تاریخچهای کوتاه از سرخوشی های مالی (A Short History of Financial Euphoria)، کتابی کوتاه و ادبی است که توسط جان کنت گالبریث به رشته تحریر درآمده است. این کتابی است درباره سوداگریهای مالی و اجتنابناپذیری فاجعه اقتصادی که در پی آن رخ میدهد و ادعا میکند که فروپاشی مالی ویرانگر در سیستم اقتصاد آزاد گنجانده شده است؛ ایدهای که امروزه به همان اندازه اواسط دهه ۱۹۹۰ که این کتاب منتشر شد، دارای جذابیت است. اقتصاددان مشهور، این رساله را با یک سوال دلخراش به پایان رساند: «سوداگری بزرگ بعدی چه زمانی اتفاق خواهد افتاد و در چه مکانی تکرار میشود؟» اکنون همه به خوبی پاسخ این سوال را میدانند. به گفته گالبریث، دردسرهایی که اقتصادهای سرمایهداری اکنون به شدت آن را تجربه میکنند، به طرز نگرانکنندهای بارها و بارها تکرار خواهند شد. به هرکسی که میخواهد درک کند که چگونه پیچیدگیهای سیستم و طبیعت انسان منجر به خرابیهای بسیار ویرانگر اقتصادی میشود، پیشنهاد میکنیم که کتاب گالبریث را مطالعه کند.
درباره نویسنده
جان کنت گالبریث (John Kenneth Galbraith)، یکی از اقتصاددانان مشهور جهان است که در هاروارد (Harvard) و پرینستون (Princeton) تدریس میکرد و بیش از ۴۰ کتاب نوشت. او در زمان رئیس جمهور جان اف کندی (John F. Kennedy)، به عنوان سفیر ایالات متحده در هند خدمت کرد. گالبریث در سال ۲۰۰۶ درگذشت.
- فروپاشیهای مالی، در سیستم اقتصاد آزاد ایجاد میشوند.
- آنها کاملاً قابل پیشبینی هستند؛ با این حال اکثر مردم هرگز از رسیدن زمان آنها مطلع نمیشوند.
- فروپاشیهای اقتصادی همیشه حول محور سوداگری بودهاند.
- متخصصان ناگزیر ادعا میکنند که عوامل پیچیده بیرونی، مسئول سقوط بازارها هستند.
- از اولین سقوطهای اولیه که اتفاق افتادند، میتوان به حباب اقتصادی گل لاله هلندی، سقوط سهام شرکت دریای جنوب و رکود بزرگ اشاره کرد.
- سوداگری مالی، قابل تنظیم یا کنترل نیست.
- نوآوریهای مالی مفروض، به ندرت واقعاً جدید هستند.
- ثروت زیاد، لزوماً به معنای دانش عمیق و یا فساد مالی نیست؛ اگرچه بسیاری از افراد ثروتمند و اغلب مردم فکر میکنند که این چنین است.
- بسیاری از افراد که از نزدیک با مباحث پولی درگیر هستند، به طور معمول مرتکب اشتباهات بزرگ مدیریت مالی میشوند. هنگامی که برای یک سرمایهگذاری، اشتیاق عمومی ایجاد میشود و یا کارشناسان فرصتهای عالی پولساز را پیشنهاد میکنند، افراد عاقل و بادانش در مورد آنها بسیار محتاط هستند.
اجتنابناپذیر بودن فاجعه مالی
میتوان فروپاشی مالی را محتملترین مؤلفه نظام اقتصاد آزاد که قبلاً نظام «سرمایهداری» نامیده میشد، در نظر گرفت. چنین فروپاشیهای اقتصادی، قطعاً به دلایل روشنی که هرگز تغییر نمیکنند تکرار خواهند شد، زیرا مردم و نهادها خواهان دستیابی به یک راه سریع برای ایجاد ثروت هستند. کسانی که ثروتمند هستند، یا به راحتی میتوانند به جمعآوری مالومنال بپردازند، خود را از نظر هوش مالی زیرک و عاقل میدانند و افرادی که فاقد ثروت هستند، چنین ارزیابیهایی که از خودستایی نشأت میگیرند را معتبر میدانند. این امر شرایط را برای وقوع رویدادهای ناپسند در آینده مهیا میکند.
«نه تنها احمقها؛ بلکه بسیاری از افراد دیگر نیز به طور مکرر پول خود را در لحظه سرخوشی سوداگرانه از دست میدهند.»
نحوه نمایش درام هرگز متفاوت نیست. در این نمایش، افراد روشنفکری که دارای آگاهی مالی هستند، جنگ پیشنهادی را برای برخی داراییها که اغلب اوراق بهادار و یا زمین هستند را آغاز میکنند. قیمت آن دارایی به طور طبیعی سر به فلک میکشد؛ بنابراین شواهد ملموسی را از هوش مالی سوداگرایان ارائه میدهد. پیشگویان مالی برآورد میکنند که «شرایط جدید افزایش قیمت در حال کنترل است»؛ بنابراین ارزش دارایی همیشه به طور معجزهآسایی افزایش مییابد.
«با توجه به ماهیت خلقوخوی سرخوشانه و منافعی که در آن وجود دارد، منتقدان باید تا رسیدن به نقطه پس از سقوط، منتظر هرگونه تأیید باشند، نه تشویق».
سرمایهگذاران، سرمایهگذاری مالی و روانی بزرگی را در این «سرخوشی سوداگرانه» انجام میدهند. بسیاری از آنها از افزایش ناگهانی و عظیم ثروت بهرهمند میشوند که تصور میکنند به دلیل درک برتر خودشان است. بازیگران بزرگ، با اطمینان از بینش عالی خود، به خرید ادامه داده و قیمتها را بالاتر میبرند. والتر باگهوت (Walter Bagehot)، یکی از اولین ویراستاران اکونومیست (Economist)، جملهای حکیمانهای دارد که میگوید: «همه مردم وقتی خیلی شاد هستند، زودباور میشوند. حتی اولین تحلیلگران زیرک نیز به بازی ادامه داده و روی این امر که بتوانند قبل از فروپاشی از آن خارج شوند، شرط میبندند. بعضی از آنها موفق به انجام این کار میشوند، ولی برای اکثر آنها به این شکل نیست.
«در دنیایی که کسب پول برای بسیاری از افراد دشوار است و مبالغ حاصل بهطور محسوسی ناکافی است، داشتن آن به مقدار زیاد مانند یک معجزه به نظر میرسد.»
اما در یک زمان نامشخص، سرخوردگی جمعی فراگیر میشود. چیزی که مانند یک موشک سریع به سمت آسمان پرتاب میشد، ناگهان به سوی زمین بازمیگردد. سرمایهگذاران پیش از سقوط اجتنابناپذیر، برای خروج عجله دارند. بسیاری تلاش میکنند تا تمام پول خود را خارج کنند؛ اما اغلب آنها دچار زیان میشوند. افرادی که فاجعه را به بار آوردهاند، همیشه عوامل پیچیده بیرونی را مقصر دانسته و سابقه و شهرت گرامی خود را حفظ میکنند. در واقع مانند اکثر بازیگران بزرگ پول، بازارهای مالی نیز ذاتاً بدون تقصیر و مقدس باقی میمانند و تنها چند تن از سوداگران قربانی میشوند. البته که آنها کامل نیستند. سوداگری ویرانگر و فزاینده، همیشه جزء حذفنشدنی بازارهای مالی بوده و خواهد بود، با این حال تعداد کمی از افراد هستند که به این امر اعتراف میکنند. بازار ظاهراً خنثی است و در معرض اشتباهات ذاتی نیست. در والاستریت (Wall Street)، این موضوع یک باور مرسوم تلقی شده و زیر سوال بردن آن، برخلاف اعتقاد رایج عموم است.
«امر سوداگری به روشی عملی، هوش دستاندرکاران خود را تماماً تسخیر میکند».
بنابراین، پایان داستان هرگز تغییر نمیکند و بسیاری از سرمایهگذاران همه دارایی خود را از دست میدهند. با این حال، افراد دارای حافظه مالی بسیار کوتاهی هستند و یک دوره دیگر سوداگری به ناچار طی چند سال یا حداکثر چند دهه، پدیدار میشود؛ بدین صورت که تودهای از اشخاص زودباور صف میکشند تا در مرحله بزرگ بعدی، پول خود را دور بریزند. وقتی صحبت از پول میشود، بیشتر مردم هرگز درباره آن آموزش نمیبینند و این چرخههای تکراری جنون، تقریباً طنزآمیز هستند. درسهایی که لازم است آموخته شود، کاملاً واضح هستند، اما متأسفانه اشتباهات در طول تاریخ تکرار میشوند. چرا مردم در مورد خطرات سوداگری و سقوط اجتنابناپذیر یاد نمیگیرند؟ چند صدای تنها همیشه از قبل در این مورد هشدار میدهند؛ اما هیچکس به آنها گوش نمیدهد. با الگوبرداری از والاستریت، عموم مردم این گونه اشخاص را به عنوان افراد متمرد یا سرگردان میبینند که جادوی سرمایهگذاریهای سودآور را درک نکردهاند.
«میتوان گفت که تعداد کمی از حوزههای تلاش بشری وجود دارند که تاریخ به اندازه دنیای مالی، اهمیت چندانی به آنها نمیدهد.»
پاول ام. واربورگ (Paul M. Warburg)، بانکدار و بنیانگذار سیستم فدرال رزرو ایالات متحده در سال ۱۹۲۹، بر علیه قمار مالی نامحدود صحبتهایی داشت و فروپاشی و افسردگی فاجعهبار آن را پیشبینی کرد. مردم، واربورگ را مورد تحقیر قرار دادند. برخی با رگهای از یهودستیزی ادعا کردند که او میل به تنزل «کامیابی آمریکایی» دارد. زمانی که راجر ببسان (Roger Babson)، کارشناس معتبر آماری نیز در مورد سقوط آینده هشدار داد، مورد حمله بدتری قرار گرفت. مجله بارونز (Barron’s) اظهار داشت که هیچکس نباید او را جدی بگیرد.
«هیچ چیز در عمر علم اقتصاد به اندازه مسئله بزرگ سوداگری، به اشتباه درک نشده است.»
هر نزول اقتصادی به همین شکل صورت میگیرد. سرمایهگذاران اولیه، سوداگریهای فعلی را عالی و اصیل دانسته و بدین ترتیب وضعیتی که برای آنها سود زیادی به همراه دارد را توجیه میکنند. مؤسسات مالی بزرگ که از این شرایط سود میبرند، مشتاقانه سوداگری را ترویج میدهند. عموم مردم که توسط این سرمایهگذاران سرخوش تحریک شدهاند، کسانی را که در مورد سقوط اجتنابناپذیر هشدار میدهند را نادیده گرفته و یا آنها را تحقیر میکنند. سپس، حباب میترکد و به نوعی، تعداد کمی از افراد آن را میبینند. پس از آن، در نهایت چند نفر مجازات میشوند. اما هیچکس سوداگری یا خوشبینی نابهنجار پشت آن را زیر سوال نمیبرد. مردم واقعیت بدیهی را نادیده میگیرند؛ هر چند که درست در مقابل روی آنهاست.
علل شایع
سرخوشیهای سوداگری، دارای ویژگیهای مشترک هستند. اولین مورد، حافظه مالی کوتاهمدت است. وقتی کارشناسان والاستریت آخرین سوداگریها را به عنوان نوعی دستاورد جدید شگفتانگیز و تغییری بزرگ در اقتصاد به تصویر میکشند، با این کار تجربه قبلی را کهنه و بیمعنا جلوه میدهند. با این حال، حقیقت چیز دیگری است. به نظر میرسد که یک نوآوری جذاب، همیشه تغییرات جزئی در یک مدل استاندارد را شامل میشود و به طور خلاصه، اصلاً مسئله خاصی محسوب نمیگردد.
« تخیل سوداگری در قرن گذشته، در پرشورترین شکل خود در ایالات متحده رخ داده است.»
دومین عامل مشترک، پیوند نادرست میان ثروت و عقل درخشان انسان است. در دنیای کسب و کار آزاد، پول به عنوان لازمه یک زندگی خوب مورد ستایش قرار میگیرد. هر چه پول بیشتری داشته باشید، باید باهوشتر عمل کرده باشید. کسانی که به این حقیقت شک دارند، اطلاعات بهشدت نادرستی داشته و یا درک مناسبی از نحوه عملکرد پول ندارند. اگر داشتن ثروت به وضوح اعتبار برتری را ایجاد میکند، آنگاه بهترین افراد باید مؤسسات مالی غول پیکر را رهبری کنند. عموم مردم و خود این افراد معتقد هستند که رهبران این مؤسسات، نمیتوانند مرتکب هیچ اشتباهی شوند. همه باید به آنها و سرمایهگذاریهای سوداگرانهشان اعتماد کنند و تنها پس از یک سقوط، هوش فرضی ویژه آنها دچار سوءظن میشود.
در ادامه عدهای از همین وقایع تاریخی را مورد بررسی قرار میدهیم:
حباب اقتصادی گل لاله (Tulipomania)
اولین جنون مالی بزرگ و مدرن جهان در دهه ۱۶۳۰، در کشور هلند رخ داد. از آنجا که این بحران مربوط به ارزش گلهای لاله میشد، با نام تولیپومانیا (مانیای گل لاله) شهرت پیدا کرد. لالهها که در سرزمینهای شرقی رشد میکردند، اولین بار در اواسط دهه ۱۵۰۰ میلادی به اروپای غربی وارد شدند. در سال ۱۵۶۲ یک محموله قابل توجه از ترکیه به آنتورپ (Antwerp) رسید. مردم دیوانهوار عاشق این گلهای نادر و زیبا شدند. در طول چند دهه، قیمت آنها افزایش یافت. دلالان و کارگزاران در دهه ۱۶۳۰، در بورسهای اصلی آمستردام و شهرهای کوچکتر پیاز گل لاله را خرید و فروش میکردند. یک پیاز گل گرانبها، معادل ۲۵ تا ۵۰ هزار دلار ارزش داشت.
«سرخوشی، به وسیله اراده کسانی که درگیر آن هستند محافظت شده تا به این شکل شرایطی که آنها را ثروتمند میکند، توجیه شود.»
با این حال شهروندان هلندی، اموال خود را برای خرید گل لاله میفروختند و با کمبود مداوم عرضه، قیمت همچنان بالا میرفت. اما افول اجتنابناپذیری در سال ۱۶۳۷ اتفاق افتاد. مردم به رهبری گروه عاقلان و مضطربان (the wise and the nervous) از بازار فرار کردند. در این شرایط، وحشت فراگیر شد و قیمت سقوط کرد و بازرگانانی که سرمایهگذاری زیادی بر روی گل لاله انجام داده بودند، به سرعت فقیر شدند. دادگاهها قراردادهای گل لاله را به رسممیت نشناخته و کل موضوع را یک قمار آزاد و بزرگ تلقی کردند. در ادامه رکود هلند را فرا گرفت، اما گلها باقی ماندند. از قضا، این کشور هماکنون به دلیل وجود مزارع زیبای گلهای لاله مشهور است.
قانون حباب (Bubble Act)
در سال ۱۷۱۱ رابرت هارتلی (Robert Hartley)، ارل (Earl) آکسفورد و جان بلانت (John Blunt)، شرکت دریای جنوب را در سال ۱۷۱۱ تشکیل دادند که از طریق انتشار سهام، برای بدهیهای بازنشستگی دولت انگلیس اساسنامهای را در نظر میگرفت. این شرکت دارای حقوق تجاری انحصاری در قاره آمریکا بود که توسط دربار بریتانیا تضمین میشد. به طرز عجیبی، اسپانیا مالک همان حقوق تجاری بود؛ اما در نهایت به شرکت دریای جنوب اجازه داد که بتواند سالانه یک سفر داشته باشد. علیرغم این که سفر به قارهای ناشناخته طی یک ماموریت تجاری تنها یک بار در سال، دورنمای نامناسبی را برای دستیابی به ثروت ایجاد میکرد، اما سرمایهگذاران از جمله اشرافزادگان و عموم مردم، به سرعت برای خرید سهام در شرکت جدید صف کشیدند.
«نزول مکرر تا رسیدن به جنون، یکی از ویژگیهای غیرجذاب سرمایهداری محسوب میشود.»
قیمت این سهام که در ژانویه سال ۱۷۲۰ معادل ۱۲۸ پوند بود، در اواخر تابستان به ۱.۰۰۰ پوند رسید. سرمایهگذاران به سرعت و به طرز شگفتانگیزی ثروتمند شدند. خیلی زود، سرمایهگذاران جدید دیگری تلاش کردند تا به این اقدام سوداگرانه بپیوندند؛ از جمله شرکتی که مدیران آن قصد داشتند تا جیوه را به مس مات پرعیار تبدیل کنند. طرفداران یکی از شرکتها ادعا کردند که آن شرکت، تعهدی را به همراه یک مزیت بزرگ فراهم میکند، اما کسی نمیداند که آن چیست. در سال ۱۷۲۰، برای منع چنین سرمایهگذاریهای سوداگرانه و محافظت از سرمایهگذاری شرکت دریای جنوب، پارلمان بریتانیا قانون حباب را تصویب کرد، با این حال پیش از این، صدای تخلیه هوای این حباب به گوش میرسید.
«تنها درمان این امر، شک و تردید افزایش یافتهای است که به طور قطعی خوشبینی بیش از حد آشکار را با حماقت احتمالی مرتبط میسازد و هوش را با کسب، استقرار و یا اداره مبالغ هنگفت درگیر نمیکند.»
در دسامبر ۱۷۲۰، سهام شرکت دریای جنوب به ۱۲۴ پوند کاهش یافت. شهروندان خشمگین برای انتقام گرفتن از مدیران آن، طوماری را به دادگاه ارائه کردند. این امر که هیچکس سیستم مالی را مقصر نمیدانست، قابل پیشبینی بود. چارلز مککی (Charles Mackay) در این باره مینویسد: «هیچکس زودباوری، بخل و شهوت تحقیرآمیز منفعت توسط مردم را سرزنش نکرد؛ یا همان شیفتگی که باعث شده بود جمعیت با چنین اشتیاق دیوانهواری وارد تلهای که دارای نشانههایی مشخص بود شوند. این مسائل هرگز ذکر نشدند». در واقع این موارد هرگز ذکر نمیشوند.
سوداگری به سبک آمریکایی
سوداگری، در اوایل دوران زندگی مستعمرات آمریکایی مطرح شد. مستعمرات جنوبی، اسناد معاملاتی را بر اساس تنباکو منتشر میکردند. در آن زمان، دولت استعماری بدهیهای خود را با اسکناسهای کاغذی پرداخت میکرد و نه با طلا یا نقره. ارزش داراییهای دولت، به ندرت با ارزش تنباکوی ممتاز مطابقت داشتند. اغلب شهروندانی که از ارزهای خود استفاده میکردند، وحشتزده بوده و با ناراحتی متوجه میشدند که اسکناسهایشان عملاً بیارزش هستند. این الگوی مسخره، بارها و بارها پس از استقلال مستعمرات تکرار شد. در سال ۱۸۳۷، سوداگری اراضی در غرب و سرمایهگذاریهای دیگر منجر به سقوط بزرگ املاک و مستغلات و ایجاد یک دوره رکود طولانی شد. بعدها سقوط دیگری در سال ۱۸۷۳ رخ داد. بانکها بسته شدند و یا این که پرداختهای سکهای را به حالت تعلیق درآوردند. هنگامی که همان اتفاق مجدداً در سال ۱۹۰۷ رخ داد، بانکدار افسانهای؛ جی. پی. مورگان (J.P. Morgan) وارد صحنه شد. او کمک کرد تا برای نجات بانکهای دچار مشکل، منابع مالی پیدا شود. آیا آمریکاییها باید نگران چرخههای رونق و رکود دائمی در کشور باشند؟ جوزف شومپتر (Joseph Schumpeter) اقتصاددان مشهور، ادعا کرد که سرخوشی مکرر (recurrent mania)، یکی از ویژگیهای عادی چرخه اقتصادی است. سپس سال ۱۹۲۹ فرا رسید.
رکود بزرگ
به نظر میرسید که دهه بیست، دوران خوشبینی بیحد و حصر بود. برای عموم مردم، فرصتهای سرمایهگذاری آن زمان تقریباً جادویی جلوه میکردند. رونق املاک فلوریدا در سالهای ۱۹۲۴ و ۱۹۲۵ امری معمولی بود. مردم میتوانستند زمینهای مسکونی را تنها با ۱۰ درصد پیشقسط خریداری کنند. با دو برابر شدن قیمتها طی چند هفته، فلوریدا با فانتزی سریع پولدار شدن آمریکایی هممعنا شد. طی سقوطی اجتنابناپذیر در سال ۱۹۲۶، سرمایهگذاران همه چیز خود را از دست دادند. با وجود افتضاحی که فلوریدا به بار آورد، اما ذهنیت رونق همچنان در سراسر ایالات متحده حاکم بود تا اوضاع را تعدیل کند. در این شرایط، فدرال رزرو اعلام کرد که ممکن است نرخ بهره را محدود کند. این امر کمی بازار را تحت تأثیر قرار داد. چارلز ای میچل (Charles E. Mitchell)، رئیس بانک نشنال سیتی (National City Bank)، اعلام کرد که مجموعه او برای مقابله با اثرات تصمیم فدرال رزرو، پول قرض خواهد داد. بازار برگشت، با این حال مانند هر سوداگری دیگری، همه چیز در معرض دید عموم قرار داشت تا بتوانند آن را ببینند. البته تعداد کمی آن را مشاهده کردند.
«برای توجیه رفتارهای اشتباه و حتی تأیید خویشتن از سوی کسانی که در حال کسب پولهای زیاد هستند، یک احتمال و حتی درستنمایی وجود دارد.»
قیمت سهام در والاستریت دائماً در حال افزایش بود. سرمایهگذاران با این باور که قیمت به صعود خود ادامه خواهد داد، سهام بیشتری را با تب و تاب فراوان خریدند و این امر قیمتها را حتی بیشتر افزایش داد. بسیاری از سرمایهگذاران خریدهای خود را با مارجین ۱۰ درصد و با نرخ بهره بین ۷ تا ۱۲ درصد (و یک بار ۱۵ درصد) انجام دادند. در پاییز ۱۹۲۹، همه چیز برای طبقه سرمایهگذار سرخوش بسیار خوشایند به نظر میرسید. اروینگ فیشر (Irving Fisher)، اقتصاددان معروف ییل (Yale) گفت: «قیمت سهام به نقطهای رسیده است که به نظر میرسد یک فلات دائمی بلند باشد». البته قیمت سهام از ۲۱ اکتبر شروع به کاهش کرد و سقوط آزاد خود را در ۲۹ اکتبر، یعنی ویرانگرترین روز در تاریخ بورس رقم زد. سقوط بیرحمانه بازار، به رکود بزرگ جهانی منجر شد که آنقدر شدید بود که سرمایهگذاران، بسیار بیشتر از حد معمول به خطرات سوداگری توجه کردند. اما در اواسط قرن بیستم، فراخوانهای مالی مجدداً آغاز شدند. رونقهای کوچکی در سالهای ۱۹۵۴ و ۱۹۵۵ اتفاق افتاد، اما همانند قطعیت روال عملکرد ساعت، سوداگریهای دیگری نیز در دهههای بعد ظاهر شدند.
پاسخ چیست؟
آیا میتوان کاری برای پایان دادن به حبابهای سوداگرانه و رونق و رکود فاجعهآمیز بعدی آنها انجام داد؟ احتمالاً کار زیادی برای انجام دادن در این خصوص وجود ندارد. هیچ مقام دولتی نمیتواند ساده لوحی مالی یا سرخوشی جمعی (mass euphoria) را غیرقانونی اعلام کند؛ اما اگر کسی فرصتی شگفتانگیز، جذاب و پولساز را با هیجان به شما پیشنهاد میدهد، درباره آن با احتیاط عمل کنید. اگر مردم بتوانند برای خود نسبت به درخشش فرضی هر کسی که دارای پول زیادی است به نحوی یک شک و تردید سالم ایجاد کنند، بسیار مفید خواهد بود. علاوه بر این، مردم باید انتظار داشته باشند که چنین افرادی که از نظر مالی توانایی بالایی دارند، سرمایه خود را تقریباً به صورت مطمئن سرمایهگذاری میکنند. آیا احتمال این وجود دارد که افراد چنین آگاهی و دانش مفیدی را کسب کنند؟ اگر تاریخ را برای یافتن پاسخ این سوال به عنوان قاضی قرار دهیم، جواب ما خیر خواهد بود.