آمریکا را مقصر دانستند که چرا در تزریق نقدینگی کافی به سیستم برای مقابله با سقوط اقتصادی کاری انجام ندادهاند. با این کار آنها دولت را مسئول آنچیزی میدانستند که به نظر اکثر مردم بحران سرمایهداری بود.
فریدمن و شوارتز برای دفاع از ادعاهای جسورانه خود، از رویکرد روششناختی الهام گرفته از میچل، بهره بردند، رویکردی که بهخاطر استفاده از یک روش قدیمی در برابر نفوذ روزافزون تحلیل اقتصادسنجی در علم اقتصاد، بسیار مورد سرزنش قرار گرفته بود. این دو اقتصاددان با میچل در مورد اهمیت تلفیق نظریههای اقتصادی و شواهد موافقت بودند اما آنها فعالیت اقتصادی را در غالب روابط پایدار ریاضی بیان داشتند؛ موضوعی که اهمیت تغییر تجمعی را _آنگونه که میچل بر آن تأکید داشت_ نفی میکرد.
فریدمن و شوارتز حاضر نشدند تحت تأثیر روشهای آن زمان قرار بگیرند، در عوض تصمیم گرفتند تا زمانی که دادهها را به کامپیوتر میدهند، بهجای تمرکز صرف روی اعداد، به کمک تفکیک کردن دادههایی که با هم همبستگی دارند، بتوانند شرایط برخاسته از یک واقعه خاص را که در پشت پرده اتفاق میافتد، پیشبینی کنند.
بر اساس تحقیقات تاریخی، آنها قصد داشتند توالی زمانی وقایعی را که به ادعای آنها منجر به “انقباض فاجعهبار” در دوران رکود بزرگ شده است، بازسازی کنند. آنها همچنین برای توسعه نظریهشان از استدلال تاریخی استفاده کردند تا نشان دهند که در غیر این صورت شکست سیستم مالی خصوصی باعث سقوط اقتصاد ایالات متحده در آن زمان میشد. “فدرال رزرو” اختیارات فراوانی برای کاهش روند غمانگیز تورم اقتصادی و سقوط بانکی داشت اما از این اختیارات به طور مؤثر استفاده نکرد. آنها توانستند با استفاده از تاریخچه فرضی، تصویری از یک بحران که میتوانست رخ ندهد را ایجاد کنند.
مردم بیکار که بیرون از یک آشپزخانه صف کشیدهاند؛ شیکاگو
پول، پول، پول
اینکه چرا رکود بزرگ اساسا در ایالات متحده رخ داد، سؤال دشواری بود. پاسخ فریدمن و شوارتز تحریکآمیز و قابلقبول بود، اما موارد زیادی کنار گذاشته و موارد زیادی هم به آن اضافه شد. ما هنوز انتظار نقد صحیح ادعاهای آنها و ارائه گزینههای دیگری را داریم. بااینوجود، علیرغم انتقادات در طول سالها، بسیاری از مورخان فرضیه پول را گسترش دادهاند و بهجای اینکه با آن مقابله کنند یا آن را دوباره ارزیابی کنند، آن را پذیرفتهاند.
با پایان قرن بیستم، تفسیر بنیادی رکود بزرگ که فریدمن و شوارتز مطرح کرده بودند، به یک مکتب تاریخی تبدیل شد. معدود محققانی که آنقدر بیپروا بودند کخ بتوانند مستقیماً رو در روی آن بایستند، مورد هجوم انتقادات قرار گرفتند. در نهایت حتی برای کسانی که تمایلی به تن دادن به ادعای ثبات ذاتی سیستم سرمایهداری نداشتند معلوم شد که شاید سکوت و غفلتزدگی بهترین واکنش باشد. چنین غفلتی را میتوان در نوشتههای یک اقتصاددان دانشگاهی مانند بن برنانکه (Ben Bernanke) که طی دو دوره مسئولیت خطیری به عنوان رئیس بانک مرکزی را داشت، نیز مشاهده کرد.
برنانکه (Ben Bernanke) متوجه یک خلأ مهم در نظریه پولی شد و سعی کرد که آن را پر کند. تفسیر فریدمن و شوارتز از رکود بزرگ به شدت به هراس از سیستم بانکی متکی بود که در آن سپردهگذاران پول خود را از بانکهای سالم و ناسالم بیرون کشیدند، بدون اینکه هیچ توضیحی در مورد اختلال در سیستم مالی ایالات متحده ارائه شود. برنانکه توانست با توسل به اندیشه کسانی مانند هیمن مینسکی (Hyman Minsky) که به او در درک بیثباتی سیستم مالی ایالات متحده کمک کرده بود، اقتصاد کشورش را نجات دهد. بااینهمه، کار آنها به دور از “فرض رفتار اقتصادی منطقی” تلقی شد.
اینکه مقاله برنانکه این همه توجه دانشگاهی را به خود جلب کرده است، حاکی از تأثیر مکاتب دانشگاهی بر تحقیقات علمی است. اما هنگامیکه در اوایل قرن بیست و یکم مکتب تاریخی رکود بزرگ از حالت آکادمیک به حوزه سیاستگذاری منتقل شد، ناگهان این مطلب بسیار مهمتر و چشمگیرتر شد.
در سال ۲۰۰۲ در جشن تولد ۹۰ سالگی فریدمن، زمانی که برنانکه عضو هیئتمدیره فدرال رزرو بود، در یک مراسم ادای احترام گفت: “من میخواهم به میلتون و آنا بگویم: در مورد رکود بزرگ حق با شماست، ما این کار را کردیم. بسیار متأسفیم. اما به لطف شما، دیگر آن را تکرار نمیکنیم.”
“در مورد رکود بزرگ حق با شما بود، ما باعث آن شدیم و بسیار متأسفیم. اما به لطف شما، دیگر آن را تکرار نمیکنیم”
سخنان برنانکه مطمئناً به همان اندازه که لذتبخش بود، تاملانگیز به نظر میرسید. در سخنرانی فریدمن خطاب به انجمن اقتصادی آمریکا، چند سال پس از انتشار تاریخچه اقتصادی، می توان متوجه شد او نگران بود که “خطر آن است که ما برای سیاست پولی نقشی بزرگتر از آنچه میتواند ایفا کند، قائل شویم”. بااینوجود، او بهسختی میتوانست تصور کند که برنانکه در چنین موقعیتی چه خواهد کرد.
فریدمن نتوانست شاهد آن دسته از سیاستهای تهاجمی انبساط پولی باشد که برنانکه در تصمیم خود برای “تکرار نکردن آن” اعمال کرده بود. بااینحال، شوارتز اظهار داشت که او در جبههی غلطی در حال جنگیدن بوده است؛ زیرا بحران ۲۰۰۸-۲۰۰۹ هیچ ارتباطی با نقدینگی نداشته است. از قضا، بسیاری از اقتصاددانان تقریباً همین مسئله را در مورد رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ باور داشتند. فقط تصور کنید در غیاب روش فعلی سیاست تسهیل کمی، درک ما از آن بحران چگونه میبود.