استراتژیهای معاملاتی که انقلاب به پا کردند: نظریه آشوب بیل ویلیامز
این نوشته، شروع مجموعهای از تئوریها، استراتژیها و روشهای منتشرشده است که زمانی به سیر تکامل معاملهگری در بازارهای مالی جهت دادهاند.کار را با نظریه آشوب بیل ویلیامز آغاز میکنیم.
اگر جهت را عوض نکنیم، آخر کار احتمالا از جایی سر در میآوریم که شروع کردهایم.
از ضرب المثلهای چینی
این جمله از مقدمه کتاب بیل ویلیامز (bill williams) با نام “نظریه آشوب در معامله گری: بیشینه کردن سودآوری با روشهای ثابتشده تکنیکال ” آورده شده است که در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. برای بسیاری از معامله گران انتشار این کتاب، لحظه تغییر باورهای قدیمی معامله گری، درک بازار، جایگاه معامله گر در بازار و رفتار درست در برابر بازار بود.
این کتاب هدیهای به کسانی بود که تصمیم گرفتند فارغ از شکستها و موفقیتهای قبلی خود، به بهترین فرد دنیای معاملهگری تبدیل شوند. بیل ویلیامز تئوری آشفتگی خود را توضیح داد؛ نگاهی جدید به بازار. نگاهی نه به یک گشت و گذار تصادفی در قیمتها و نظرات بلکه به نظمی کاملاً سازمان یافته. (به تئوری آشفتگی، نظریه آشوب یا نظریه بینظمی و هرج و مرج نیز گفته میشود.)
بعدها این سیستم به “Profitunity” تغییر نام داد (اشاره به سودآوری زیاد سیستم معاملاتی). این روش به شما امکان میدهد تا از فشار روانی مضاعف روی معامله گر، کوشش بیهوده، از بین رفتن سلولهای عصبی و در نهایت خالی شدن حساب معاملاتی خود خلاص شوید. با درک بازار، معامله گر میتواند احساسات، اقدامات و وضعیت حساب معاملاتی خود را کنترل کند.
بیل ویلیامز (Bill Williams) کیست؟
در منابع مختلف میتوانید بیابید که بیل ویلیامز یا در سال ۱۹۲۸ یا در سال ۱۹۳۲ در یک خانواده معمولی آمریکایی متولد شد. در مدرسه، او بچهای ساکت و آرام بود، هرچند عادت داشت نظریههایی را مطرح کند و در راه اثبات آن بکوشد. پس از اتمام مدرسه، والدینش میخواستند که او به کالج کلیسا برود و بعداً کشیش شود، اما او دانشگاه را انتخاب کرد، در آنجا با دوست و همکار معامله گر خود به نام راجرز آشنا شد. راجرز مرد جوان ما را با معامله گری و بورس آشنا كرد. از همان سال اول دانشگاه، راجرز در یکی از مراکز معاملاتی نیویورک کار میکرد و سود قابل توجهی کسب کردهبود. دوستانش هر روز درباره اوضاع بازار مالی جهان بحث میکردند و بیل بیشتر مجذوب ایده تبدیل شدن به یک معامله گر حرفهای موفق میشد.
پس از فارغالتحصیلی، بیل و دوستدخترش ازدواج میکنند و راهی شهر دیگری میشوند. او همچنان در بازار بورس کار میکند و مهارتهای خود را کاملتر میکند. اما، نه نوشتههای حوزه آن کسبوکار و نه مهارتهای دیگر معاملهگری به او کمک نکردند تا به سطح مطلوبی از درآمد برسد. او بیشتر از درآمدش، روی سهام سرمایه گذاری میکرد و وضعیت مالی خانواده رو به بدترشدن گذاشت.
دوره مستر کلاس طلا
جامعترین دوره آموزشی طلا
این دوره در مجموعه یوتوفارکس تهیه شده و نتیجه سالها تجربه در حوزه معاملهگری طلا و فارکس است. این دوره توسط مجموعهای از معاملهگران حرفهای یوتوفارکس تهیه شده است. با خرید این دوره از تجربه چندین معاملهگر بهرهمند خواهید شد.
گهگاهی او می خواست معامله گری را ترک کند اما همسرش اصرار داشت که کسبوکار را در دست خود بگیرد و با افکار خودش کار را پیش ببرد. ویلیامز شروع به ایجاد روش تجزیه و تحلیل و معامله گری شخصی، بر اساس تجربه، دانش، محاسبات ریاضی و ادراک خود کرد. مسیر حرفهای و کاری او شروع به رشد شدید کرد. ویلیامز پایان نامه دکترای خود را در مورد بازار سهام مینویسد. در سال ۱۹۹۵، او تصمیم میگیرد کتاب “نظریه آشوب در معامله گری” را منتشر کند. در این کتاب، او در مورد نظریه خودش صحبت میکند، بر اساس نظریه او، بازار از یک هرجومرج منظم و سازمانیافته تشکیل شده است و برای به دست آوردن سود، شما نه تنها مجبور هستید انواع مختلفی از تجزیه و تحلیل را در نظر بگیرید بلکه باید ساختار بازار را نیز درک کنید. استراتژی معاملاتی بیل ویلیامز تبدیل به یک کتاب پرفروش شد و بمبی از اطلاعات که طرفداران زیادی در سراسر جهان را برای ویلیامز به ارمغان آورد.
بعدها شاهد کتاب “نظریه آشوب در معامله گری ۲” بودیم. وی پس از موفقیت چشمگیر کتابهایش، مشاور رسمی بانکهای مختلف آمریکایی و صندوقهای پوشش ریسک شد. همچنین وی گروه معاملاتی Profitunity را تأسیس کرد که هنوز در حال آموزش و مشاوره به معامله گران مبتدی است.
“نظریه آشوب در معامله گری – Trading Chaos”
در کتاب اول، از همان ابتدا، ویلیامز فکر معاملهگران مبتدی و باتجربه را با واقعیت بازار درگیر میکند. علاوه بر این، به گفته وی، واقعیت این است که بیشتر معامله گران با بازار به عنوان یک مسئله برخورد میکنند. به عبارت دیگر، توجه روی تفسیر اشتباه از رابطه بازار و معامله گر قرار داشت. اصل مسئله در روانشناسی معامله گر بود.
حتی وقتی فناوریهای پیشرفته وارد بازار شدند، با ظهور رایانهها، اندیکاتورها و سرویسهای تحلیلی مشکل از بین نرفت و فقط شکل آن تغییر پیدا کرد و به سمت مشکلاتی با ابزارهای بیشتر حرکت کرد.
غالباً معامله گری به عنوان یک علم شبه فکری، یا یک بازی شبه علمی فکری، که در آن سود مستقیماً به تشخیص فکری معاملهگر ارتباط داشت، تعبیر شدهبود. با این حال در واقعیت، معاملهگری هرچیزی هست به جز تلاش فکری. دانش تنها راه موفقیت در این شغل نیست. بلکه شرایط سلامتی، به ویژه معده یا قلب نقش مهمی ایفا میکند. انطباق ادراکی و هماهنگی علایق معاملهگر و علایق بازار، سود بیشتری نسبت به تئوریهای شبه علمی و عالمانه خواهد داشت. این کتاب معامله گر را به سمت عقل سلیم و دیدگاه صحیح در مورد معامله گری هدایت میکند.
معامله گری نباید یک کار سخت، بلکه باید یک چیز سودآور باشد.
بیل ویلیامز
او گفت از دام حرفهای زیبا خلاص شوید، زیرا در پشت این اتفاق، برخی حقایق را خواهید یافت که معاملهگری را نسبتاً برایتان آسان میکند. مشكل حقایق این است كه آنها نه احساساتی هستند و نه عاشقانه. حقیقت عبارت است از واقعیت، عملگرایی و شهود هوشمندانه. ویلیامز به معامله گران گفت كه بیاموزند در معاملهگری مستقل باشند.
در فصل اول از این کتاب دلایل شکست ۹۰٪ از معامله گران شرح داده شده است. فصل دوم سادگی ساختار بازار و کارکردهای آن را توصیف میکند. در هر ثانیه، در بازار قیمت مناسب و تعادل کامل بین خریداران و فروشندگان تعیین شده است. بازار اولین کسی است که نقض تعادل را احساس می کند و ما باید لحظه را غنیمت بشماریم و همراه با بازار حرکت کنیم.
در فصل سوم، شرح مفصلی از منطق تئوری آشفتگی، به عنوان مدلی از بالاترین سطح سازمان یافتگی در بازار وجود دارد. در این بخش توضیح داده شده است که چرا استفاده از منطقهای آمار خطی در فضای غیر خطی بازار اشتباه است.
فصل چهارم، کلید رفتار صحیح در بازار و همچنین ساختار اصلی و نامرئی آن را توضیح می دهد که رفتار معامله گر را توصیف میکند. در این فصل ما با این موضوع آشنا میشویم، همانطور که یک رودخانه به مسیر خود ادامه میدهد، بازار نیز در مسیری پیش میرود که کمترین مقاومت را داشته باشد، و مسیر حرکت بازار به نوبه خود به شکل بستر رودخانه تعریف میشود. در این بخش در مورد یکی از اشتباهات اصلی معامله گر صحبت میشود: تلاش برای تغییر جهت بازار به جای تغییر جهت معاملات.
با شروع فصل پنجم، ویلیامز نقشههای تکمیلی خود را برای توسعه هر معامله گر از مبتدی تا حرفهای بیان میکند و لیستی از ابزارها را برای استفاده در هر سطح آمادگی، ارائه میدهد. در این فصل، نیازهای معامله گر مبتدی برشمرده شدهاست. هدف و مهارتهای آنها در این مرحله بر تلاش برای از دست ندادن پول و کسب تجربه متمرکز است. ابزار یک معامله گر مبتدی در مرحله اول عبارتند از: سطوح قیمت روزانه، حجم معاملات، اندیکاتور MFI، پنجره سودآوری (Profit unity) و کیسه هوا (Airbag)
سپس، در مرحله دوم ویلیامز نیازهای یک مبتدی پیشرفته را مشخص میکند. هدف چنین معامله گری، کسب سود منظم در معاملات خود است. عموما ابزارها برای این مرحله عبارتند از: امواج الیوت، فراکتالها.
در مرحله سوم معامله گر ساده، به معامله گری دارای صلاحیت تبدیل میشود. در این مرحله، آنها باید سود حاصل از هر سرمایه گذاری را به حداکثر برسانند. ابزارهای موجود در این مرحله عبارتند از: آنالیز معاملاتی و برنامهریزی معامله گری. در این سطح، شما توانایی ارزیابی فوری و دقیق هر بازاری را به دست میآورید.
مرحله چهارم را در مقایسه با سطح قبلی میتوان جهش کوانتومی نامید. در این سطح، معاملهگر ماهر میشود. هدف این است که سهام مورد نظر یا قیمت آن را معامله نکنیم، بلکه مجموعهای از افکار و اعتقادات خود را معامله کنیم. این ابزارها عبارتند از: سمت چپ مغز، قلب و سمت راست مغز.
در مرحله آخر یا پنجم، یک شخص به قلمرو هرج و مرج وارد می شود، و به یک متخصص تبدیل میشود. هدف، معامله کردن وضعیت ذهنی خود است. در این سطح، ابزارها حالات ذهنی خود شما هستند. در این سطح میفهمیم که وظیفه اصلی ما این است که متوجه شویم که چه کسی هستیم. در این سطح، معاملات ما به معنای واقعی کلمه به یک بازی بدون تنش تبدیل میشود. آنچه که ما در سطوح قبلی از آن به عنوان یک پدیده تصادفی یاد میکردیم، در واقع نتیجه درک ناکافی ما از اصل امور است. معامله گر احساس میکند همانطور که در امتداد رودخانه شناور است میتواند تمام خواستههایش را نیز محقق کند.
پنج گام تکامل یک معامله گر
همانطور که گفتهشد بیل ویلیامز در فصل پنجم کتاب خود، مراحل تبدیل شدن به یک معامله گر حرفهای را در پنج مرحله یا پنج سطح تقسیم بندی کردهاست. او در هر مرحله سعی بر این دارد تا ابزارهای مخصوص به آن را برای معامله گر تشریح کند و او را در این مسیر همراهی کند.
مرحله اول: معامله گر تازهکار
بر اساس صحبتهای بیل ویلیامز هدف یک معاملهگر در این مرحله باید مطالعه و تحقیق درباره بازار باشد نه جمع آوری نظرات سایر معاملهگران. البته اولویت اول این است که در حین تجربهآموزی پولی را نیز از دست ندهید.
سطوح قیمت روزانه
اولین اصل در مطالعه بازار، کندل استیکها یا الگوهای شمعی در نمودار تغییرات قیمت هستند. قیمت بازشدن (open)، قیمت حداکثر (High)، قیمت حداقل (Low) و قیمت بسته شدن (Close)، یا به اختصار OHLC و حجم (volume) و زمان (time) منابعی هستند که میتوانند بیشتر از آنچه مردم فکر میکنند اطلاعات درباره وضعیت بازار به ما دهند.
• قیمت باز شدن نشان میدهد که نقطه تعادلی بین خریداران و فروشندگان در ابتدای معاملات کجاست.
• قیمت حداکثر جایی است که خریداران توانستهاند قیمت را تا آنجا بالا بکشند.
• قیمت حداقل جایی است که خریداران قدرت خود را از دست دادهاند و فروشندگان جای آنها را گرفتهاند.
• قیمت بسته شدن جایی را نشان میدهد که هر دو طرف معامله در نهایت به نقطه تعادل رسیدهاند.
بیشتر بخوانید: کندل استیک چیست و چه کاربردی دارد؟
کندل هایی که حال و هوای بازار را نشان میدهند:
هجوم فروشندگان
هجوم خریداران
حالت خنثی : قدرت خریداران و فروشندگان به یک اندازه است.
حجم معاملات (Tick volume)
یکی از راه هایی که برای فهمیدن شرایط بازار و تشخیص روند بعدی آن بکار میرود، آنالیز تغییرات حجم معاملاتی در بازار است. حجم معاملاتی برابر است با تعداد تغییرات قیمت در یک زمان مشخص.
یک جهش در حجم، منجر به یک افزایش سرعت تغییرات در قیمت میشود که گاهی منجر به تغییر روند میشود. بسیاری از معامله گران تفاوت بین بریک اوت و فالس بریک اوت را از روی حجم معاملاتی آنالیز میکنند. تغییرات اصلی قیمت در قلهها رخ میدهد، جایی که عطش معامله گران در روندهای قبلی به پایان میرسد و به فکر حرکتهای جدیدی میافتند. همه اینها در حرکات کوتاه مدت بازار انعکاس مییابد و در نهایت منجر به تغییر در روند میشود. هدف معاملهگر ورود به روند جدید در ده درصد ابتدای روند شروع شده و خروج از روند در ده درصد پایانی آن است.
اندیکاتور تسهیل کننده بازار (Market Facilitating Indicator) یا MFI
برای آسانتر کردن ارزیابی دقیق اثر بازار و واکنشهای آتی آن بر اساس تغییرات حجم، ویلیامز پیشنهاد کرد که از MFI استفاده شود. این اندیکاتور بسیار ساده است. با انتخاب یک بازه زمانی برای مشاهده، کمترین قیمت را از بیشترین قیمت در آن بازه کم میکند و عدد حاصله را بر حجم معاملات تقسیم میکند. به صورت فرمول زیر:
MFI = Range (High-Low)/Volume
این اندیکاتور نشان میدهد که مارکت چند واحد در یک میله حجم (tick) حرکت کردهاست. اگر MFI برای کندل فعلی از کندل قبلی بزرگتر باشد این یعنی که یک حرکت قوی طی یک میله انجام شده است و اگر کوچکتر باشد نیز تفسیر برعکسی دارد. یک تغییر در حجم به ما میگوید که معامله گر باید، برای معامله قبل از شروع روند آماده باشد و این اندیکاتور نشان میدهد که بازار چطور به تغییرات حجم پاسخ میدهد. مقایسه حجم و MFI برای ما چهار حالت را پدید میآورد که بیل ویلیامز در پنجره سودآوری خود آن را شرح داده است.
لازم به ذکر است که این اندیکاتور با اندیکاتور شاخص جریان نقدینگی (Money Flow Index) که نام MFI را دارد، تفاوت دارد.
پنجره سودآوری (Profit unity)
همانطور که در قسمت اول این مقاله گفتیم، بیل ویلیامز نام استراتژی خود را Profit unity یا سودآوری نام نهاد. بیل ویلیامز حالات مختلف حجم و MFI را نسبت به هم بیان کردهاست و برای هر کدام از آنها، تفسیر مخصوص به خود را دارد.
Tick volume / MFI = Class of the signal
(+ +) Tick volume + / MFI + = Green
(- -) Tick volume – / MFI – = Fade
(+ -) Tick volume – / MFI + = False
(- +) Tick volume + / MFI – = Squat
- سبز (green):
(حجم افزایش / MFI افزایش) این میله سبز نامیده میشود چون سوییچ کردن به یک روند انگیزشی جدید را نشان میدهد. - محو شدن (Fade):
(حجم کاهش / MFI کاهش) میله فید زمانی ظاهر میشود که بازار خسته است و دچار وقفه نیز شدهاست. مناطق فید عموما جاهایی است که امکان شروع یک روند قوی از آنها زیاد است. - خطا (False):
(حجم کاهش / MFI افزایش) حالتی است که یک وقفه قبل از اصلاح را نشان میدهد. - اسکوآت (Squat):
(حجم افزایش / MFI کاهش) میله اسکوات حداکثر پتانسیل را در بین همه حالات برای سودآوری دارد. این حالت در کنار کندل بعد از خود در همان تایم فریم، نشانگر بالاترین یا پایینترین بخش از روند قیمت است که تقریبا در اغلب موارد، حرکات را پایان میدهد.
کیسه هوا یا Airbag
هیچ رانندهای در جاده از خطر تصادف ایمن نیست. در حالیکه شما میتوانید با کارهایی خود را ایمن کنید از جمله استفاده از مهارت، رعایت راهکارهای ایجاد امنیت در رانندگی و تعمیر به موقع ماشین. هرچند در عمل، دوری از تاثیرات منفی رانندگان بیپروا در ترافیک مشکل است، درمورد بازار هم این مثال صدق میکند. گاهی مارکت مانند یک راننده مست بی پروا عمل میکند، این اتفاق به این خاطر است که معاملهگرها نیاز به یک کیسه هوا دارند .
با محافظت از موقعیتهای معاملاتی، معاملهگر میتواند در برابر مجموعهای از ضررهای کوچک پشت سر هم مقاومت کند و همچنان در بازار بماند. با توجه به استراتژی معامله بر اساس تئوری آشوب، یک کیسه هوا یا در عمل یک استاپ لاس باید در بالا یا پایین نقطه حداکثر یا حداقل کندل قبلی گذاشته شود.
مرحله دوم: معامله گر پیشرفته
با توجه به تئوری آشوب در این مرحله، مهمترین هدف معاملهگر “پول درآوردن از بازار به صورت منظم و مستمر” است. معامله گر در این مرحله باید موارد زیر را اجرا کند:
- رابطه بین MFI و امواج الیوت را ببیند.
- پنجره سودآوری (Profit unity) را برای محاسبه اموج الیوت استفاده کند.
- یاد بگیرد که فراکتالها را شناسایی کند و برای ورود به بازار از آنها استفاده کند.
- درک کند که چگونه از اهرم (Lever) برای شروع معامله یا کنسل کردن ورود به بازار استفاده کند.
امواج الیوت (Elliott waves)
یک موج الیوت، یک مدل از ساختار اصلی بازار است که در آن میتوان یک چرخه مشص از بازار را دید، در حالیکه یک فراکتال جزء اصلی از یک موج الیوت هست. شکل اصلی یک چرخه امواج الیوت شامل “پنج” موج پیش رونده و در راستای روند اصلی و “سه” موج اصلاحی است . این امواج میتوانند از لحاظ قیمت و زمان کوتاه یا بلند باشند، اما ساختار اصلی ثابت میماند.
مشخصات امواج
شکل گیری موج اول با یک واگرایی در اسیلاتور MFI همراه و شروع میشود. سپس ما باید انتظار یک حرکت تند و تیز را در راستای روند شکل گرفتهشده، داشته باشیم. برای مشخص کردن پایان روند کنونی و شروع روند تازه شما باید این موارد را کنترل کنید:
- یک واگرایی
- منطقه هدف
- فراکتال ها
- یک اسکوات
- تغییراتی در اندیکاتور مومنتوم
در همان لحظهای که موج اول پایان مییابد، باید انتظار حرکتی در جهت مخالف را داشته باشیم. این همان موج دوم است که به صورت اصلاحی بعد از موج اول ظاهر میشود. هدف موج دوم میتواند با فیبوناچی یا سطوح داخلی موج مشخص شود. عموما هدف موج دوم بین ۳۸.۲ تا ۶۱.۸ درصد فیبوناچی موج اول است.
یکی از مهمترین مشخصههای موج سوم داینامیک بودن آن است. موج سوم اغلب به صورت عمودی دیده میشود. این موج عموما با یک حجم بزرگ معاملات همراه است. بهترین راه برای محاسبه پایان موج سه، رفتن به تایم فریم پایینتر و چک کردن ۵ مورد بالا در آن تایم است.
موج قوی سوم با موج اصلاحی چهارم جایگزین میشود که به موج شناسایی سود معروف است. عمق اصلاح در موج چهارم همانند موج دوم محاسبه میشود. در این موج عمده معامله گران اقدام به سیو سود و خروج از بازار میکنند. در ادامه و در موج پنجم که عموما همراه با طمع فراوان معاملهگران و افراد تازهکار همراه است، طول موجی معمولا به اندازه ۶۱.۸ درصد از طول موج سوم را پیدا میکند.
اصلاحات (Corrections)
اصلاحات میتوانند ساده یا پیچیده باشند. در اصلاح سه موجی a-b-c ، موج b شامل سه موج می باشد در حالیکه موج C شامل ۵ موج است. موج A میتواند هم شامل ۵ یا ۳ موج باشد. نکتهای که حائز اهمیت است این است که برای شناسایی امواج الیوت و استفاده از این روش، نیاز به خواندن کتابهای آموزشی از این سبک را دارید و به این توضیحات مختصر اکتفا نکنید.
ترکیب MFI با امواج الیوت
مقدار متوسط MFI برای موج سوم در بیشترین مقدار خود است. در موج یک و پنچ متوسط MFI عموما زیاد نیست. بین نمودار قیمت و مقدار متوسط MFI در موج سه و پنج عموما یک واگرایی مشهود است. اگرچه قیمت در پایان موج ۵ در مقداری بالاتر از پایان موج ۳ است ولی متوسط MFI در موج ۵ کوچکتر است که این همان واگرایی مورد نظر است. این واگرایی پایان امواج پیشرونده را مشخص میکند و اخطار یک برگشت روند را در خود دارد.
اندیکاتور MACD در پنجره سودآوری (Profit unity):
از این ابزار نیز برای فهمیدن ابتدا و انتهای امواج نیز میتوان استفاده کرد. اهداف اصلی استفاده از اندیکاتور مکدی در زیر آمدهاست که معامله گر به فراخور موقعیت بازار، از آن استفاده میکند:
- مشخص کردن پیک و انتهای موج سه
- مشخص کردن پایان موج چهارم
- مشخص کردن نقطه پایان روند و سقف موج پنجم
- یافتن اطلاعات سریع درباره جهت نیروی حرکت دهنده فعلی (مومنتوم) بازار و اینکه معاملهگر بهتر است در کدام جهت بازار فعال باشد.
فراکتال ها و سیگنال ورود
مدل فراکتالی، یک دنباله از حداقل ۵ کندل استیک است به طوری که کندل وسط باید بالاترین/پایینترین قیمت را از دو کندل کناری خود داشته باشد. اشکال فرکتالهای مختلف را در زیر مشاهده میکنیم.
فراکتال بالا
فراکتال پایین
فراکتال همجوار
فراکتال دوبل در یک کندل
فراکتال متشکل شده از ۶ کندل
در یک فراکتال بالا معاملهگر باید فقط به مقدار حداکثر کندل یا بالاترین قیمت آن توجه کند و در فراکتال پایین به مقدار حداقل کندل یا پایینترین قیمت آن. یک فراکتال میتواند نقشهای مختلفی را بازی کند که شامل فراکتال شروع، فراکتال سیگنال و فراکتال استاپ است. نقش فراکتال بستگی به جایگاه قرار گرفتن آن در سیکلهای حرکتی بازار دارد.
- فراکتال استارت فراکتالی است که بعد از آن یک فراکتال در جهت مخالف آمده است.
- فراکتال سیگنال شامل هر فراکتالی است که به دنبال یک فرکتال در جهت مخالف میآید.
- فراکتال استاپ دور ترین فراکتالی است که از دو فراکتال اخر در جهت مخالف، بیشترین فاصله را داشتهباشد .
چگونه با فراکتال و اهرم یا بازو (Lever) کار کنیم؟
به محض اینکه ما یک فراکتال استارت یا فراکتال سیگنال را ببینیم یک اهرم نیز داریم. با پیداکردن دو فراکتال همجوار که در جهت مخالف یکدیگر هستند، میتوانیم فراکتال استارت و سیگنال را ببینیم. اگر آخرین فرکتال شکسته شدهباشد، باید در جهت بریک اوت حرکت کنیم. فراکتال استاپ هم آخرین فراکتالی است که در جهت مخالف وجود دارد.
اگر بازار، فراکتال سیگنال را نشکند و از آن دور شود، یک سیگنال سودآور جدید درست میکند و و معاملهگر باید یک سفارش به میزان یک پوینت بالاتر یا پایین تر از فراکتال سیگنال در بازار قرار دهد.
مرحله سوم: معامله گر لایق
در این مرحله، هدف این است که یاد بگیریم چطور بازار را بدون اشتباه بخوانیم و همه چیزهایی که سودآوری از سرمایهگذاری را به حداکثر میرسانند، بشناسیم و درک کنیم.
در این مرحله معاملهگر میتواند موقعیتهای معاملاتی مختلفی را همزمان مدیریت کند و حجم آنها را نیز تغییر دهد. یک معاملهگر در مرحله سوم میداند چگونه در شرایط مختلف، کمترین ریسک در سرمایهگذاری را انجام دهد و بتواند میزان این ریسک را مدیریت کند. این معاملهگر لایق شده ولی هنوز قادر به نشان دادن شخصیت خود در بازار نیست.
مثالی از معامله گری در طی این سه مرحله:
- یک واگرایی بین موج ۳ و ۵ وجود دارد.
- قیمت درون منطقه هدف قرار گرفتهاست.
- فراکتال در پایین ترین نقطه تشکیل شدهاست.
- اسکوات بار در یکی از سه کندل با قیمت پایین است.
- روند بازار در حال تغییر جهت است.
اگر ما موارد بالا را در چارت روزانه از یک جفت ارز ببینیم، باید برای ورود به معامله، به تایم فریم ۴ ساعته برویم و به دنبال یک فراکتال استارت باشیم.
در این موقعیت برای خرید میتوانیم یک پوینت بالاتر از ماکزیمم فراکتال مشخص شده، سفارش بای استاپ (Buy Stop) بگذاریم و حد ضرر را یک پوینت پایینتر از پایینترین قیمت فراکتال استاپ قرار دهیم. برای سفارش اصلی، حجم باید بین یک الی دو درصد از سرمایه باشد. بعد از اینکه بریک اوت انجام شد و اولین سفارش به انجام رسید، معاملهگر باید فراکتالهای بعدی را نگاه کند تا فرم خرید و ادامه روند به خود گرفته باشند. اندازه سفارشها میتوانند چندین بار اضافه شوند. به طور همزمان باید از استاپها محافظت کرد و با فراکتال های جدید، استاپ نیز حرکت کند.
با این روش اولین نقطه ورود تقریبا یک نقطه آزمایشی است تا بررسی شود که آیا روند درست تشخیص داده شده است یا خیر. هر کدام از نقاط ورود بعدی که به وسیله آن وارد معامله میشوید و افزایش حجم میدهید، به شما این اجازه را میدهند که با توسعه روند، سودتان را حداکثر کنید. در حالیکه جابجایی حد ضرر کمک میکند با برگشت روند ضررهایتان را به حداقل برسانید.
مرحله چهارم: معاملهگر ماهر
در این مرحله، هدف مطالعه ارتباط بین ویژگی های شخصیتی و تجربه یک معاملهگر با ماهیت کلی بازار است. قوانین ارتباط “بازار-انسان” که برای سودآوری، نیاز به رعایت کردن آنها الزامی است:
- ۹۰ درصد چیزهایی که شما درباره بازار می شنوید دروغ است.
- بازار دروغ نمی گوید.
- بازار فقط میتواند درباره خودش حرف بزند.
شاید باورتان نشود اما تیپ بدنی ما نیز بر روی معامله کردن ما اثر گذار است. در کل ما سه نوع بدن داریم که هریک ویژگی های خودش را دارد. برای اندومورف (Endomorph) شامل حجم و توده بدنی است، برای مزومورف (Mesomorph) قدرت بدنی و برای اکتومورف (Ectomorph) سرعت است. یک شخص اندومورف غالبا با آسایش انگیزه میگیرد و به دنبال راههای ساده برای انجام کارها است که شامل معامله گری هم میشود. یک شخص مزومورف تقریبا برعکس است و عمدا به دنبال موقعیت های چالش برانگیز میگردند. آنها به چالش و کشمکش نیاز دارند و به طور ذاتی رهبر هستند. یک شخص اکتومورف ترجیح میدهد احساس با ارزش بودن بکند. آنها به دنبال انجام کارهایی هستند که به دیگران نشان دهند از اکتومورفها چه کارهای برمیآید.
هر شخصی از هر نوعی میتواند معاملهگر موفقی باشد. اینها فقط برای این گفتهشد که شما با شناخت نوع بدن و تمایلات خود، میتوانید شرایط مناسبی را برای معامله کردن ایجاد کنید که کارتان را راحتتر انجام دهید و چیزهایی که باعث آزار شما میشود را حذف کنید.
هر شخص فقط یک مغز ندارد بلکه سه “عنصر هوشیاری” دارد: نیمکره سمت چپ، بخش مرکزی مغز و نیمکره سمت راست که این ایده را تقویت میکند که سه گونه شخصیت، درون یک معاملهگر زندگی میکند. هدف نیمکره سمت چپ آنالیز، تحلیل کردن و شناخت چیزهای مختلف است. حتی اگر نداند که چطور این کار را بکند! نیمکره سمت چپ، وظیفهاش تحلیل کردن است اما نه به گونهای که انتخاب موقعیتهای معاملاتی یا نقطه مناسب معامله را سادهسازی کند.
بخش مرکزی مغز نیاز به قدرت بیشتری دارد، زیرا تمام فرآیندهای زندگی ما را انجام میدهد. این بخش است که به ما اجازه میدهد اشتباهات احمقانهای که در معامله میکنیم را ببینیم البته فقط بعد از اینکه آن اشتباه را انجام دادیم!!!
نیمکره سمت راست مغز خیلی منحصر به فرد است. نه فقط به خاطر اینکه قدرتمند است بلکه میتواند حجم بسیار زیادی از دانش را جذب کند. این قسمت از مغز بهترین بخش برای یک معاملهگر است. معاملهگرانی که به وسیله نیمکره سمت چپ احاطه شدهاند، غالبا بیشتر ضرر میکنند چرا که همواره در یک ترس دائمی قرار دارند و همیشه در جای اشتباهی هستند. آنهایی که با بخش مرکزی مغز معامله میکنند نیز ضرر میکنند زیرا بیاحتیاط هستند. آنهایی که با نیمکره سمت راست معامله میکنند نیز به علت ضعف در مدیریت سرمایه ضرر میکنند!
پس باید توجه داشت که همه مواردی که به ذهن ما شاید اندکی بیربط هم باشند، ممکن است تاثیر چشمگیری در روند معاملات ما داشتهباشند. با در نظر گرفتن مطالب گفته شده، هر معاملهگر تازهکاری میتواند خودش را تحلیل کند و در صورت نیاز، عادت های قدیمیاش را اصلاح کند و عادات جدید را پرورش دهد تا در مسیر موفقیت قدم بردارد.
مرحله پنجم: معامله گر متخصص
در این مرحله، هدف درک باورهای نادرست و برنامههای معاملاتی فردی شما است. تا ارتباط شما با بازار را برایتان تسهیل کند و کمک کند تا راه یکیشدن با ساختار اصلی بازار را بیابید. در این سطح، فرد شروع به فهمیدن چیزهایی میکند که تا دیروز برایش کاملا ناشناخته بوده و به خودش ایمان میآورد و ریسکها و پتانسیلهای سودآوری را در هر شرایطی، از پیش شناسایی میکند. برای رسیدن به این مرحله کارهای زیر ضروری است:
- زندگی یک بازی خاص است. شخص، چیزهایی که واقعی نیستند را از چیزهای که وجود دارند مهمتر میسازد.
- هدف اصلی این بازی این است که بفهمیم ما به واقع چه کسانی هستیم.
- تنها راه درست بازی کردن، درک کردن این نکته است که هرچه که بوده، طبیعی بودهاست.
روانشناسی و تغییر افکار
در بازار هرکسی با توجه به مجموعه افکارش معامله میکند. مهم نیست که مجموعه افکار معاملهگر چگونه است. تا وقتی در معامله نقشی نداشته باشند، نظر آنها تاثیری روی بازار نخواهد گذاشت. مجموعه افکار ما، برنامهای که ما برای زندگی و معامله کردن استفاده میکنیم را مشخص میکند و برنامهای که در هر لحظه به کار میبریم، رفتار ما در بازار را شکل میدهد.
در پوشه شخصی نرم افزار معامله گری شما باید این ۴ برنامه وجود داشتهباشد :
- برنامه خود مراقبتی
زمانی که این برنامه را اجرا کنید، وظیفه اصلی ما محافظت و احساس محافظت میشود. این برنامه یک هدف مثبت و درستی دارد اما مشخصا برای معاملهگری مناسب نیست. این برنامه باعث میشود که معاملهگر در اوج قله خرید کند و در کف دره بفروشد. - برنامه طمع
زمانی که این برنامه اجرا شود، ما به قیمتها علاقهمند میشویم و نه ارزشها. این قسمت تاریک ماجراست ولی قسمت روشن این برنامه، کمک به مطالعه ساختار بازار، تحلیل آن و آمادهشدن برای معامله کردن است. - برنامه ای برای اعتماد به نفس در معامله گری
این برنامه اعتماد به نفس و آرامش را بهکار میاندازد. این بهترین برنامه برای معامله کردن است، ولی بهترین برنامه برای تحلیل بازار نیست. - برنامه ای برای لذت بردن
وقتی این برنامه را اجرا میکنید شما به ۳ چیز علاقه مند شدهاید:
خود شیفتگی
احساسات و ماجراجوییهای جدید
برنامه برای آینده
این بهترین برنامه برای معامله کردن است. این برنامه، همه شرایط برای داشتن خوشی را مهیا میسازد بدون توجه به آنچه پیش میآید. با این برنامه شما میتوانید به راحتی موقعیت معاملاتی خود در بازار را تغییر دهید. حد ضرر و برگشت روند دیگر هیچ مشکلی ایجاد نمیکند. در برنامه، ترس از حد ضررها و برگشت روندها عملا غیر ممکن است. در حالیکه احساس ترس با بازار جدال میکند، برنامه لذت بردن با بازار حرکت میکند و با آن همگام است.
در ویرایش دوم کتاب پرفروش معاملهگری با تئوری هرج و مرج (آشوب)، نویسنده یک اصطلاح جدید به نام تریدوستینگ (TradeVesting) معرفی میکند که ترکیبی از کلمه ترید (Trade) به معنای معاملهگری و اینوستینگ (Investing) به معنای سرمایه گذاری است.
قسمت اول به روانشناسی یک معاملهگر، تعامل آنها با بازار و طرز تفکر صحیح او اختصاص دارد. او در این کتاب، چند توصیه جدید را اضافه کرده و توصیههای قدیمی خود را اصلاح میکند. همچنین یک سیستم پایدار معاملاتی، مبتنی بر معاملهگری بر اساس تئوری آشوب تشریح میکند که ممکن است آن را به عنوان یکی از بهترین سیستمها تلقی کنیم.
“بی نظمی و آشوب جایی است که رویاهای بزرگ آغاز میشود.
پیش از آنکه یک رویای بزرگ به واقعیت تبدیل شود، ممکن است مشکل به نظر برسد.”
“قبل از اینکه شخصی یک تلاش بزرگ را شروع کند، ممکن است با با بینظمی دست و پنجه نرم کند.”
“همانطور که یک گیاه جدید، زمین را به سختی میشکند و نوید درختی بزرگ در آینده را میدهد،
ما هم بعضی اوقات باید برای محقق کردن آرزوهایمان در مقابل سختیها بایستیم.”
از همان خط اول، ویلیامز به خوانندگان یادآوری میکند و بر اندیشه خود تأکید میکند که تفکر و تفسیر ما از بازار، ستون فقرات معاملات خودمان است. یک بار دیگر، او می گوید که بازارها پیچیده، مرموز و یا غیرقابل درک نیستند. پول نیز واقعی است، درست مانند افکار ما در مورد آنها. ارزش پول و همچنین موفقیت در معاملهگری در خود ما نهفته است. به عبارت دیگر، نویسنده همچنان به ما یادآوری میکند که ما باید همهی ابعاد زندگی خود را بهبود بخشیم وآن را به کمال برسانیم.
ویلیامز حقایق اساسی را “پنج گاو مقدس نابودکننده” مینامد. این حقایق به معاملهگران کمک میکند تا یک سری الگو که سبب بازنده بودن آنهاست را کنار گذاشته و به یک معاملهگر موفق تبدیل شوند. این حقایق به شرح زیر هستند:
- به متخصصان معروف و افراد خبره گوش ندهید.
- هیچ چیزی به عنوان اجماع صعودی یا نزولی وجود ندارد.
- چیزی به عنوان اشباع از فروش یا اشباع از خرید وجود ندارد.
- بیشتر پیشنهادهای مدیریت سرمایه، بیاثر هستند.
- فرمولهای رایج برای تجارت سودآور، عمدتا کار نمیکنند.
تمام این نابودگرها باعث میشوند که برخی از افراد، در معاملهگری ناامید شوند. با این کار ویلیامز به ما می گوید
“به یاد داشته باشید، هیچ واقعیتی وجود ندارد، فقط درک وجود دارد.”
این بخش، تابعی از کل تئوری آشفتگی میباشد. به هر حال، بیشتر افرادی که در بازار هستند همچنان به تجارت عقاید خود ادامه میدهند، گرچه باید کالایی را نیز معامله کنند.
الگوی جدید برای معاملهگری
کاملاً مشخص است که قلب شما باید بطور منظم به تپیدن ادامه دهد وگرنه شما زنده نمیمانید. اما فعالیت مغز باید تا حد زیادی نامنظم باشد. در غیر این صورت، دچار صرع خواهیدشد. این نشان میدهد که بینظمی و آشفتگی، باعث به وجود آمدن سیستمهای پیچیدهای میشود. اینها بینظمی نیستند. این آشفتگی همان چیزی است که زندگی کردن را امکانپذیر میکند. مغز به قدری ناپایدار انتخاب شده است که کمترین تأثیر میتواند منجر به شکلگیری نظمی منحصر به فرد شود.
یک الگو که از طریق آن به بازار نگاه میکنیم، مشخص میکند که در حال انجام چه کاری هستیم و در نتیجه چه چیزی به دست خواهیمآورد. نظریه آشوب، الگوی جدیدی را برای دیدن بازارها و خودمان ارائه میدهد.
آشفتگی به معنای ماهیت تصادفی نیست، فقط درجه بالاتر و متفاوتتری از نظم است. از آنجا که طبیعت و مغز انسان دارای آشفتگی هستند، بازارها به عنوان بخشی از طبیعت و بازتابی از طبیعت انسان، ساختار آشفتهای دارند.
طبیعت و جهان هستی، از منابع غیرخطی پدید آمدهاند. چیزهایی که توسط افراد خلق میشوند، محصولی از نیمکره چپ مغز هستند، به همین دلیل خطی نامگذاری میشوند. با ایجاد سیستمهای معاملاتی مبتنی منابع خطی، یک معاملهگر نمیتواند بازار را درست توصیف کند و از آن کسب سود مستمر داشتهباشد.
هندسه فراکتال (Fractal) و بازارها
هندسه فراکتال یکی از ابزارهای علم برای سر و کار داشتن با آشفتگی است. این بدان معنی است که بازار توسط فعالیتهای آشفته جمعی ایجاد می شود و یک پدیده غیرخطی از ساختار فراکتال (فراکتال، ساختاری هندسی است که با بزرگکردن هر بخش از این ساختار به نسبت معین، همان ساختار نخستین به دست میآید) است. هر معاملهگر با کمی تجربه میآموزد که بازارها یک نتیجه ساده و ماشینی از عرضه و تقاضا نیستند.
فراکتالها به دلیل افزایش و تکرار است که در نمودارها دیده میشوند. ساده ترین مدل تکرار، توالی جمع است که به عنوان دنباله اعداد فیبوناچی شناخته میشود. دنباله با ۰ و ۱ شروع می شود. سپس، با جمع کردن دو عدد قبل، توالی به صورت زیر به دست میآید:
۰ – ۱ – ۱ – ۲ – ۳ – ۵ – ۸ – ۱۳ – ۲۱ – ۳۴ – ۵۵ – ۸۹ – ۱۳۴ -… و این دنباله تا بینهایت ادامه دارد.
آنچه که در بازار میبینیم به همان اندازه به الگوی فعلی ما بستگی دارد. اگر از منظر خطی در حال نظاره باشیم، هرگز بازار واقعی را نخواهیمدید و در بحث معاملهگری و سودآوری، در معرض آسیب قرارخواهیمگرفت. هرچقدر که یک بازار، نامنظم و خردتر باشد، تعداد فراکتالهای آن نیز بزرگتر خواهدبود.
ساختار اساسی معاملهگر
بیل ویلیامز معتقد بود که تحلیلهای تکنیکال و بنیادی، رفتار بازار را به صورت دقیق و کامل منعکس نمیکنند. اگر بازارها به صورت خطی بودند، به ویژه با توجه به هوش بالای یک معاملهگر متوسط، بازنده کمتری در بازارها وجود داشت. دانش مبتنی بر بینظمیها، سه اصل اساسی را برای مطالعه بازارها فراهم میکند:
- انرژی همیشه مسیری با کمترین مقاومت را دنبال میکند.
- مسیر با کمترین مقاومت، توسط ساختار اساسی و معمولاً دیده نشده تعیین میشود.
- ساختار اساسی و معمولاً دیده نشده قابل کشف است و می تواند تغییر کند.
هر ساختاری از چهار عنصر تشکیل شده است:
اجزا
طرح
منبع نیرو
هدف
همه ساختارها تمایل دارند از یک حالت به حالت دیگر تغییر کنند. در هر حالت، این ساختار اساسی است که گرایش به حرکت را تعیین میکند. ساختار، رفتار را تعیین میکند. ساختار نحوه رفتار هر چیزی را تعیین میکند. ساختارهایی که بیشترین تأثیر را در نتایج معاملات شما دارند متشکل از خواستهها، باورها، فرضیات، آرزوها و بیش از همه، درک شما از ساختار اساسی بازار و خودتان هستند.
ساختار نوع یک
ساختار نوع یک، یک نوع مدل رفتار کنش – واکنش، رفت و برگشت، شکل هشت انگلیسی (۸) را ایجاد می کند. در این ساختار، یک نوع رفتار مطلوب، منجر به یک رفتار نامطلوب مخالف میشود. یک مثال ساده از این نوع ساختار، حرکت آونگ است.
اگر ساختار اساسی شما نوسانی باشد، هیچ راهحلی به شما کمک نمیکند زیرا راهحلهای روانشناختی که منجر به رفتار میشود را عنوان نمیکنند.
ساختار نوع دو
ساختار نوع دو، در قسمت خلاق مغز واقع شدهاست. اگر ساختار نوع یک برای حل مشکلات تلاش کند (جلوی ضرر را گرفتن)، ساختار نوع دو برای عملیاتی ایجاد میشود که چیز جدیدی را به وجود آورد. این ساختار به جای حل مشکلات، نتایج را ایجاد میکند.
حل مشکلات، شما را قادر نمیسازد که آنچه میخواهید را (سود) ایجاد کنید. اغلب، همان چیزی که شما نمیخواهید را (ضرر) ماندگار میکند. شما نیازی به تبدیل معاملات خود ندارید، بلکه باید از آن پیشی بگیرید.
جام مقدس معاملهگری
موفقیت در معاملهگری هیچ ارتباطی با خرید یک کامپیوتر قدرتمند جدید با ده نمایشگر، اندیکاتورهای جدید، یا حتی کتابهای جدید ندارد. آنها شما را به یک معاملهگر بهتر تبدیل نخواهند کرد. باید تغییر کنید، معاملهگری یک کار درونی است. وقتی در بازارها معامله میکنید، چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد. در پایان روز، یا پول بیشتری دارید، یا همان پول را دارید و یا کمتر. اگر ضرر کنید، کسی مقصر نیست. عکس این گفته این است که در صورت پیروزی و کسب سود، لازم نیست به کسی بگویید “متشکرم”.
شما میتوانید انتخاب کنید. در حقیقت مهمترین اتفاق در کل جهان، “انتخاب یا عدم انتخاب” است. اگر ترجیح میدهید از یک سیستم مکانیکی پیروی کنید، واقعاً معامله کردن در بازار را انتخاب نکردهاید. ذات واقعی شما همان چیزی است که شما به آن نیاز دارید. جام مقدس معاملهگری این است که بدانید بازار چه می خواهد. این به شما یک موقعیت میدهد و شما را در سمت مشترک با بازار قرار خواهدداد.
وقتی شما آنچه را که بازار میخواهد را نمیخواهید، چه اتفاقی میافتد؟
- شما اغلب عصبی و مضطرب هستید زیرا ممکن است بازار با برنامههای شما همکاری نکند.
- شما معمولاً به نوعی در حال برنامهریزی هستید تا از بازار پیشی بگیرید.
- شما یا در حال یک نبرد (معمولاً یک ضرر) هستید یا در حال بهبودی از آن هستید.
- وقتی چیزی شما را متوقف میکند یا حواس شما را به خود مشغول میکند، به راحتی عصبانی میشوید.
- شما به معاملهگران دیگری که سود میبرند حسادت میکنید.
- احساس می کنید، آنچه دارید همان چیزی است که هستید و با به سود نرسیدن، یعنی شما هیچ ارزشی نخواهید داشت.
- به سمت بیشتر معامله کردن سوق داده میشوید، بیشتر ریسک میکنید، به طور موقت کاتاتونیک می شوید. (روانگسیختگی کاتاتونی (Catatonic Schizophrenia) نوعی از روانگسیختگی است که شخص مبتلا به آن، دچار اختلالات حرکتی شده و گاهی تا مدتی طولانی بدون حرکت یا صحبت کردن باقی میماند و در برخی موارد، افراد حرکات هیجانی یا بیشفعالانه از خود نشان میدهند)
وقتی آنچه را که میخواهید، همان چیزی است که بازار میخواهد،زندگی چگونه است؟
- شما هرگز از آنچه اتفاق میافتد ناامید نمیشوید.
- شما در زمان مناسب و در مکان مناسب هستید.
- بدون توجه به شرایط، کاملا اعتماد به نفس دارید.
- شما از خشم و اضطراب دور هستید.
- شما نسبت به حرکات بازار، هوشیار و حساس هستید.
- شما از آن حسی که شاید جا بمانید، آزاد شدهاید.
- شما مطیع وقایع هستید.
- شما از نظر ذهنی ساکت هستید.
- شما همیشه در حال سپاسگزاری هستید.
در معاملهگری، شما باید در زمان مناسب و در مکان مناسب باشید و همین مساله در مورد ذهن شما نیز صادق است. مکان ذهن بسیار مهمتر از مکان معامله است. به یاد داشته باشید که معاملهگری باید سرگرمکننده باشد، مثل اینکه از نظر روحی سبکتر می شوید. این سبک از تفکر به شما اجازه میدهد، تا چیزهای واضحی را درباره بازار ببینید.
شما چه نوع معامله گری هستید؟
در بازارها ما نقشهای مختلفی داریم. ما افرادی را داریم که در نقش کلمبوس (معامله گران) احساس راحتی بیشتری میکنند، در حالی که دیگران در نقش خدمه (سرمایه گذاران) احساس راحتی بیشتری میکنند. همچنین افرادی هستند که با تصدی نقش صاحبخانه (پساندازکنندگان) راحتترند.
اگر یک متفکر مستقل هستید و از تصمیمگیری لذت میبرید، حتی اگر برخلاف نظر اکثریت عمل کنید، به احتمال زیاد شخصی هستید که در نقش کلمبوس احساس راحتی میکنید. کسانی که در گروه خدمه قرار میگیرند، اندکی در معرض آسیب هستند. زیرا موفقیت یا شکست آنها به موفقیت یا عدم موفقیت رهبر آنها بستگی دارد. شنیدن شکایات خدمه در مورد افراد، شرایط یا اتفاقاتی که برای آنها رخ میدهد، غیرمعمول نیست. گویی آنها هیچ کنترلی بر آن شرایط ندارند.
افراد صاحبخانه احساس امنیت بیشتری میکنند زیرا نگران ریسکپذیری نیستند. آنها تمایل دارند که راضی باشند یا مایلند، سطح نارضایتی خود را تحمل کنند. صاحبخانهها تمایل به تعویق انداختن کارها را دارند. تفکر آنها این است که موکول کردن امور در تصمیمگیری، راحتتر از مسئولیتپذیری ناشی از تصمیمگیری است.
تریدوِستینگ (TradeVesting) فرا طبیعی
متداولترین رفتار معاملهگری امروز در شخصی مشاهده میشود که می تواند برنده شود، برنده شود و برنده شود و سپس با تصمیمات احمقانه خود، همه آن را از دست بدهد. وقتی ضرر میکنیم، فکر میکنیم به تکنیکهای دیگر، اطلاعات بیشتر، یک اندیکاتور جدید و یا یک روش کاملا جدید نیاز داریم. آنچه واقعاً به آن نیاز داریم یک ذهن جدید است.
بازار یک اتفاق سه بعدی است
زمان + قیمت + روانشناسی شما
برای بررسی زندگی و نتایجی که به دست میآوریم، باید واقعیت را نیز بررسی کنیم. واقعیت را به معنای آنچه که هست تعریف میکنیم. در واقع، هر زمان که یک سفارش خرید یا فروش در بازار میگذارید، این کار را انجام میدهید زیرا خیالی دارید که بازار به یک سمت یا سمتی دیگر حرکت میکند.
هیچ کس به صورت صد در صد مطمئن نیست که بازارها به کجا خواهندرفت. هیچکس نمیتواند بازارها را کنترل کند. ما به عنوان معامله گران در معرض تحرکات بازار هستیم، اما میتوانیم واکنشهای ذهنی خود را نسبت به آنچه که اتفاق میافتد، کنترل کنیم. این اتفاق زمانی میافتد که بدانیم، فرایند فکرکردن ما چگونه کار میکند.
وقتی بازار گیج کننده است یا تصاویری از فاجعه را به نمایش میگذارد، ما سه انتخاب داریم. ما می توانیم دیوانه، کاتاتونیک (Catatonic) یا هوشیار باشیم. به عبارت دیگر، ما میتوانیم به جای اینکه در مقابل افکارمان واکنش نشان دهیم، با ذهن خود ارتباط برقرار کنیم. واقعاً مهم است که درک کنیم ذهن وحشی و دیوانهوار ما، پر شده از همان نوع افکار دست نخورده و درهم و برهم که در آن جریان دارند. در مرحله اول، شما باید روی خودتان کار کنید، نه روی بازار.
پله پله تا سود
بیل ویلیامز درست مانند کتاب اول خود، بر این ایده اصرار دارد که ۵ مرحلهی جهانی وجود دارد تا شما را در هر حرفه، از فردی مبتدی به خبره برساند.
- مکانیزم سطح مبتدی این است که شما را قادر میسازد در بازار معامله کنید و ضمن کسب تجربه ضرر نکنید.
- سطح پیشرفته شما را به یک تولید کننده سود با کیفیت تبدیل میکند.
- معامله گر شایسته بیشتر شبیه به یک هنرمند است که با بکارگیری روزانه از ابزارهای خود، به نتایج برنامهریزی شده میرسد. به عبارت دیگر، معاملهگر شایسته با تغییر دادن ابزارها، بازده سرمایه خود را در هر معامله افزایش یا کاهش میدهد.
- معامله گر ماهر هم قدم با جریان بازار معامله میکند. در این مرحله، معاملهگر زیرساختهای خود را هم از نظر ذهنی و از نظر جسمی همراستا با ساختار بازار میسازد.
- برای یک معاملهگر خبره در سطح پنج، معامله گری یک شیوه زندگی با استرس کم است. احساس میکنید که در جریان یک رودخانه شناور هستید که هر آرزویی را که نام ببرید، برای شما برآورده میکند.
تمساح قدرتمند (Mighty Alligator)
در اوایل قرن بیست و یکم، ما این حق انتخاب را داریم که بخشی از آخرین نسل معاملهگران و سرمایه گذارانی باشیم که از تکنیکهای خطی (بی اثر) استفاده میکنند، یا اولین نسلی باشیم که از تکنیکهای موثر غیرخطی (بینظم) استفاده میکنند. سیستم تمساح (alligator) مانند قطبنما عمل میکند. بدون توجه به جهت حال حاضر قیمت و نوسانات لحظهای آن، ما را در جهت مناسب بازار هدایت میکند. وظایف این تمساح عبارتاند از:
- سیستم تمساح یک رویکرد یکپارچه برای نظارت بر حرکت بازار به ما میدهد که در یک چارت، سه تایم فریم مختلف را بررسی کنید.
- یک اندیکاتور ساده به شما میدهد تا از زمان شروع و پایان روند مطلع شوید.
- ابزاری برای شما ایجاد میکند تا در زمان بازار رنج پولتان را از دست ندهید.
تمساح چیست؟
در واقع سیستم تمساح، ترکیبی از خطوط تعادل با استفاده از هندسه فراکتال و حرکتهای غیرخطی است. خط آبی که فک تمساح (Alligator’s jaw) خوانده میشود، خط تعادلیست برای تایم فریمی که در آن هستیم. خط تعادل (آبی) محلی است که در صورت عدم وجود اطلاعات دریافتی جدید، بازار در مسیر آن حرکت میکند. فاصله بین این خط و قیمت فعلی، نشانه نحوه تفسیر معامله گران از این اطلاعات جدید است. خط قرمز یا دندان های تمساح (Alligator’s teeth) خط تعادل برای یک تایم فریم پایینتر است.
در این مثال، خط قرمز تقریبا یک پنجم تایم فریم اصلی نمودار است. اگر تایم فریم نمودار روزانه باشد که خط آبی به آن اشاره دارد، خط قرمز تقریبا میتواند به تایم فریم ساعتی اشاره کند. خط سبز یا لب های تمساح (Alligator’s lips) هم به تایم فریم پایینتر آن اشاره دارد که آن هم تقریبا یک پنجم تایم فریم خط قرمز است. بنابراین، اگر نمودار مورد بررسی ما روزانه باشد، خط قرمز نمودار ساعتی و خط سبز میتواند تقریبا یک نمودار ۵ تا ۱۰ دقیقهای باشد.
به عبارت دیگر، خط آبی جایی است که بازار در نمودار روزانه میتواند قرار داشتهباشد، خط قرمز جایی است که بازار میتواند در نمودار تقریبی یکساعته باشد و خط سبز جایی است که بازار در نمودار تقریبی ۵ تا ۱۰ دقیقهای قرار دارد. به یاد داشتهباشید که این مقادیر زمانی تقریبی هستند و به ساعت متصل نیستند. اطلاعات جدید دریافتشده ابتدا بر روی خط سبز تأثیر میگذارد، و بعد از آن روی خط قرمز و در آخر بر روی خط آبی.
ساختار اندیکاتور تمساح بیل ویلیامز
خط آبی: میانگین متحرک صاف شده ۱۳ کندل گذشته که به ۸ کندل جلوتر فرستاده شدهاست.
خط قرمز: میانگین متحرک صاف شده ۸ کندل گذشته که به ۵ کندل جلوتر فرستاده شدهاست.
خط سبز: میانگین متحرک صاف شده ۵ کندل گذشته که به ۳ کندل جلوتر فرستاده شدهاست.
وقتی خطوط سیستم درهم تنیده میشوند، تمساح خواب است و به این معناست که بازار در یک محدوده رنج قرار گرفتهاست. البته این تمساح هرچقدر که بیشتر بخوابد، گرسنهتر نیز میشود. وقتی او از یک خواب طولانی بیدار میشود، بسیار گرسنه است و قیمت (غذای تمساح) را تا هر فاصلهای که میتواند، تعقیب میکند زیرا برای پرشدن شکمش قیمت (غذا) بیشتری لازم دارد.
بیل ویلیامز توصیه نکرده که تا وقتی تمساح خوابیدهاست، دست به معامله نزنید. اما او باور داشت برای معاملهگران بهتر است که وقتی تمساح از خواب بیدار شد، به دنبال سیگنال معاملاتی بگردند. شکار تمساح، بهترین زمان برای معامله کردن و بالا بردن سود است.
سیستم معاملاتی تمساح بیل ویلیامز
اولین انسان خردمند – کندل واگرایی
این نام توسط بیل ویلیامز گذاشته شدهاست و در ادامه متن، با این طرز بیان بیشتر آشنا خواهیدشد. اولین انسان خردمند بهترین ابزار برای ورود به بازار است. این اولین سیگنال خلاف روند است. اولین انسان خردمند معادل کندل واگرایی صعودی / نزولی است.
کندل واگرایی نزولی
کندل واگرای صعودی
وقتی قیمت با شیب تندتری نسبت به خطوط اندیکاتور تمساح حرکت میکند، حرکت زاویهدار نامیده میشود. پیدا کردن حرکات زاویهدار برای زمانیست که به دنبال کندل واگرایی میگردید تا به وسیله آن وارد یک معامله یا یک مجموعه معاملات شوید.
قوانین حرکت زاویه دار
۱.در لحظهای که به دنبال رسم خطوط هستید، نمودار قیمت باید دهان تمساح (خطوط فک٬دندان و لب) را قطع کند و یا وارد آن شود.
۲.خطی را رسم کنید یا تصور کنید که دهان تمساح را دنبال کند، ولی بیشتر از لب به فک و دندان توجه کنید.
۳.خطی دیگری را رسم کنید یا تصور کنید که تقریبا همان خط روند قیمت است و مماس با کف / سقف حرکت میکند.
اگر آن دو خط به وضوح نشاندهند که از یکدیگر دور میشوند، این حرکت، حرکت زاویهدار نامیده میشود. در این حالت، پتانسیل تشکیل کندلهای واگرایی نیز بیشتر است.
استراتژی ورود و خروج
۱ یا ۲ پیپ بالای کندل واگرای صعودی سفارش buy stop میگذاریم و همچنین ۱ یا ۲ پیپ پایین تر از کندل واگرای نزولی سفارش sell stop میگذاریم. اگر تا دو کندل بعد از کندل سفارشگذاری شما، سفارش اجرا نشد (کندل سیگنال شکسته نشود) شما سفارش خود را حذف کنید و کندل را یک کندل اشتباه در نظر بگیرید. همچنین در زمانی که کندل سیگنال به سمت سفارش مد نظر ما شکسته نشود و به سمت دیگر شکسته شود نیز باید همین کار انجام شود.
وقتی سفارش اجرا شد نیاز به حد ضرر داریم. استانداردترین حد ضرر ما، درست پایینتر از کندل واگرای صعودی و یا بالاتر از کندل واگرای نزولی با اندکی اختلاف است.
دومین انسان خردمند – اضافه کردن به حجم معامله با توجه به مومنتوم حرکت
در ادامه این روش، سیگنال ورود دوم را بر اساس اسیلاتور Awesome به دست میآوریم. این اسیلاتور، در واقع یک میانگین متحرک ساده ۳۴ کندلی است که از میانگین متحرک ۵ کندل کم شدهاست. تصور کنید شما در جهت اولین انسان خردمند (کندل صعودی یا نزولی واگرا) وارد معامله شدید و بازار در جهت معامله شما در حال حرکت هست. سوال بعدی که به ذهن میرسد این است که آیا باید به حجم معامله خود اضافه کنم یا خیر؟ اگر جواب این سوال مثبت است، بهترین نقطه برای این کار کجاست؟
- سیگنال خرید دوم، درست بعد از سیگنال کندل برگشتی صعودی شکل میگیرد. زمانی که ۳ میله هیستوگرام سبز، پشت سر هم قرار بگیرند. سفارش خرید باید ۱ یا ۲ پیپ بالا تر از کندل مورد نظر قرار بگیرد.
- برای گرفتن سیگنال فروش، بعد از سومین میله پشت سر هم قرمز هیستوگرام، سفارش بعدی فروش خود را ۱ یا ۲ پیپ پایینتر از کندل مورد نظر قرار میدهیم.
سومین انسان خردمند – معامله با استفاده از فراکتالها
سیگنال از طریق فراکتال، معمولاً سومین نقطه ورود این سیستم معاملاتی است. این نکته نیز وجود دارد که اگر فراکتال مناسبی قبل از ظاهرشدن انسان خردمند ۱ و ۲ پدیدار شود، میتوانیم روی آن فراکتال نیز معامله کنیم. ما در ابتدای مقاله درباره مدلها و اشکال مختلف فراکتال صحبت کردهایم. اما در اینجا، فقط فراکتالهای خرید و فروش در معامله برای ما مهم هستند.
فراکتال بالا
فراکتال پایین
زمانی سیگنال از طریق فرکتال معتبر است که در که فرکتال مورد نظر، در موقعیت درستی از دهان تمساح قرار گرفتهباشد. تمساح به ما کمک میکند تا فرکتال درست را از غلط تشخیص دهیم. فرکتال درست صعودی در صورتی تشکیل میشود که کندل سیگنال ما، بالاتر یا روی خط دندان تمساح تشکیل شود. فرکتال درست نزولی نیز زمانی تشکیل میشود که کندل سیگنال ما، پایینتر یا روی خط دندان تمساح قرار گیرد.
برای ورود به معامله خرید، سفارش خرید باید ۱ یا ۲ پیپ بالاتر از کندل سیگنال فرکتال قرار بگیرد و برای سفارش فروش باید ۱ یا ۲ پیپ پایینتر از کندل سیگنال فرکتال نزولی، سفارش خود را قرار دهیم. بعد از تشکیل هر فرکتال خرید یا فروش درست جدید، معامله جدیدی را باز کرده و به حجم معاملاتی خود اضافه میکنیم. حد ضرر همه معاملات را در هر مرحله، به پشت کندلهای فرکتال انتقال میدهیم.
هرم معکوس (Reverse Pyramiding)
هرم معکوس راهی نسبتا پرریسک برای مدیریت سرمایه است که بیل ویلیامز برای تازهکار ها توصیه نمیکند. با این حال اگر تازهکار نیستید یکی از بهترین روشها برای بیشینه کردن سود، استفاده از این روش است. پیشنهاد ویلیام برای این روش، این است که پوزیشن اول خود را با کمترین ریسک یعنی ۱-۲٪ سرمایه خود باز کنید زیرا شما در حال ریسک زیادی نسبت به موقعیت بازار هستید و سعی دارید نظریه خود درباره رفتار آینده بازار را چک کنید. زمانی که معامله اول به سوددهی رسید، دومین انسان خردمند خودش را نشان میدهد. آنگاه میتوانیم به حجم معاملاتی خود، اضافه کنیم. حجم معامله بعدی میتواند تا ۴ برابر حجم معامله قبل، افزایش یابد. زمانی که سومین انسان خردمند ظاهر میشود، حجم معامله تا ۳ برابر حجم معامله اول میتواند افزایش یابد. زمانی که فرکتال بعدی ظاهر شد (چهارمین معامله) حجم میتواند تا ۲ برابر معامله اول افزایش یابد.
این روش به فرد اجازه میدهد که بیشترین سود ممکن را از تغییرات اولیه بازار کسب کند و ضررهای احتمالی انتهای روند را در صورت بازگشت، پوشش دهد.
کلام آخر
بدون توجه به اینکه چه میزان با جزییات دقیق درباره نظرات و روشهای بیل ولیامز صحبت کردیم، باید بگویم هیچ چیزی بهتر از مطالعه منبع اصلی نیست. به همین خاطر است که به شما توصیه میکنم نه تنها کتاب اول، بلکه تمامی آنها را بخوانید. به هر صورت شما باید به خاطر داشتهباشید که اگر شما یک کتاب را بخوانید و هرگز آن را در معاملهگری بکار نبرید، شما تنها یک کتاب خواندهاید. من معتقدم آثار اورا تمام مبتدیان باید بخوانند و یاد بگیرند. بیل ویلیامز در ۲۴ مه ۲۰۱۹ درگذشت. با این حال، او نهتنها اثر مهمی در جهان از خود به یادگار گذاشت، بلکه میراثی عالی و تعداد زیادی از شاگردان برجسته خود را به جامعه معاملهگری معرفی کرد.
عالی خسته نباشید
سلام،خیلی عالی بعداز چهار سال کار در بازارهای مالی تازه به این نتیجه رسیدم، وبه تمام دوستان معامله گر میگم تحیلیل تکنیکال بدرد نمیخوره فقط ساختار بازار و با بازار همراه شدنه، هر چیزی غیر از این قمار کردنه, کاش کسی بود از اول به من این چیزها رو گفته بود
خیلی خیلی ممنون از مطلب مفیدتون
ممنون از همراهی شما
مطلب خیلی جالب و آموزنده ای بود سپاسگزارم از زحمات تیم بینظیر یوتوفارکس. ترجمه روان و دقیق
مطلب جالبی است .سپاس از شما
سلام ، کتابش تو بازار هست به فارسی ؟
سلام
اطلاع نداریم دوست عزیز
یک جستجو توی گوگل انجام بدین شاید باشه
ممنون دمتون گرم🌹
مطلب بسیار جذابی بود. سپاس
عالی و مفید
ممنونم
عللی. بابت زحماتتون ممنون
سپاس از شما
بسیار عالی و مفید
ممنونم
عالی خسته نباشید
عالی عزیزان