کتاب تحلیل بنیادی، تکنیکال یا ذهنی (Trading In The Zone) توسط چهرهای شناخته شده در حوزه روانشناسی معاملهگری یعنی مارک داگلاس (Mark Douglas) به رشته تحریر درآمده است. این کتاب ۱۰ سال پس از نخستین کتاب وی یعنی «معاملهگر منضبط» منتشر شد و سهم بسیار بزرگی در تغییر نگرش یک معاملهگر برای رسیدن به سود مستمر داشت. داگلاس معتقد است که تفاوت بین معاملهگران موفق و ناموفق در شیوه تفکر آنها است و رسالتی که این کتاب دنبال میکند، پرورش یک ذهن حرفهای برای تبدیل شدن به یک فاتح همیشگی در پیشه معاملهگری است. شاید این گفته کمی اغراقآمیز به نظر آید، اما با توجه به سابقه چند ده ساله مارک داگلاس در حوزه روانشناسی معاملهگری و ارتباط وی با تمام اقشار موجود در حیطه معاملهگری، از مبتدی تا بالاترین رده تریدرها (Floor Traders)، میتوان حرف وی را مستند دانست و از گفتههای او به عنوان نگرشی جدید در معاملات استفاده کرد تا به آنچه که اصل بقا در بازار است، دست یافت.
طبق ادعای کتاب تحلیل بنیادی، تکنیکال یا ذهنی ۹۵ درصد معاملهگران قراردادهای سلف (Futures) و فارکس (Forex)، تمام پول خود را در همان سال اول از دست میدهند و نکته جالب ماجرا اینجا است که بیشتر کسانی که در این بازار شکست میخورند، در سایر فعالیتهای اجتماعی افرادی موفق به شمار میروند. علت این امر تفاوت معاملهگری با سایر تجربیات زندگی روزمره میباشد و تمام مهارتهایی که تاکنون یاد گرفتهاید، نمیتواند به شما در مسیر معاملهگری کمک کننده باشد؛ بنابراین شما به معاملهگری خبره تبدیل نخواهید شد، مگر با ساختن ورژنی جدید از خودتان که به بازار و قوانین خود احترام میگذارد. در انتها باید گفت که شاید مسیر رسیدن به چنین نگرشی، شخصیت و ساختار ذهنی کاری بسیار دشوار باشد، اما مارک داگلاس مدعی است که معاملهگری امری اکتسابی بوده و چیزی جز فراگیری یک ساختار ذهنی ویژه نمیباشد و این ساختار ذهنی تنها به تمرین و تکرار، نظم و دیگر مواردی که در این کتاب به آن اشاره شده است نیازمند است. به طور خلاصه هدف مارک داگلاس از نگارش این کتاب پنج هدف است:
- اثبات اینکه تحلیلهای بهتر یا بیشتر و پیچیدهتر، راه حل مشکل معاملهگران در عدم کسب سود مستمر نیست.
- رویکرد و حالت ذهنی معاملهگر میزان کسب سودش را در معاملات تعیین میکند.
- پرورش عقاید و ذهنیت ویژهای که برای تشکیل ساختار ذهنی حرفهای لازم است. (ذهن حرفهای، ذهنی است که بتواند با احتمالات پیش برود)
- آگاهی بخشی به معاملهگران در خصوص تناقضات و کشمکشهای درونی که در حین معامله با آنها دست به گریبان هستند.
- هدایت معاملهگر برای استفاده از شیوه تفکری جدید و استفاده از این تفکر در عمل.
آنچه میخوانید خلاصهای از این کتاب است که با تلاش تیم تولید محتوای UtoFX، به رایگان در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
این کتاب برای چه کسانی مناسب است:
- کسانی که میخواهند بدانند در مسیر شکستهایی که خوردهاند تنها نیستند و راهی برای سود مستمر و پایدار وجود دارد.
- تمام افرادی که در بازارهای مالی مشغول فعالیت هستند.
- افرادی که میخواهند با ذهنیت یک معاملهگر موفق آشنا شوند و در آن مسیر قدم بگذارند.
- کسانی که میخواهند از قدرت روانشناسی و تاثیر شگفتانگیز آن در معاملهگری مطلع شوند.
تحلیل بنیادی
زمانی تحلیل بنیادی (Fundamental) تنها راه تحلیل بازار به شمار میرفت. این تحلیل تمام عوامل موثر در تعادل یا عدم تعادل بین عرضه و تقاضای موجود برای هرنوع سهام، کالا و مواردی از این قبیل را لحاظ میکند و با در نظر گرفتن فاکتورهای مشخص مانند نرخ بهره، تورم و دیگر موارد، تحلیلگر را قادر میسازد که قیمت را در یک زمان مشخص در آینده پیشبینی کند. اما این تحلیل با وجود اهمیت بسیار زیاد آن در موفقیت، تقریباً منسوخ شده است و علل آن بسیار ساده است:
دوره مستر کلاس طلا
مشاهده رایگان دوره آموزشی طلا
قسمت 1 تا 3 دوره مستر کلاس طلا، جامعترین و کاملترین دوره آموزشی طلا را از طریق لینک زیر مشاهده کنید
- اگر از تحلیل بنیادی استفاده شود، نمیتوان در هر زمان که میخواهیم وارد بازار شویم.
- بسیاری از معاملهگران، بخصوص معاملهگران آتی که قادر هستند قیمتها را به جهت دلخواه تغییر دهند، اطلاعاتی از میزان عرضه و تقاضایی که روی قیمتها اثر میگذارد، ندارند. همچنین باید توجه داشت که نحوه انجام معاملات به حالات روحی و روانی معاملهگر در همان لحظه مربوط میشود که این مورد با پارامترهای مدل بنیادی فرسنگها فاصله دارد.
- تحلیل بنیادی موجب بروز وضعیتی به نام «شکاف واقعیت» میشود؛ یعنی بین چیزی که باید باشد و چیزی که واقعا هست شکاف ایجاد میکند که باعث میشود از انجام بسیاری از معاملات عاجز باشیم، به جز معاملات معدودی در دراز مدت که آنها نیز به ندرت قابل بهرهبرداری هستند.
تحلیل تکنیکال
دومین رویکرد تحلیلی، تحلیل تکنیکال است که در حال حاضر رویکرد مورد علاقه معاملهگران به شمار میرود. تحلیل تکنیکال با تلاش برای کشف الگوهای رفتاری، فعالیت معاملهگران را در نظر میگیرد. هنگامی که گروهی از افراد در طول زمان با یکدیگر تعامل میکنند، این الگوهای رفتاری ظاهر شده و به طور قابل اعتماد، بارها و بارها تکرار میشوند. در حقیقت شما با این سبک تحلیلی وارد ذهن بازار میشوید تا ببینید چه چیزی با توجه به الگوهای رفتاری بازار محتملتر است.
از دید مارک داگلاس تحلیل تکنیکال بسیار بهتر از فاندامنتال عمل میکند، چرا که نه تنها موضوع شکاف واقعیت را پوشش میدهد، بلکه موقعیتهای تقریبا بیشماری را برای کسب سود فراهم میکند. نکته قابل تامل اینجاست که علیرغم اعتقاد داگلاس مبنی بر برتری تحلیل تکنیکال، اما باز هم استفاده تنها از این تحلیل کفایت نمیکند چرا که دقیقا مشکل تحلیل تکنیکال اینجاست که شما از تفاوت آنچه بدست میآورید با آنچه توقع دارید بدست بیاورید، ناراضی هستید و نمیتوانید به همان خوبی که بازار را تحلیل میکنید، از آن سود بگیرید. این موارد معاملهگری را به یکی از مشکلترین و رمزآلودترین فعالیتها بدل میکند، به این دلیل که مشکلی را در شما ایجاد میکند که علیرغم استفاده از بهترین تحلیلها باز هم ناموفق هستید که این مشکل «شکاف روانشناختی» نامیده میشود و قرار است در این کتاب به حل این مشکل پرداخته شود تا حلقه گمشده خود را در معاملهگری بیابید.
مارک داگلاس در زمینه تحلیل تکنیکال و شکاف روانشناختی به این موضوع اشاره میکند:
حدود ۹۵% از خطاهای معاملاتی هیچ ارتباطی به دانش ندارد؛ بلکه این اشتباهات ناشی از ترس ما در مورد از دست دادن پول، اشتباههای غیرسیستماتیک (اشتباهاتی که ماهیت هزینه نداشته و جبران نمیشوند مانند حجم زیاد) و موارد بیشمار دیگر است. بنابراین، حتی پیچیدهترین تحلیلهای تکنیکال نیز یک معاملهگر ناموفق و ناامید را به یک برنده ثابت و مطمئن تبدیل نخواهد کرد.”
تحلیل ذهنی
تفاوت بین معاملهگر برنده و بازنده، در نگرش این دو خلاصه میشود. معاملهگران برتر، متفاوت با بقیه میاندیشند، به طوری که منجر به یک ساختار فکری منحصر به فرد و مجموعهای از رویکرهای خاص شده و باعث میشود معاملهگر موفق به فردی منضبط و متمرکز تبدیل شده که حتی در صورت وقوع ضرر، اعتماد به نفس بالای خود را حفظ میکند.
دریافت رایگان سیگنال فارکس
با عضویت در آکادمی ماکروترید، شما سیگنال، آموزش و گفتگو با تحلیلگران و اعضای آکادمی دریافت خواهید کرد.
معاملهگری پر از تضادها و تناقضات فکری است. یکی از بدیهیترین پارادوکسها، عدم باور به این موضوع است که معاملهگری ذاتاً پرمخاطره بوده و هیچ سود تضمینی در هیچ معاملهای وجود ندارد؛ پس احتمال اشتباه کردن و از دست دادن پول همیشه وجود دارد. در همین نقطه شکاف روانشناختی عمیقی بین ریسکی انگاشتن معامله و پذیرش ریسک نهفته در ذات هر معامله وجود دارد که تفاوت بین معاملهگران موفق و ناموفق را به خوبی نشان میدهد. یک فرد منطقی میگوید که اگر من وارد فعالیتی پرمخاطره شوم، پس باید آدم ریسکپذیری باشم، اما گفتن چیزی به معنای اعتقاد واقعی به آن نیست و بین دانستن و انجام دادن تفاوت وجود دارد. مثلا، بیشتر مردم میدانند که برای بهبود سطح تناسب اندام باید غذای سالم بخورند و ورزش بکنند، با این حال افراد کمی از یک رژیم تناسب اندام ثابت پیروی میکنند. به طور مشابه ممکن است احتمالات را کاملا درک کنید، ولی همچنان تصمیمات معاملاتی بگیرید که با نحوه عملکرد احتمالات مغایرت شدیدی دارد.
معاملهگران برتر نه تنها ریسک را میپذیرند، بلکه با آغوش باز به استقبال آن میروند و حتی با وجود ضررهایی که جز لاینفک بازار است، روحیه خود را از دست نمیدهند. اما معاملهگرانی که هنوز موفق به دستیابی به جایگاهی درست نشدهاند، عمیقا این موضوع را باور ندارند. در مجموع اگر شما قادر نباشید بدون ناراحتی روحی (خصوصاً ترس) به معامله بپردازید، پس هنوز عمیقا به ریسکی بودن حیطه معاملهگری باور ندارید و باید این مشکل را حل کنید، چرا که اجتناب از چیزی که غیرقابل اجتناب است، تاثیرات مخربی بر روی تواناییهای شما در حرفه معاملهگری خواهد گذاشت.
این یکی از تضادهایی بود که فلسفه آن در این کتاب بررسی شد، اما چرا ریسکپذیری در این بازار کار سختی است و به ندرت پیش میآید که معاملهگران، اندک تلاشی برای بدست آوردن این مهارت بکنند؟
جواب واضح است، از دست دادن پول! پذیرفتن اینکه به خاطر یک اشتباه، پول خود را از دست بدهیم واقعا دردناک است و به همین دلیل ترجیح میدهیم از آن اجتناب کنیم. اما یادگیری پذیرفتن ریسک، مهمترین مهارت معاملهگری بوده و امری غیرقابل اجتناب است.
وقتی به یک نتیجه تصادفی اعتقاد داریم، این پذیرش ضمنی وجود دارد که نمیدانیم نتیجه چه خواهد بود. وقتی پیشاپیش رویدادی را میپذیریم که نمیدانیم چگونه اتفاق میافتد، آن پذیرش تاثیری بر خنثی نگه داشتن انتظارات ما دارد.
جذابیت و خطرات معاملهگری
قبل از بررسی این فصل گریزی به تعریف اقتصاد میزنیم. اقتصاد علم تخصیص منابع محدود به نیازهای نامحدود است. این تعریف از بی حد و مرز بودن خواستهها و نیازهای انسان سخن میگوید و اگر فلسفه آن را به معاملهگری تعمیم دهیم، متوجه جذابیت و خطرات این حوزه خواهیم شد. معاملهگری فعالیتی است که آزادی نامحدودی در خلاقیت به ما میدهد؛ آزادی که در بیشتر زندگی خود از آن محروم بودیم. این محرومیتها توسط جامعه، خانواده و حتی خود شخص به دلیل چهارچوبهای ذهنی و باورهایش به او تحمیل شده و برای اینکه بتواند حمایت جامعه و خانواده را از دست ندهد، به میل آنها رفتار میکند؛ اما این چیزی نیست که واقعا به انجام آن مایل باشد. تمام نیازها و آرزوهایی که از بدو کودکی داشتیم و بنا به دلیلی پاسخ داده نشده است، تبدیل به انگیزهها و نیازهای سرکوب شده میشوند و یک خلا ذهنی را در ما ایجاد میکنند که در بزرگسالی تمایل به ارضای این نیازها را به طُرق مختلف داریم.
آزادی عمل ما در این بازار بینهایت است، همانطور که تعداد متغیرهای ممکن اعم از دیدگاه، تعابیر و حالات مختلف بازار بینهایت است. اما این آزادی عمل میتواند شما را به یک بازنده منفعل تبدیل کند؛ چرا که وقتی در حال ضرر هستید درنگ میکنید تا بازار تمام داراییتان را از شما بگیرد و یا حتی زمانی که در سود کمی هستید به دلیل همین آزادی عمل و مشکلات روانشناختی مانند ترس و موارد دیگر به معامله پایان میدهید، در صورتی که بازار شما را از معامله بیرون نمیاندازد. به همین دلیل، این بازار از دیدگاه داگلاس هم موهبت و هم مصیبت است. موهبت از آن نگاه که برای نخستین بار کنترل تمام اعمال خود را بدست گرفتید و مصیبت است چرا که اگر ساختار ذهنی مناسبی نداشته باشید و نتوانید رفتار خود را طبق آن رویکرد پیش ببرید، تمام دارایی خود را در همین بازار از دست خواهید داد.
همه ما به نوعی معتقدیم که قوانین باید وجود داشته باشند، اما در عین حال در مقابل ایجاد قوانین مقاومت میکنیم. نمود این مسئله در بازارهای مالی بسیار واضح است. شما پس از سالها به همان آزادی که در تمام زندگی خود آرزوی آن را داشتید رسیدهاید، ولی پذیرش این موضوع که در این بازار هم باید قوانینی ایجاد کنید که در تمام طول عمر سعی در فرار از آنها داشتید، بسیار دردناک و مشکل است. این واقعیت به این دلیل سخت است که این بار نه جامعه و نه خانوادهای وجود دارد که شما را از اعمال آزادنه منع کند و تنها شما هستید که زمام افکار و اعمال خود را در دست دارید و برای بقا در این بازار باید به این اصول و قوانین وضع شده توسط خودتان که به درستی انتخاب شدهاند، احترام بگذارید.
قبول مسئولیت
مسئولیتپذیری واژهای پرتکرار است در حیطهی اتخاذ تصمیم و در ابعاد مختلف زندگی. در واقع مسئولیتپذیری یعنی اتکا بر توانایی خویش جهت انتخاب کردن، فارغ از نتیجهای که به بار میآورد؛ خواه این نتیجه خوب باشد یا بد اگر شما مسئولیتپذیر باشید، باید پذیرای این نتیجه بوده و این نتایج را به اشخاص دیگر یا محیط بیرونی نسبت ندهید. در حقیقت قبول مسئولیت در معاملهگری، فارغ از نتیجه معاملات، یکی از اصول مهم و اجتنابناپذیر جهت موفقیت در بازار است.
بهای عظمت، مسئولیتپذیری است. (وینستون چرچیل)
مکانیزم طبیعی ذهن انسان به صورتی است که از درد و رنج فیزیکی و روحی اجتناب میکند. این اجتناب به هر طریقی میتواند انجام شود، اما یکی از واضحترین انواع اجتناب از درد، عدم پذیرش نتیجه بد در معاملات است. فرد برای اینکه بار و وزن این نتیجه را به دوش نکشد، سعی در مقصر قلمداد کردن دیگران و حتی بازار میکند. همین مضمون نشان از آن دارد که فرد هنوز به این باور نرسیده است که معاملهگری بازی با حاصل جمع صفر است، یعنی تنها راه سودکردن یک معاملهگر این است که دیگری ضرر کند. در واقع حقیقت این است که در این بازی هر کسی برای منافع خود وارد بازار میشود؛ حال سوال اینجاست که آیا شما در قبال برآورده شدن امید و آرزوهای سایر معاملهگران احساس مسئولیت میکنید؟ مسلماً جواب خیر است، اما با این وجود شما بازار را مقصر قلمداد کرده و تقصیرها را به گردن آن میاندازید. این دقیقاً به این معنی است که توقع دارید سایر معاملهگران که برآیند معاملات آنها حرکت قیمتها را تعیین میکند، به نفع شما عمل کنند.
توقعات ما در واقع تصویری از آینده هستند که برای خود میسازیم. برحسب اینکه چه میزان انرژی در پس هر توقعی نهفته باشد، با برآورده نشدن آن توقع، ضربه خواهیم خورد. پس باید بیاموزید که خودتان آنچه را میخواهید از بازار بدست آورید و از هیچکس توقعی نداشته باشید. اولین و مهمترین گام در این فرآیند این است که بیاموزید به طور کامل و مطلق مسئولیتپذیر باشید.
یکی دیگر از سوگیریهایی که عدم قبول مسئولیت به همراه دارد این است که معاملهگر پس از ضرر کردن، بازار را حریف خود دانسته و برای انتقام از آن و دور شدن از رنج پذیرش اشتباه خود، فرض را بر این میگذارد که دانش بیشتر در مورد بازار از شکست او جلوگیری میکند. اما مشکلی که ایجاد میشود این است که هرچه دانش وی افزایش مییابد، مشکلاتش در معاملهگری نیز بیشتر میشود؛ چرا که هرچه بیشتر راجع به بازار بدانید، انتظار شما از آن بیشتر خواهد شد و هرچه انتظار شما بیشتر شود، ناامیدتر خواهید شد. در واقع طرز برخورد با بازار از شیوه تحلیل بازار پراهمیتتر است.
برای درک بهتر مسئولیت پذیری به این پارادوکس دقت کنید!
نگرفتن یک موقعیت سودده از ضررکردن در معامله سختتر است
زمانی که ضرر میکنیم به هر نوعی میتوانیم بازار را مقصر جلوه دهیم، ولی در مورد انجام ندادن یک معامله سودده اینگونه نیست. بازار این بار نه تنها هیچ کار خلافی نکرده بلکه پول را حاضر و آماده در اختیار ما قرار داده است؛ پس هیچ راهی برای توجیه باقی نمیماند، چرا که شما مسئول آنچه بازار انجام میدهد یا نمیدهد نیستید، بلکه تنها مسئول نتیجه شیوه عملکرد نامناسب خود میباشید.
مارک داگلاس برای حل این مسئله رویکرد فاتحانه را پیشنهاد میدهد. یعنی قبول اینکه هر نتیجهای که کسب میکنید، انعکاسی از میزان پیشرفت شما میباشد و نشان میدهد برای بهتر شدن چه چیزهای دیگری را باید بیاموزید. پس برای اینکه نمودار تاریخچه معاملات خود را به حالت صعودی تبدیل کنید، اولین گام این است که مسئولیت را در آغوش بگیرید و منتظر نباشید که بازار چیزی به شما بدهد یا کاری برایتان انجام دهد و در نهایت باید بدانید قبول مسئولیت، شالوده رویکرد فاتحانه است.
فراسوی ترس و طمع
معاملهگران به صورت کلی از اشتباه کردن، از دست دادن پول و از دست دادن فرصتها میترسند. این ترسها بر تصمیمات معاملاتی آنها اثر گذاشته و نمیتوانند موقعیتها و فرصتها را به درستی شناسایی کنند و در استفاده درست از سیستم و پیروی از قوانین خود دچار مشکل میشوند. عملکرد افراد در زمانی که ترس غالب است مختل شده و فرد را در زمینه تصمیمگیری و تفکر منطقی فلج میکند. نکته اینجاست که منبع این ترس بازار نیست، بلکه نگرش معاملهگر نسبت به زندگی خود است و این ترس و ریسکگریزی در ذات بشر وجود دارد، چرا که رسالت ذهن نجات شما از خطرات احتمالی است و زمانی که احساس خطر میکند، سعی دارد با هشدارهایی شما را از انجام کارها و انتخابهای منطقی باز دارد و فقط بقای شما را حفظ کند.
تفاوت بین برندگان و بازندگان در بازارهای مالی ضرر نکردن آنها نیست. ضرر جزء جداییناپذیر بازار بوده و برای معاملهگران حرفهای نیز اتفاق میافتد. تفاوت این دو دسته در نگرش آنها نسبت به ترس و ریسک است. معاملهگران موفق از ریسک کردن نمیترسند و سعی در کنترل این ریسکها به صورت سیستماتیک دارند.
اما مجدداً نوعی تضاد در اینجا مطرح میشود که برای افراد مختلف رخ میدهد. ذکر این نکته که ذهن انسان به اتفاقات اخیر وزن بیشتری میدهد و به صورت خودکار اطلاعات مشابه را به هم تعمیم میدهد، بسیار ضروری است. یعنی زمانی که شما به صورت متوالی در چند معامله ضرر یا سود میکنید، ذهنتان شما را وارد فضای ترس یا اعتماد به نفس بیش از حد میکند و در تصمیمگیری بعد دچار سوگیری خواهید شد. فرض کنید در سه معامله اخیر خود متضرر شدهاید. جنگ درونی آغاز شده و برای گرفتن معامله بعدی تردید خواهید کرد، افکاری مانند: کم کردن رسیک، عدم ورود، دلیل بیشتر برای ورود به معامله، در ذهن شما غالب میشوند. بازار از نقطه ورود شما فاصله گرفته و یک معامله سودده را از دست میدهید. سرزنش و خودتخریبی آغاز شده و مجدداً بر آتش درون شما میافزاید. حال فرض کنید در سه معامله اخیر خود سود میکردید؛ آیا پیروزیهای متوالی شما را ترغیب به گرفتن معامله نمیکرد؟ آیا تردید میکردید؟ قطعا خیر.
نکته اینجاست که در هر دو وضعیت، بازار سیگنال را به یک شکل تولید کرده بود. اما حالت ذهنی شما در اولی منفی و مبتنی بر ترس بود و باعث شده بود که تمرکزتان بر روی احتمال شکست باشد که در نتیجه باعث درنگ شما در انجام معامله شد. در حالت دوم به سختی قادر به درک ریسک بودید. شما حتی با خود فکر کردید که بازار قرار است آرزوهای شما را برآورده کند.
به صورت کلی باید گفت، بازار تنها اطلاعات کاملا بیطرفانه تولید میکند و این ذهن شما است که به صورت خودکار لحظه اکنون را با تجربیات قبلی پیوند میدهد و باعث میشود که با عینک ترس یا خوشبینی به معامله بعدیتان نگاه کنید که منجر به گرفتن معامله یا تردید در انجام آن میشود.
راز و رمز معاملهگری
مارک داگلاس معتقد است که اگر رمز و رازی در حیطه معاملهگری وجود داشته باشد، از چهار اصل خارج نیست. اما قبل از بررسی این اصول نیاز است با دو واژه اساسی در این کتاب آشنا شوید:
۱- لبه یا برتری معاملاتی (Edge): منظور از برتری معاملاتی شرایطی است که معاملهگر برای ورود به یک معامله در نظر میگیرد. این واژه همان سیستم معاملاتی است که معاملهگر از طریق فیلترهای آن، نقاط ورود و خروج را تشخیص میدهد.
۲- زون (Zone): حالتی از ذهن است که شما در آن بسیار خلاق هستید و به طور ناخودآگاه بهترین عکسالعمل را دارید. در حقیقت همان تفکر شهودی است که از طریق آموزش، تمرین و تکرار زیاد، برای انجام آن کار نیاز به فکر کردن ندارید و بهترین عملکرد خود را ناآگاهانه بروز میدهید.
۳- لحظه اکنون چیست؟ به این معنی است که هیچ یک از تجربیات گذشته بر روی شما تاثیر ندارد و شما بدون توجه به تجربیات قبلی خود وارد معامله جدیدی شده یا از آن خارج میشوید.
چهار اصل اساسی در حیطه معاملهگری از نگاه مارک داگلاس:
- قادر باشیم بدون ترس یا خودشیفتگی به معامله بپردازیم.
- بازار را آنگونه که هست دریابیم، نه آنگونه که میخواهیم باشد.
- قادر باشیم کاملا در جریان لحظه اکنون تمرکز کنیم.
- به طور ناخودآگاه وارد زون شویم.
تفکر احتمالاتی
مغز ما برای فکرکردن بر اساس احتمالات و نتایج تصادفی تنظیم نشده و در درک احتمالات مشکل داریم. برنامهریزی ذهن بهگونهای است که تصمیمات خود را بر اساس آنچه در گذشته تجربه کردهایم، اتخاذ میکند؛ به ویژه سعی دارد ما را به سمت اجتناب از درد و لذتجویی سوق دهد. اما این برنامهریزی مبتنی بر دوری از درد و لذتجویی، منافع ما را در معاملهگری تامین نمیکند و دانش بیشتر، شانس ما را برای اجتناب از درد باخت افزایش نداده و یک معامله سودآور، تضمینی برای احساسی مشابه در معامله بعدی نخواهد بود. احتمالات حکم میکنند که نتایج بازار کاملاً تصادفی باشند و بازار هیچگاه نتیجه و حرکات ثابت و غیرتصادفی نخواهد داشت.
شما زمانی به درک درستی از ماهیت بازار میرسید که عمیقاً باور داشته باشید که نتایج محتمل هم میتوانند سودی ثابت ایجاد کنند، یعنی دقیقاً نکتهای که صاحبان کازینو، قماربازان باتجربه و معاملهگران حرفهای متوجه آن شدهاند.
بیشتر معاملهگران معتقدند که رفتار بازار تصادفی نیست، ولی با این وجود نمیتوانند سودی مستمر بگیرند. سوالی که مطرح میشود این است که آیا نباید یک نتیجه ثابت و غیرتصادفی، سودی ثابت داشته باشد و یک نتیجه تصادفی و غیرثابت یک سود تصادفی؟
صاحبان کازینو با درک احتمالات فهمیدهاند که هر دست از بازی از لحاظ آماری مستقل از دست دیگر است؛ یعنی هر دست رویداد منحصر به فردی است که نتیجه آن هیچ ارتباطی با دست قبل یا بعد ندارد. اگر شما بر روی هر دست به صورت منحصر به فرد تمرکز کنید با نتایج منحصر به فرد و کاملا تصادفی و غیرقابل پیشبینی مواجه خواهید شد. اما اگر جمع کل دستها را در نظر بگیریم (یعنی اگر دستهای بازی به اندازه کافی باشد)، آنگاه از لحاظ آماری میتوان به نتیجهای پایدار، قابل پیشبینی و حتی قابل اطمینان رسید.
مارک داگلاس برای اندیشیدن در حوزه احتمالات به دو لایه از اعتقادات اشاره میکند که میتوانید از آن برای تفکر احتمالاتی کمک بگیرید:
- لایه اول: این لایه سطح میکرو نام دارد. در این سطح شما باید به بیثباتی و غیرقابل پیشبینی بودن هر دست منفرد معتقد باشید.
- لایه دوم: این لایه سطح ماکرو نام دارد. در این سطح شما باید به این معتقد باشید که نتایج مجموعه دستهایی که بازی میشوند، قابل پیشبینی است. درجه پیشبینی این نتایج، بر پایه متغیرهای ثابتی است که شما از طریق سیستم معاملاتی خود به صورت قانون وضع کردهاید و میتوانید با تحلیل، احتمال موفقیت خود را بالا ببرید.
حقایق بنیادی
- هرچیزی ممکن است اتفاق بیفتد.
- برای کسب پول لازم نیست بدانید چه اتفاقی خواهد افتاد.
- برای مجموعهای از متغیرها که یک لبه را تعریف میکنند، شکستها و پیروزیها به طور تصادفی توزیع شدهاند.
- یک لبه چیزی جزء احتمال وقوع بیشتر یک اتفاق بر دیگری نیست.
- هر لحظه در بازار، یک لحظهی منحصر به فرد است.
حال به مرور هر کدام از این حقایق میپردازیم:
۱. هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد
این حقیقت نسبتاً ساده است. بازار چیزی نیست جز میلیونها نفر که به افکار خود در برابر قیمت، جامه عمل میپوشانند. برخی معتقد هستند که قیمت دارایی افزایش مییابد و خرید میکنند و بالعکس. غیرممکن است بدانیم این مجموعه عظیم از باورهای مختلف در آینده چه عکسالعملی خواهند داشت. از نظر تئوری، هر چیزی ممکن است در آینده اتفاق بیفتد و تقریباً هر افزایش یا کاهشی در قیمت دارایی محتمل است. حتی اگر هر چیزی امکان اتفاق افتادن داشته باشد، درک این نکته که احتمال وقوع اتفاقات خاص متفاوت است، بسیار مهم میباشد. احتمال اینکه قیمت یک دارایی ۱۰۰% افزایش یابد نسبتاً کم است؛ هرچند احتمال وقوع آن صفر نیست! همه چیز ممکن است، اما همه چیز محتمل نیست.
۲. برای کسب پول لازم نیست بدانید چه اتفاقی خواهد افتاد
این حقیقت با حقیقت اول همپوشانی دارد. شما نه تنها نیازی ندارید که بدانید در آینده قرار است چه اتفاقی بیفتد، بلکه نمیتوانید بدانید که چه خواهد شد. اگر فکر میکنید که میتوانید آینده را پیشبینی کنید، سخت در اشتباه هستید، چرا که برای انجام این کار باید باور تکتک افراد و یا نهادهایی که با بازار در تعامل هستند را بشناسید، درک و تحلیل کنید و تقریباً میتوان گفت که این کار غیرممکن است، به این دلیل که شما تنها میتوانید خودتان را بهتر بشناسید.
با این حال، این بدان معنا نیست که شما نمیتوانید در بازار کسب سود کنید. اگر یک سیستم معاملاتی (لبه واقعی) داشته باشید، نه تنها مهم نیست که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، بلکه نتیجه بعدی معامله شما نیز مهم نخواهد بود، به این دلیل که ماحصل معاملات و نتیجه آن مهم است.
۳. برای مجموعهای از متغیرها که یک لبه را تعریف میکنند، شکستها و پیروزیها به طور تصادفی توزیع شدهاند
اگر واقعاً به توزیع تصادفی بین برد و باخت اعتقاد داشته باشید، آیا ممکن است احساس کنید که بازار به شما خیانت کرده است؟ برای مثال اگر سکهای بیاندازید و یک بار پیشامد وقوع حالت شیر یا خط را درست حدس بزنید، لزوماً نباید انتظار داشته باشید که در پرتاب بعدی حق با شما باشد، آن هم فقط به این دلیل که آخرین بار حق با شما بوده است.
۴. یک لبه چیزی جزء احتمال وقوع بیشتر یک اتفاق بر دیگری نیست
در توجیه این حقیقت کازینوها را در نظر بگیرید. آنها میدانند که شانس برنده شدن با آنهاست، اما این برتری به این معنا نیست که آنها همیشه پیروز خواهند بود.
۵. هر آن در بازار یک لحظهی منحصر به فرد است
این حقیقتی آشکار است، زیرا در غیر این صورت هر فرد و نهادی که در معامله قبل، کنش و عملی را انجام داده باشد، باید دقیقاً همان کار را دوباره انجام دهد. همه آنها باید همان باورهای قبل را داشته باشند و موقعیتهای معاملاتی بعدی را مانند دفعه قبل باز و بسته کنند. بدیهی است که این امری غیرممکن بوده و نباید یک لحظه را با لحظه قبل مقایسه کرد، چرا که در آن زمان میتوان انتظار همان نتیجه را داشت. میتوان گفت اگر لحظهای منحصر به فرد نیست، باید هر متغیری را بشناسید که مجدداً این امر محال است.
سخن پایانی
تبدیل شدن به یک معاملهگر حرفهای فرآیندی است که لازمه رسیدن به آن کسب مهارتها، باورهای درست، خودشناسی و تمرین و تکرار است. همانطور که اگر میخواهید یک گلفباز حرفهای شوید، طبیعی است که باید وقت خود را صرف حداقل ده هزار ضربه کنید تا عضلات شما به ضربه درست عادت کنند و بتوانید به صورت ناخودآگاه درست ضربه بزنید. موفقیت مستمر در بازارهای مالی نیز تفاوت چندانی با این موضوع ندارد، زیرا معاملهگری یک هنر است و کارهایی که بُعد هنرگونه دارند، نیازمند تمرین و تکرار هستند.